eitaa logo
سیدافشاری
58 دنبال‌کننده
0 عکس
0 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فاطمی ارک: یادآوری نماز روز پنج شنبه 🌹 ˝نمازی برای برآورده شدن حاجات به توصیه آیت‌الله بهجت رحمه‌الله˝ 🌸🌸 آیت‌الله بهجت رحمه‌الله اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز روز پنجشنبه توصیه می‌کرد و می‌فرمود: «آیت‌الله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را می‌خواند، هدیه‌ای برای او می‌رسید». ❤️ نماز حاجات روز پنج‌شنبه ❤️ شیوه خواندن نماز از کتاب جمال‌الاسبوع سیدبن‌طاووس: چهار رکعت (دو نماز دو رکعتی) در رکعت اول بعد از حمد ۱۱بار سورۀ توحید در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱بار سورۀ توحید در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱بار سورۀ توحید در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱بار سورۀ توحید بعد از سلام نماز دوم ۵۱بار سورۀ توحید و ۵۱بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند و سپس به سجده برود و ۱۰۰بار «یاالله یاالله» بگوید و هرچه می‌خواهد از خدا درخواست کند. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود می‌شود؛ نزول باران را بخواهد به‌یقین باران نازل می‌شود؛ همانا هیچ‌چیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب می‌کند. برگرفته از کتاب ، ص٣٨٠ـ٣٨١✧|●
خاهشاباحوصله بخوانید 🔸 قوانین در چند دانشگاه مختلف برای دانشجویان!!👇👇 ۱_ لباسی که بطور نامناسب اندام ها را نشان دهد مجاز نمی باشد ۲_ رنگ کردن مو مجاز نمی باشد ۳_ آرایش کردن مجاز نیست ۴_ مردان باید از کت و شلوار تیره، پیراهن سفید وجوراب استفاده کنند ۵_ موها رنگ طبیعی باید داشته باشد ۶_ ریش بزی ممنوع ۷_ سوئیت شرت ممنوع است ۸_ دکمه های پیراهن بسته باشد ۹_ هرگونه جواهرآلات به جز ساعت و یک جفت گوشواره برای بانوان مجازنمی باشد ۱۰_ پوشش دانشجویان باید طوری باشد که باعث حواس پرتی خود و دیگران و مانع تمرکز بر روی درس نشود ۱۱_ پوشیدن لباس لی برای بانوان ممنوع ۱۲_ پوشیدن هرگونه تی شرت، لباس ورزشی، شلوارتنگ ممنوع ۱۳_ لباس رسمی برای آقایان: پیراهن یقه دار و آستین دار، بدون کروات بهمراه جوراب ۱۴_ لباس پاره و تنگ ممنوع ۱۵_ لباس هایی که ترغیب به مصرف مشروبات الکلی بکند ممنوع است ۱۶_ لباس ها باید داخل شلوار باشد و انقدر بلند باشد که درموقع نشستن و بلند کردن دست ها قسمت های توزده لباس بیرون نیاید ۱۷_ اگر دانشجو نتواند پوشش خود را اصلاح کند با اولیاء او تماس خواهند گرفت تا برای او لباس مناسب بیاورند و او بیرون از کلاس خواهد ماند و غیبت خواهد خورد ⁉️حدس میزنید این قوانین برای کدوم دانشگاه هاست؟ 🔻دانشگاه آزاد اسلامی؟ 🔻دانشگاه های دولتی؟ 🔻مربوط به دانشگاه امام صادقه؟ 🔻 دانشگاه الزهرا؟ 🔻حوزه علمیه قم؟ ✖️ خیر..! این قوانین مربوط به این دانشگاه هاست: موارد ۱، ۲، ۳ 👈 دانشگاه گرین ویل آمریکای شمالی موارد ۴، ۵، ۶ 👈 دانشگاه آکسفورد انگلیس موارد ۷ تا ۱۰👈 کالج رابرت ترکیه موارد ۱۱، ۱۲، ۱۳👈 هاردین لیمونز آمریکا موارد ۱۴ تا ۱۷👈 دانشگاه ایالتی کالیفرنیا 📚منبع: کتاب "نیم نگاهی به ضوابط پوشش دردانشگاه های جهان" 🔹پس غربی ها هم دارن که پوشش میتونه باعث حواس پرتی دیگران بشه 🔹 مگه تو این کشورها بده که میگن رو لباس نباید تبلیغ بشه؟ مگه فقط تو اسلام این چیزا ممنوع نیست!! 🔹چرا فقط تو دانشگاه ها این قوانین سخت پوشش رو لحاظ کردن؟ یعنی تو خیابون اگه باعث حواس پرتی و دل مشغولی دیگران بشن و رو کانون خانواده ها، جوان ها و نوجوان ها تاثیر منفی بذارن اشکالی نداره؟ 🔹راستی دانشجویان اعتراضی نمیکنن به این قوانین سخت اونم تو اون کشورها که مهد آزادی هست؟ h
👈 نماز باعث اصلاح انسان می شود در روایت آمده است: مردی به زنی نظر داشت، زن شوی خویش را از این ماجرا آگاه ساخت، شوهرش گفت: به او بگو چهل بامداد در نماز جماعت حاضر شو...، آن گاه من تسلیم تو خواهم بود. آن مرد پذیرفت و چند روز پیاپی به نماز آمد، به زن پیغام داد که من توبه کرده ام و دیگر از تو تقاضایی ندارم. زن جریان را به شوی خویش باز گفت، شوهر گفت: می دانستم که «نماز»، او را اصلاح می کند؛ زیرا خداوند فرموده است: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهی عَنِ الفَحْشاءِ وَالمُنْکَرِ». 👌 به راستی که نماز، از فحشا و منکر، جلوگیری می کند. 📗 ✍ h
👈 قول و سخن نرم صاحب کتاب «نزهة المجالس» گوید: خداوند به موسی و هارون فرمود: «فقولا له قولاً لیناً» با فرعون با زبان نرم سخن بگوئید. موسی عرض کرد: پروردگارا قول لیّن و نرم چگونه است؟ حق سبحانه و تعالی وحی فرمود: قول لیّن (سخن نرم) این است که با فرعون بگوئید که مدّت چهار صد و پنجاه سال است که خود را بزحمت و مشقّت انداخته ای و الحال مدّت یک سال فقط متابعت ما کن، تا خداوند جمیع گناهان تو را بیامرزد!.  و اگر یک سال متابعت ما را نمی کنی یک ماه! و اگر نه یک روز و اگر نه یکساعت واگر این کار نیز نمی کنی در یک نفس بگو: لا اله الّا اللّه، با تو صلح خواهیم نمود!.  👌اللّه اکبر از عظمت و جلال و بزرگواری و اخلاق خدا، که تا این اندازه با بنده اش راه می آید و در دهان بنده اش صلح و صفا و صمیمیت و دوستی و رفتار نیک و اخلاق پسندیده و معاشرت خوب می گذارد. 📗 ✍ h
👈 آب و خاک شخصی نزد قاضی بصره آمد و گفت: ای امام مسلمانان اگر خرما خوردم، دین مرا زیان دارد؟ قاضی گفت: نه. پرسید اگر قدری سیاه‌دانه با او بخورم چطور؟ قاضی گفت: باکی نباشد. گفت: اگر آب بخورم چه شود؟ گفت: روا باشد. آن شخص گفت: ای قاضی شراب خرما، مخلوط این سه است آن را چرا حرام می‌گویی؟ قاضی جواب داد: ای شیخ! اگر قدری خاک بر تو اندازم آیا آسیبی به تو رساند؟ گفت: نه. قاضی پرسید: اگر قدری آب بر تو بریزم آیا تو را درد آید؟ گفت نه. قاضی پرسید: اگر این آب و خاک را با هم بیامیزم و از آن خشتی بسازم و بر سرت زنم چگونه باشد. شیخ جواب داد: سرم بشکند. قاضی گفت همچنانکه اینجا سرت بشکند آنجا نیز دینت بشکند. شخص خجل گشت و بازگشت. h
👈 جوان گنه کار در زمان رسول خدا (ص) جوانی زیاد گناه می‌کرد. همین که خبردار شد پیامبر رحلت کرده است توبه نمود و به عبادت مشغول شد. از او پرسیدند: چگونه شد که پشیمان شدی و توبه کردی؟ پاسخ داد: تا زمانی که پیامبر (ص) زنده بود به این آیه پشت‌گرم بودم: « ما کانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم و أنتَ فِیهِم» ای پیامبر تا تو در میان آنها هستی، خدا آنها را عذاب نمی‌کند. (انفال/۴) و اکنون آن در بسته شد و به این آیه پناه آوردم: «ما کانَ اللهُ لِیُعَذِّبَهُم و هُم یُستَغفِرُونَ» تا زمانی که از نافرمانی خدا استغفار می‌کنند، خداوند آنها را عذاب نخواهد کرد.(انفال/۳۳)h
👈 تو از موری کمتر نیستی امیر تیمور گورگان در هر پیشامدی آن قدر ثبات قدم داشت که هیچ مشکلی سد راه وی نمی شد. علت را از او خواهان شدند، گفت: وقتی از دشمن فرار کرده بودم و به ویرانه ای پناه بردم، در عاقبت کار خویش فکر می کردم؛ ناگاه نظرم بر موری ضعیف افتاد که دانه غله ای از خود بزرگتر را برداشته و از دیوار بالا می برد. چون دقیق نظر کردم و شمارش نمودم دیدم، آن دانه شصت و هفت مرتبه بر زمین افتاد، و مورچه عاقبت آن دانه را بر سر دیوار برد. از دیدار این کردار مورچه چنان قدرتی در من پدیدار گشت که هیچگاه آنرا فراموش نمی کنم. با خود گفتم: ای تیمور تو از موری کمتری نیستی، برخیز و درپی کار خود باش، سپس برخاستم و همت گماشتم تا به این پایه از سلطنت رسیدم. 📗 ، ج1 👈 اثر کردار بد در برزخ یکی از بزرگان اهل علم و تقوی فرمود: یکی از بستگانشان در اواخر عمرش ملکی خریده بود و از استفاده سرشار آن، زندگی را می گذراند. پس از مرگش، در برزخ او را دیدند که کور است. از علت آن پرسیدند؟ گفت: ملکی را خریده بودم، وسط زمین چشمه آب گوارائی بود که اهالی ده مجاور می آمدند خود و حیواناتشان از آن استفاده می کردند، و به واسطه رفت و آمد، مقداری از زراعت من خراب می شد. برای اینکه سودم از آن مزرعه کم نشود، و راه آمد و شد را بگیرم، به وسیله خاک و سنگ و آهک چشمه را کور نمودم و خشکانیدم. بیچاره مجاورین ده برای آب به جاهای بسیار دور می رفتند. این کوری من به واسطه کور کردن چشمه آب است. گفتم: آیا چاره ای دارد؟ گفت: اگر ورثه ام بر من ترحم کنند و آن چشمه را مفتوح و جاری سازند تا دیگران استفاده کنند حالم خوب می شود. ایشان فرمود: به ورثه اش مراجعه کردم و جریان را گفتم و آنها پذیرفتند، و چشمه را گشودند و مردم استفاده می کردند. پس از چندی آن مرحوم را در خواب دیدم که چشمش بینا شده است. 📗 ، ص292 ✍ شهید آیت الله دستغیب h
👈 حضرت رضا علیه السلام فرمودند: او را به من ببخشید یکی از خدام حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام که فردی شایسته و اهل تقوی بود گفت: شبی در حرم مطهر استراحت کردم که در عالم خواب دیدم در کشیک خانه حرم مطهر هستم و برای تجدید وضو از حرم خارج شدم، در این لحظه دیدم جمعیت زیادی وارد صحن شدند که در دستشان بیل و کلنگ بود و پیشاپیش آنها شخصی نورانی حرکت می کرد. آنها آمدند تا به وسط صحن مقدس رسیدند، آن شخصی که جلوی جمعیت بود نقطه ای را نشان داد و فرمود: این قبر را بشکافید و این خبیث را بیرون آورید، و آنها هم شروع به حفر و کندن قبر شدند. من از شخصی پرسیدم که این بزرگوار که فرمان می دهد کیست؟ گفت امیرالمؤمنین علیه السلام است. همان لحظه دیدم حضرت رضا علیه السلام از حرم مطهر بیرون آمدند و به محضر امیرالمؤمنین علیه السلام رسید و سلام کرد، علی علیه السلام جواب سلام او را داد. حضرت رضا علیه السلام فرمود: تقاضا دارم این شخص را مورد عفو قرار دهید و او را به من ببخشد. علی علیه السلام فرمود: می دانی این فاسق فاجر شرب خمر می کرده. حضرت رضا علیه السلام عرض کرد: بلی لکن این شخص وصیت کرده که پس از مردن او را در جوار من دفن کنند و به من پناهنده شده است. علی علیه السلام فرمود: او را به شما بخشیدم، سپس آنجا را ترک کردند. من سراسیمه و وحشت زده از خواب بیدار شدم و بعضی از خدام حرم را بیدار کردم و جریان را گفتم و با آنها به همان محلی که در خواب دیده بودم آمدیم و دیدیم قبر تازه ای در آنجا است و مقداری از خاک آن بیرون ریخته شده است! من پرسیدم این قبر کیست؟ گفتند: شخصی است که دیروز در اینجا دفن شده است! 📗 ✍ محمدتقی صرفی پور
👈 نحوی و کشتی بان شخصی علم نحو را فرا گرفته بود و در ادبیات عرب بسیار ترقی کرده و او را دانشمند علم نحو می خواندند. روزی سوار بر کشتی شد، ولی چون مغرور به علم خود بود رو به ناخدای کشتی کرد و گفت: آیا تو علم نحو خوانده ای؟ او گفت: نه، عالم گفت: نصف عمرت را تباه نموده ای. ناخدای کشتی از این سرزنش اندوهگین و خاموش ماند و چیزی نگفت. کشتی همچنان در حرکت بود، تا اینکه بر اثر طوفان به گردابی افتاد و در پرتگاه غرق شدن قرار گرفت. در این هنگام، کشتیبان که شنا می دانست، به عالم نحوی گفت: آیا شنا می دانی؟ گفت: نه، ناخدا گفت: همه عمرت به فناست چرا که کشتی در حال غرق شدن است و تو شنا نمی دانی.! عالم نحوی به غرور خود پی برد و متوجه شد که بالاترین علم آن است که انسان اوصاف زشت و صفات رذیله را در وجود خود نابود کند تا غرق دریای غرور نگردد. 📗 ✍ سید علی اکبر صداقت h
📜 گویند برای پادشاهی مردی آوردند که هنرنمایی فراوانی بلد بود. شاه بر مسند خود تکیه زد و مردِ هنرمند، صفحه‌ای چوبی بر دیوار نهاد و میخی را از دور زد و بر روی صفحه، آن میخ جای گرفت. 📍مرد هنرمند میخ دیگری زد در پای آن میخ جای گرفت و این میخ‌زدن‌ها تکرار شد و بدون خطا 5 میخ را در پای آن میخ اول مانند ستاره جای داد و کاشت. 📍شاه دست زد و همه حاضران به خوشحالی شاه دست زدند. مرد هنرمند از این‌که هنرش مورد مطلوب و پسند سلطان واقع شده بود از شادی در پوست خود نمی‌گنجید. 📍شاه او را کنار خود خواست و به وزیر امر کرد صد سکه طلا به او پاداش دهد و به وزیر امر کرد 100 شلاق هم به او بزنند. ‼️ مرد هنرمند و حاضرین از این دو عمل ضد و نقیض شاه در حیرت ماندند. ✴️ شاه گفت: «100 سکه دادم؛ چون زحمت کشیده و این کار را یاد گرفته بودی و باعث مسرت و انبساط خاطر ما شد. اما 100 ضربه شلاق زدم چون به‌جای این همه وقتی که در کاری بی‌خود و بی‌ثمر گذاشته بودی، می‌توانستی حرفه و کاری خوب بیاموزی که ثمری هم داشته و گره‌ای از مردم بگشاید.»
📚 👈 کار از زیر خراب است دو نفر شکایت پیش قاضی بردند یکی از آن دو، قرآنی را بالای سر قاضی نصب کرد تا به هنگام قضاوت از آن بترسد و به نفع او قضاوت کند. دیگری مقداری پول زیر تشک قاضی گذاشت تا به نفع او حکم کند. دادگاه شروع شد. هنگامی که قاضی بر جای خود نشست متوجه پول های زیر تشک شد بدین جهت خواست تا به نفع صاحب آن قضاوت نماید. دیگری که متوجه این جریان شده بود خطاب به قاضی گفت: جناب قاضی! مقداری هم سر خود را بالا بگیرید و به قرآن بنگرید و بر اساس آن قضاوت کنید. قاضی گفت: دلم می خواهد نگاه کنم اما کار از زیر خراب است. 📗 ✍ نادعلی صالحی
...پابرهنه 🔸سيره مرحوم آيت الله العظمي حاج آقا حسن قمي رضوان الله عليه بر اين بود كه هر روز به زيارت امام رضا عليه السلام مشرف مي شدند . حتي در ايام خانه نشيني از روي بام منزل مشغول زيارت مي شدند. . 🔸بعد از رحلت آيت الله العظمي قمي يكي از خدام آستان مقدس رضوي ايشان را در خواب مي بيند . از وضعيت برزخ سوال ميكند . مرحوم حاج آقا حسن قمي رضوان الله عليه مي گويد حضرت رضا سلام الله عليه هر روز اينجا به ديدن من مي آيند و من بسيار خجالت زده مي شوم . به حضرت عرض ميكنم كه آقا جان اينكه هر روز به اينجا مي آييد موجب خجالت و شرمندگي من مي شود . حضرت مي گويند تو هر روز به زيارت ما مي آمدي ما هم هر روز به ديدن تو مي آييم. . 🔸آیت الله میامه ای: یک نفر از اهل علم میگفت. آیت الله العظمی حاج آقا حسن قمی(ره) را در خواب دیدم، فرمودند: من شرمنده عنایات حضرت رضا(سلام الله علیه) هستم. برای اینکه هر روزی چهار مرتبه به دیدنم می آیند و حضرت پای برهنه هم می آیند. به آقا عرض کردم چرا پا برهنه تشریف میارید. فرمودند شما وقتی پشت بام میرفتی برای زیارت پا برهنه میرفتید.
📚 👈 ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺑﺎﺵ، ﺩﺭﺷﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻧﺮﻡ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺭ ﺩﻋﻮﺍﯾﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﯿﻢ ﮐﺴﯽ ﺭﺍ ﻭﺍﺩﺍﺭ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺣﺮﻑ‌ﻫﺎﯼ ﺩﺭﺷﺖ ﻭ ﺗﻨﺪ ﻭ ﺗﯿﺰ ﻃﺮﻑ ﻣﻘﺎﺑﻠﺶ، ﺧﻮﯾﺸﺘن دﺍﺭﯼ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﯿﻢ: «ﺁﺳﯿﺎﺏ ﺑﺎﺵ، ﺩﺭﺷﺖ ﺑﮕﯿﺮ ﻭ ﻧﺮﻡ ﭘﺲ ﺑﺪﻩ.» ﺍﯾﻦ ﻣﺜﻞ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﯽ ﺩﺍﺭﺩ؛ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺷﯿﺦ ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﺍﺑﻮﺍﻟﺨﯿﺮ ﺑﺎ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﺯ ﮐﻨﺎﺭ ﺁﺳﯿﺎﯾﯽ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺷﺖ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺣﺮﻓﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻧﺶ ﺑﺰﻧﺪ، لحظه ای ﺑﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﮔﺮﺩﺵ ﺳﻨﮓ‌ﻫﺎﯼ ﺁﺳﯿﺎب ﻭ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﻥ، ﮔﻮﺵ ﮐﺮﺩ. ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﻣﯽ‌ﺷﻨﻮﯾﺪ؟ ﻣﯽ‌ﺩﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﭼﻪ ﻣﯽ‌ﮔﻮﯾﺪ؟» ﺍﻃﺮﺍﻓﯿﺎﻧﺶ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺟﺰ ﺻﺪﺍﯼ ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ، ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﮔﻔﺘﻨﺪ: «ﻧﻪ، ﻣﺎ ﭼﯿﺰ ﺧﺎﺻﯽ ﻧﻤﯽ‌ﺷﻨﻮﯾﻢ.» ﺍﺑﻮﺳﻌﯿﺪ ﮔﻔﺖ: «ﺍﯾﻦ ﺁﺳﯿﺎﺏ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﻬﺘﺮﻡ، ﺯﯾﺮﺍ ﺩﺭﺷﺖ ﻣﯽ‌ﺳﺘﺎﻧﻢ ﻭ ﻧﺮﻡ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﺩﻫﻢ.» 👌درشت می ستاند و نرم باز می دهد، یعنی اگر شما هم سخن درشت و تلخ و تند از کسی شنیدید، به او نرم و نازک پاسخ دهید؛ مانند آسیاب. 📗 ✍ محمد بن منور @Dastanhaykotah 📚 👈 بنده شاکر کیست؟ امام صادق علیه السلام فرمود: در زمان های گذشته، در میان بنی اسرائیل، عابری زندگی می کرد، که از امور دنیا محروم بود، و در وضع بسیار دشواری زندگی می کرد، همسرش آنچه داروندار داشت، در تأمین زندگی او مصرف کرد، و دیگر آهی در بساط نماند و عابد و همسرش روزهائی را با گرسنگی بسر بردند. تا اینکه همسرش مقداری نخ را که ریشه بود، پیدا کرد و به شوهرش داد، تا به بازار ببرد، و با فروش آن غذائی تهیه کند. عابد آن را به بازار برد، وقتی به بازار رسید، دید بازار تعطیل است، و خریدارها جمع شده اند، و مأیوس بر می گردند، عابد با خود گفت، دریا نزدیک است، بروم در آنجا وضو بگیرم و دست و صورتم را بشویم، تا بلکه راه نجاتی پیدا شود، کنار دریا آمد، دید صیادی تور به دریا می اندازد و ماهی می گیرد اتفاقاً تورش را به دریا انداخت و کشید و تنها یک ماهی پلاسیده و بی ارزشی، در میان تور افتاده بود، عابد به صیاد گفت، این بسته نخ را به این ماهی می فروشم، صیاد، با کمال میل قبول کرد، عابر آن ماهی را برداشت و به خانه آمد، و جریان را به همسرش گفت. همسر، ماهی را گرفت و مشغول پاک کردن و بریدن آن شده تا برای پختن آماده کند، ناگهان در شکم ماهی مرواریدی گرانبها یافت، شوهرش را خبر کرد، شوهر آن مروارید را به بازار برد و آن را به بیست هزار درهم فروخت. و سپس آن پول کلان را که در دو کیسه بود به منزل آورد، در همین لحظه، فقیری به در خانه آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به فقیر گفت: بیا و این یک کیسه را بردار و ببر، فقیر خوشحال شد و یک کیسه را برداشت و برد. همسر عابد گفت: سبحان الله، ما خودمان در حالی که در سختی و دشواری فقر بسر می بریم، نصف سرمایه ما رفت. چند لحظه نگذشت که فقیر دیگری آمد و تقاضای کمک کرد، عابد به او اجازه ورود داد، تا به او نیز کمک کند، او وارد خانه شد و همان کیسه درهم را که فقیر قبلی برده بود، آورد و در جای خود نهاد و به عابد گفت: کل هنیا مریئا...: از این روزی، بخور، گوارا و نوش جانت باد من فرشته ای از فرشتگان خدا هستم، پروردگار تو خواست بوسیله من تو را امتحان کند تو را شاکر و سپاسگزار یافت. 📗 ، ج 3 ✍ محمد محمدی اشتهاردی @Dastanhaykotah 📚 👈 امتحان دو بزرگ در راه مشهد شاه عباس تصمیم گرفت دو بزرگ را امتحان کند!! به شیخ بهایی که اسبش جلو میرفت گفت: این میرداماد چقدر بی عرضه است اسبش دائم عقب می ماند. شیخ بهائی گفت: کوهی از علم و دانش برآن اسب سوار است، حیوان کشش این همه عظمت را ندارد. ساعتی بعد عقب ماند، به میر داماد گفت: این شیخ بهائی رعایت نمیکند، دائم جلو می تازد. میرداماد گفت: اسب او از اینکه آدم بزرگی چون شیخ بهائی بر پشتش سوار است سر از پا نمی شناسد و می خواهد از شوق بال در آورد. 👌در غیاب یکدیگر حافظ آبروی هم باشیم... 📗 ✍ سید محمدباقر خوانساری
👈 غذای کرم در دل سنگ هنگامی که حضرت موسی(ع) از طرف خداوند، برای رفتن به سوی فرعون، و دعوت او به خداپرستی، مأمور گردید، موسی علیه السلام (که احساس خطر می کرد) به فکر خانواده و بچه های خود افتاد، و به خدا عرض کرد: «پروردگارا چه کسی از خانواده و بچه های من، سرپرستی می کند؟!» خداوند به موسی(ع) فرمان داد: «عصای خود را بر سنگ بزن.» موسی(ع) عصایش را بر سنگ زد، آن سنگ شکست، در درون آن، سنگ دیگری نمایان شد، با عصای خود یک ضربه دیگر بر آن سنگ زد، آن نیز شکسته شد و در درونش سنگ دیگری پیدا گردید، موسی(ع) ضربه دیگری با عصای خود بر سنگ سوم زد، و آن سنگ نیز شکسته شد، او در درون آن سنگ، کرمی را دید که چیزی به دهان گرفته و آن را می خورد. پرده های حجاب از گوش موسی(ع) به کنار رفت و شنید آن کرم می گوید: «سبحان من یرانی و یسمع کلامی و یعرف مکانی و ید کرنی و لاینسانی» پاک و منزه است آن خداوندی که مرا می بیند، و سخن مرا می شنود، و به جایگاه من آگاه است، و بیاد من هست، و مرا فراموش نمی کند. به این ترتیب، موسی(ع) دریافت، که خداوند عهده دار رزق و روزی بندگان است، و با توکل بر او، کارها سامان می یابد. 📗 ، ج 4 ✍ محمد محمدی اشتهاردی h
📚 👈 چوپان بی سواد، ولی هوشمند چوپانی در بیابان مشغول چرانیدن گوسفندان بود، دانشمندی در سفر به او رسید و اندکی با او گفتگو کرد فهمید که او بی سواد است، به او گفت: «چرا دنبال تحصیل سواد نمی روی؟» چوپان گفت: «من آنچه را که خلاصه و چکیده همه علوم است، آموخته ام دیگر نیازی به آموزش مجدد ندارم.» دانشمند گفت: آنچه آموخته ای برای من بیان کن. چوپان گفت: خلاصه و چکیده همه علم ها پنج چیز است: 1⃣ تا راستی تمام نگردد، دروغ نگویم. 2⃣ تا غذای حلال تمام نشده، غذای حرام نخورم. 3⃣ تا در خودم عیب هست، عیبجوئی از دیگران نکنم. 4⃣ تا روزی خدا تمام نشده به در خانه هیچ کسی برای روزی نروم. 5⃣ تا پای در بهشت ننهاده ام از مکر و فریب شیطان غافل نگردم. دانشمند، او را تصدیق کرد و گفت: همه علوم در وجود تو جمع شده است، و هر کس این پنج خصلت را بداند و عمل کند به هدف علوم اسلامی رسیده و از کتب علم و حکمت، بی نیاز شده است. 📗 ، ج 4 ✍ محمد محمدی اشتهاردی @Dastanhaykotah 📚 👈 دروغ مصلحت آمیز، به ز راست فتنه انگیز در یکی از جنگها، عده ای را اسیر کردند و نزد شاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکی از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگی ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش و دشنام خود قرار داد که گفته اند: (هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.) شاه از وزیران حاضر پرسید: این اسیر چه می گوید؟ یکی از وزیران پاک نهاد گفت: این آیه را می خواند: «والکاظمین الغیظ و العافین عن الناس» پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم ، خشم خود را فرو برند و لغزش مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند. (آل عمران / 134) شاه با شنیدن این آیه، به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، ولی یکی از وزیرانی که مخالف او بود و سرشتی ناپاک داشت نزد شاه گفت: نباید دولتمردانی چون ما سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه دشنام داد و او را به باد سرزنش و بدگویی گرفت. شاه از سخن آن وزیر زشت خوی خشمگین شد و گفت: دروغ آن وزیر برای من پسندیده تر از راستگویی تو بود، زیرا دروغ او از روی مصلحت بود، و سخن تو از باطن پلیدت برخاست. چنانکه خردمندان گفته اند: دروغ مصلحت آمیز به ز راست فتنه انگیز. 📗 ✍ محمد محمدی اشتهاردی
✅فواید بسم الله الرحمن الرحیم 🔆آیامیدانید⁉️ ✅قیصر روم نامه به امام علی(ع)نوشت واز درد سر مینالیدوامام در جواب نامه کلاهی برای آن فرستادکه بانهادن بر سر شفا پیدا کرد وقتی کلاه را شکافت دیدنوشته ای که درآن است بسم الله الرحمن الرحیم است! 🔅میگویند قیصر مسلمان شد وتااخر عمر مسلمانیش را پنهان کرد! 🔆آیا میدانید⁉️ ✅فرعون قبل از اینکه ادعای خدای کندبرسرقصرخودبسم الله الرحمن الرحیم نوشته بودو موسی به سسب ایمان نیاوردن فرعون به خداوند شکایت کردخداوندخطاب به موسی(ع) فرمودقسم به ذاتم تازمانی که آن نوشته هست او را عذاب نمیدهم! گویندچون خدای متعال خواست عذاب کند اول ان نوشته را زایل کرد! 🔆آیا میدانید ✅یکی از اسم های اعضم خداوندبسم الله الحمن الرحیم است؟ 👈هر کس آن را با خلوص نیت در گرفتاری بخواند رفع شود. 👈گرسنه باشدسیرشود 👈ترسو باشد رفع شود..‌. 🌱امام علی(ع)فرمودند: لو شئت لاوقرت اربعین بعیراً من شرح بسم الله اگر بخواهم آنقدر از شرح بسم الله بیان کنم که چهل شتر از نوشته آن بار شود! 🌱پیامبر(ص):دعای که با بسم الله الرحمن الرحیم آغازشود رد نمیشود! روزی حضرت داوود (علیه السلام) از یک آبادی می گذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری ضجه زنان ، نالان و گریان. حضرت داوود (علیه السلام) پرسید : مادر چرا گریه می کنی؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن کم از دنیا رفت. حضرت داوود (علیه السلام) فرمود : مگر چند سال عمر کرد؟ پیرزن جواب داد: 350 سال !!! حضرت داوود (علیه السلام) فرمود : مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟ داوود (علیه السلام) فرمود : بعد از ما گروهی به دنیا می آیند که بیش از صد سال عمر نمی کنند. پیرزن حالش دگرگون شد و از حضرت داوود (علیه السلام) پرسید: آنها برای خودشان خانه هم می سازند، آیا وقت خانه درست کردن دارند؟ حضرت داوود (علیه السلام) فرمود: بله آنها در این فرصت کم با هم درخانه سازی رقابت می کنند. پیرزن تعجب کرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا می پرداختم. ✅ چرا بعد از عطسه الحمدلله می گوییم 🍃حکمت گفتن الحمدلله بعد از عطسه اینست که ضربان قلب در هنگام عطسه متوقف می شود و سرعت عطسه 100کیلومتر در ساعت است و اگر به شدت عطسه کردی ممکن است استخوانی از استخوان هایت بشکند و اگر سعی کنی جلو عطسه را بگیری باعث می شود خون در گردن و سر برگردد و سپس باعث مرگ شود و اگر در هنگام عطسه چشم هایت را باز بگذاری ممکن است از حدقه بیرون بیاید . 🍃و برای آگاهی در هنگام عطسه همه دستگاههای تنفسی و گوارشی و ادراری از کار می ایستد و قلب هم از کار می افتد رغم اینکه زمان عطسه بسیار کوتاه است و بعد آن به خواست الله بدن به کار می فتد اگر الله بخواهد که به کار افتد گویی هیچ اتفاقی نیفتاده است به همین دلیل الحمدلله می گوییم . 🍃امیرالمؤمنین علی(علیه‌السلام) فرمودند: هر کس موقع عطسه زدن بگوید: الحمدلله رب العالمین علی کلّ حال؛ "در هر حال سپاس و ستایش خدای را که پروردگار جهانیان است" به درد گوش و دندان مبتلا نخواهد شد.     🌸﷽🌸 💠مرحوم حضرت ‌آیت الله بهاءالدینی (ره) : 💟⇐ذڪر صلوات برای اموات خیلی خاصیت دارد. گاهی من برای اموات صلوات را هدیه می‌‌ڪنم و اثرات عجیبی هم دیدم. 💟⇐خواب دیدم فردی به چند نوع عذاب گرفتار است ، مقداری صلوات برایش هدیه ڪردم دوباره در خواب دیدم ، الحمدلله صلوات‌ها او را نجات داده‌اند. 💟‌⇐ڪسی می‌‌گفت : مادرم چند‌سال قبل مرده بود ، یڪ شب خوابش را دیدم گفت : پسرم ! هیچ‌چیزی مثل صلوات روح من را شاد نمی‌ڪند ؛ بهترین هدیه ڪه به من می ‌‌دهی ، این ذڪر است
👈 منت مردی بازاری خلافی کرد و حاکم او را به زندان انداخت. زنش پیش یکی از یارانش رفت و گفت چه نشسته ای که دوستت پنج سال به محبس افتاد، برخیز و مرامی به خرج بده. مرد هم خراب مرام شد و یک شب از دیوار قلعه بالا رفت و از بین نگهبانان گذشت و خودش را به سلول رفیقش رساند. مرد زندانی خوشحال شد و گفت زود باش زنجیرها را باز کن که الآن نگهبان ها می رسند. دوستش گفت می دانی چه خطرها کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. سپس زنجیرها را باز کرد. به طرف در که رفتند، مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. رفتند پای دیوار قلعه که با طناب خودشان را بالا بکشند. مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. با دردسر خودشان را بالا کشیدند. همین که خواستند از دیوار به پایین بپرند، مرد گفت می دانی چه خطری کرده ام، از دیوار قلعه بالا آمدم، از بین نگهبان ها گذشتم، برای نجات تو خودم را به خطر انداختم. مرد زندانی فریاد زد نگهبان ها، نگهبان ها، بیایید این مرد می خواهد من را فراری بدهد! تا نگهبان ها آمدند، مرد فرار کرده بود. از زندانی پرسیدند چرا سر و صدا کردی و با او فرار نکردی؟ مرد گفت پنج سال در حبس شما باشم، بهتر است که یک عمر زندانی منت او باشم. 👌 در زندگی از گرسنگی بمیرید، فقر را تحمل کنید، تن به دشواری بدهید اما زیر بار منت هیچکس نروید. هیچکس. h
پادشاهی درویشی را به زندان انداخت، نیمه شب خواب دیدکه بی گناه است، پس او را آزاد کرد، پادشاه گفت حاجتی بخواه، درویش گفت: وقتی خدایی دارم که نیمه شب تو را بیدار میکند تا مرا از بند رها کنی، نامردیست که از دیگری حاجت بخواهم!!! h
👈 راه بالا و پایین راه نجات از شیطان نقل شده است: هنگامی که شیطان به خداوند گفت: "لَأقْعُدَنَّ لَهُم صِراطک المستقیم‌٭ ثم لاتینَّهم مِنْ بَینِ أیدیهم ومِنْ خَلْفِهِم وعَن أیمانِهِم وعَن شمائلهم" من از چهار طرف جلو، پشت، راست و چپ انسان را گرفتار و گمراه می کنم. فرشتگان پرسیدند: شیطان از چهار سمت بر انسان مسلّط است، پس چگونه انسان نجات می یابد؟ خداوند فرمود: راه بالا و پایین باز است؛ راه بالا نیایش، و راه پایین سجده و بر خاک افتادن است. 👌بنابراین، کسی که دستی به سوی خدا بلند کند یا سری بر آستان او بساید، می تواند شیطان را طرد کند. 📗 ، ج 43، ص 81 ✍ مرحوم علامه محمد باقر مجلسى h
...کافی سابق 🔸فرزند مرحوم کافی میگوید: ماجراهای زیادی از ایشان نقل شده است در پنج سالی که در نجف بودند رسم بود، طلبه ها پنجشنبه ها پیاده به کربلا مشرف می شدند و گروهی از این طلاب به سرپرستی آیت الله مدنی راهی کربلای معلی می شدند. . 🔸و ایشان از مرحوم کافی می خواستند در بین راه زمزمه ای داشته باشند؛ مشهور است در اواخری که (مرحوم کافی) در نجف بودند نذر داشتند چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله بروند  و توسلاتی به ساحت قدس امام زمان علیه السلام داشتند  یکی از دوستان ایشان هم که این سیره را داشت می گوید:  در چهارشنبه چهلم مرحوم کافی با حالت خاصی از مسجد بیرون می آید و از او سوال کردم : آیا حاجتی گرفتی ؟! ایشان در جواب فرمودند : وقتی آمدی ایران می فهمی ! ایران که آمدم دیدم این آقای کافی آن کافی سابق نیست ! البته ایشان برای کسی نقل نکرده است که خدمت حضرت رسیده ام؛  اما بزرگان حدس زده اند که حضرت عنایتی به ایشان داشته اند.
👈 هفتاد شیطان  واعظی بالای منبر گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می چسبد و مانعش می شوند. مؤمنی پای منبر این سخنان را شنید و با تعجب به دوستانش گفت: صدقه دادن که این حرف ها را ندارد، من مقداری گندم در خانه دارم اکنون می روم و آن را برای فقرا به مسجد می آورم. وقتی به خانه اش رسید زنش آگاه شد و ممانعت کرد و گفت: در این سال قحطی رعایت زن و بچه خود را نمی کنی؟ اگر قحطی طولانی شود آن وقت همه ما از گرسنگی خواهیم مرد. خلاصه به قدری مرد را وسوسه کرد تا اینکه دست خالی به نزد دوستانش برگشت. از او پرسیدند: چه شد؟ دیدی هفتاد شیطان به دست چسبیدند و نگذاشتند صدقه بدهی! مرد جواب داد: که من شیطان ها را ندیدم ولیکن مادرشان را دیدم که نگذاشت! 📗 ✍ امیر ملک محمودی h
👈 آبلیموی تقلبی وبال عطار باشی صاحب منتخب التواریخ می نویسد در کربلا عطاری که مشهور به تقوا بود مریض می شود و مرضش طولانی می گردد یک نفر از دوستان به عیادتش می رود و می بیند از وسائل زندگی و خانه چیزی برایش نمانده، حصیری زیر پایش و متکائی زیر سرش هست، این آقای تاجر به چنین روزی افتاده است! پسرش وارد شد گفت: پدر برای نسخه امروز پول نیست تا دوا بخرم، متکای زیر سرش را به او داد و گفت: این را هم ببر و بفروش ببینم راحت می شوم یا نه؟ دوست عیادت کننده می پرسد مطلب چیست؟ می گوید: من در کربلا نمایندگی فروش آبلمیوی شیراز داشتم، آبلیمو وارد می کردم به مبلغ گزاف می فروختم، ناگهان در کربلا تب حصبه عمومی شد و طبیب ها مداوای عام کردند که آبلیمو نافع است، روز اول کاری نکردم، از فردا به خودم گفتم چرا آبلیمو را ارزان بفروشم حالا که خریدار فراوان دارد، دو برابر و بعد چند برابر کردم، مردم بیچاره هم ناچار می خریدند. بعد دیدم آبلیمو دارد کم می شود و هر چه گران می کنم می خرند ولی تمام می شود، شروع کردم آب در آبلیمو کردن و سپس آبلیموی مصنوعی و تقلبی درست کردم، مال فراوانی به دست آوردم، لیکن چندی بعد بستری شدم، در اثر این بیماری آنچه پول آبلیمو به دست آوردم دادم تا امروز که دیدی همین متکا باقی مانده بود این را نیز دادم ببینم راحت می شوم یا نه؟ فاعتبروا یا اولی الابصار. 📗 ✍ سید ابوالحسن حسینی h
گ 👈 سحر خیز باش تا کامروا باشی حکایت کرده اند، بزرگمهر، هرروز صبح زود خدمت انوشیروان می رفت، پس از ادای احترام، رو در روی انوشیروان می گفت: سحر خیز باش تا کامروا گردی. شبی، انوشیروان به سرداران نظامی اش، دستور داد تا نیمه شب بیدار شوند و سر راه بزرگمهر، منتظر بمانند. چون پیش از صبح خواست به درگاه پادشاه بیاید، لباس هایش از تنش در بیاورند و از هر طرف به او حمله کنند تا راه فراری برای او باقی نماند. بزرگمهر راه فراری پیدا نکرد. برهنه به درگاه انوشیروان آمد، پادشاه خندید و گفت: مگر هر روز نمی گفتی سحر خیز باش تا کامروا باشی؟ بزرگمهر گفت: دزدان امشب، کامروا شدند، زیرا آنها زودتر از من، بیدار شده بودند. اگر من زودتر از آنها بیدار می شدم و به درگاه پادشاه می آمدم من کامرواتر بودم.   📗 ✍ کمال‌الدین حسین خوارزمی  h
شیوه زیارتی (ره)در آستان (ع) فرزند مرحوم آیت الله بهجت : ایشان در حرم امام رضا (علیه السلام) زیارت ها را همیشه بیش از یک ساعت ایستاده می خواند و حتی به دیوار هم تکیه نمی داد. ما هم که جوان بودیم، خسته می شدیم و می نشستیم؛ ولی ایشان خسته نمی شد و با زیارت شاداب تر هم می شد. یادم هست یکی از بزرگان آن جا که منبر می رفت و مسئله می گفت در حرم همراه آقا خیلی خسته و اذیت می شد و می نشست و می گفت: ایشان با این که هشتاد سال دارد، چطور همیشه در حال ایستاده همه زیارت ها را انجام می دهد؟! بعدها که سن آقا زیاد شده بود، به عصا تکیه می داد و باز ایستاده زیارت می کرد که به آن بزرگوار گفتم شما آقا را چشم کردید و حالا با تکیه به عصا زیارت می کند که گفت: من چشم زدم بلکه نایستد و خسته نشود! یکی از شاگردان ایشان می گوید بعد از حرم و زیارت در رواق به ایشان گفتم: آقا ما که جوان هستیم قدرت نداریم این همه وقت بایستیم، شما چگونه خسته نمی شوید؟! آقا چیزی نفرمود تا رسید به خیابان و اشاره کرد رفتم نزدیک؛ پولی داد به من و فرمود: به عطاری مراجعه کن و داروی عین، شین، قاف (عشق) تهیه کن و میل کن تا خسته نشوی.r
👈 اعتماد کردن به دشمن دو موش سر تقسیم پنیری دچار اختلاف شدند و نزد گربه ای رفتند تا با استفاده از ترازویی که داشت، پنیر را به طور مساوی بین آن ها تقسیم کند. گربه پنیر را به نحوی تقسیم کرد که یک تکه سنگین تر از تکه بعدی شد. پس از تکه سنگین مقداری جدا کرد و خورد. این بار تکه بعدی سنگین گردید .گربه دوباره از آن مقداری جداکرد و خورد. باز هم یکی از دو تکه پنیر از دیگری سنگین ترشد .گربه آنقدر این عمل را تکرار کرد تا تنها تکه ای کوچکی باقی ماند. پس گربه آخرین تکه را به موش ها نشان داد وگفت: این هم مزد کارم است وآن را بر دهان گذاشت و خورد و دو موش گرسنه با شکم گرسنه باز گشتند. این عاقبت کسانیست که مشکلاتشان را با دشمن در میان گذاشته و از او راه حل میخواهند. 👌امام على عليه السلام: اعتماد كردن به دشمن، عامل فريب خوردن [از او] است.h
....تدریس در آمریکا 🔸در بخشی از کتاب مهر تابان به ماجرای دعوت علامه به آمریکا اشاره شده است: «آمريكا قبل‌ از سي‌سال‌، ايشان‌ را بهتر از آنچه‌ ايرانيان‌ شناختند شناخت. براي‌ آنكه‌ علاّمه‌ را جهت تدريس‌ فلسفۀ شرق‌ در آمريكا بدانجا دعوت کنند، به‌ شاه‌ طاغوتي‌ ايران‌ (محمّد رضا) متوسّل‌ شدند، و شاه‌ ايران‌ از حضرت‌ آية‌ الله‌ العظمي‌ بروجرديّ رضوانُ اللهِ عليه‌ اين‌ مهمّ را خواستار شد، و آية‌ الله‌ بروجردي‌ هم‌ پيغام‌ شاه‌ را به حضرت‌ علاّمه‌ رسانيدند؛ ولي‌ علاّمه‌ قبول‌ نكردند.» . 🔸مرحوم آیت الله العظمی بهجت فرمود:«علامه طباطبایی از نظر فقهی از آقای خویی کم نداشت». . 🔸فرزند علامه طباطبایی، نجمة السادات طباطبایی، همسر شهید قدوسی خاطرنشان ساخته اند که پدر بزرگوارشان نقل کرده اند که وقتی در نجف بودم، یک معلم ریاضی پیدا کرده بودم که فقط یک بعد از ظهر وقت تدریس داشت. من یک بعد از ظهر از این سوی شهر به آن طرف شهر میرفتم. وقتی به مکان مورد نظر و جلسه استاد میرسیدم، به دلیل گرمای زیاد و پیمودن راه طولانی، آن قدر لباسهایم خیس عرق بود که همان طور با لباس داخل آب حوض میرفتم و درمیآمدم و بعد تنها یک ساعت نزد آن استاد ریاضی درس میخواندم.
...به او یك گونی داد 🔸علینقی (پدر حاج آقا قرائتی)، كاسب مؤمن و خیری بود. نخ ابریشم و قالی میفروخت. یك عمر جلسات مذهبی در خانه ها و تكیه ها به راه انداخته و كلی مسجد مخروبه را آباد كرده بود ولی از نعمت فرزند محروم بود. . 🔸آنهایی كه حسودی شان می شد و چشم دیدنش را نداشتند، دنبال بهانه می گشتند تا نمكی به زخمش بپاشند؛ آخر بعضی ها عقده پدر علینقی را هم به دل داشتند؛ (پدر بزرگ حاج آقا قرائتی) پیرمردی كه رضاخان قلدر هم نتوانسته بود جلسات قرآن خانگی او را تعطیل كند. علینقی هم در اوج لجاجت و مبارزه رضاخانی با مظاهر دینی، استاد جلسات قرائت قرآن بود و مردم به قرائتی می شناختندش؛ همان لقبی كه با صدور شناسنامه به عنوان فامیل برایش ثبت شد. . 🔸علینقی راه پدر را ادامه داده بود اما الان پسری نداشت كه او هم به راه پدری برود. به خاطر همین همسایه كینه توز بهانه خوبی پیدا كرده بود تا آتش حسادتش را بیرون بپاشد. . 🔸در زد. علینقی آمد دم در. مردک به او یك گونی داد و گفت: «حالا كه تو بچه نداری، بیا اینها مال تو، شاید به كارت بیاید». علینقی در گونی را باز كرد. . 🔸 ۱۱ تا بچه گربه از توی آن ریختند بیرون. قهقهه مردک و صدای گریه علینقی قاتی شد. . 🔸چیزى که ذهن و فکر او را مشغول مىکرد، این بود که تا حدود سن چهل سالگى صاحب فرزندى نشده بود. تا این که با همه مشکلات موجود در آن زمان،موفق به زیارت خانه خدا و اعمال حج گردید. . 🔸نكته جالب و قابل توجه ديگر اينكه؛ آن دلسوخته و عاشق، در همان سفر در كنار خانه خدا چنين مناجات و دعا مي‌‌كند: ای خدايي كه فرموده‌‌اي: «ادعوني استجب لكم» (بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را!) اي خالق يكتا! فرزندي بمن عطا فرما كه مبلّغ قرآن و دين تو باشد. . 🔸خدایی كه دعای زكریای سالخورده را در اوج ناامیدی اجابت كرده بود، ۱۱فرزند به علینقی داد. . 🔸پدر كه نذر كرده بود پسرش طلبه شود، هر چقدر اصرار می كرد به بن بست می خورد. محسن پایش را كرده بود توی یك كفش كه من حوزه برو نیستم؛ می خواهم بروم دبیرستان و رفت. . 🔸یك روز چند تا از همكلاسی هایش را دید كه در راه مدرسه، مزاحم مردم می شدند. او هم آنتن بازی اش گل كرد و راپرت آنها را به مدیر داد. مدیر هم یك حال حسابی به آنها داد. آنها هم برای آنكه با محسن بی حساب شوند، چنان كتك مفصلی به محسن زدند كه با تن له و لورده و سر و صورت زخمی به زور خودش را به خانه رساند. . 🔸پدر گفت: «چی شده؟» محسن گفت: «هیچی، فقط می خواهم بروم حوزه علمیه و طلبه بشوم».
👈 احترام به والدین آیت الله العظمی مرعشی نجفی (ره) می فرمایند: زمانی که در نجف بودیم یک روز مادرم گفتند: پدرت را صدا بزن تا تشریف بیاورد برای صرف ناهار، حقیر رفتم طبقه فوقانی، دیدم پدرم در حال مطالعه خوابش برده است. ماندم چه کنم، خدایا امر مادرم را اطاعت کنم؟ از طرفی می ترسیدم با بیدار کردن پدرم از خواب باعث رنجش خاطر مبارکشان شوم، لذا خم شدم و لبهایم را کف پای پدرم گذاشتم و چندین بوسه زدم تا ایشان از خواب بیدار شد و دید من هستم، پدرم سید محمود مرعشی وقتی این علاقه و احترام را از من دید فرمود: شهاب الدین تو هستی؟ عرض کردم: بله آقا، بعد دو دستش را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: پسرم، خداوند عزتت را بالا ببرد و تو را از خادمین اهل البیت قرار دهد. و من الان هر چه دارم از برکت دعای پدرم است. 📗 ✍ شهروز شهرویی 👈 کسادی بازار یکی از فرزندان شیخ رجبعلی خیاط می‌گوید: روزی مرحوم مرشد چلویی معروف، خدمت جناب شیخ رسید و از کسادی بازارش گله کرد و گفت: داداش! این چه وضعی است که ما گرفتار آن شدیم؟ دیر زمانی وضع ما خیلی خوب بود روزی سه چهار دیگ چلو می فروختیم و مشتری‌ها فراوان بودند، اما یک‌باره اوضاع زیر و رو شده مشتری‌ها یکی یکی پس رفتند، کارها از سکه افتاده، و اکنون روزی یک دیگ هم مصرف نمی‌شود…؟ شیخ تأملی کرد و فرمود: تقصیر خودت است که مشتری‌ها را رد می‌کنی. مرشد گفت: من کسی را رد نکردم، حتی از بچه‌ها هم پذیرایی میکنم و نصف کباب به آنها می‌دهم. شیخ فرمود: آن سید چه کسی بود که سه روز غذای نسیه خورده بود؛ بار آخر او را هل دادی و از در مغازه بیرون کردی؟! مرشد سراسیمه از نزد شیخ بیرون آمد و شتابان در پی آن سید راه افتاد، او را یافت و از او پوزش خواست، و پس از آن تابلویی بر در مغازه‌اش نصب کرد و روی آن نوشت: نسیه داده می‌شود، حتی به شما. وجه دستی به اندازه وسعمان پرداخت می شود. 📗 ✍ محمد محمدی ری شهری h
👈کودک باهوش و خداشناس یکی از حکمای بزرگ به دیدن یکی از دوستان خود رفت. آن شخصی پسر کوچکی داشت که با وجود کوچکی سن، خیلی هوشیار بود. حکیم به آن طفل فرمود: اگر به من بگویی خدا کجاست، یک عدد پرتقال به تو خواهم داد. پسر با کمال ادب جواب داد: من به شما دو دانه پرتقال می دهم اگر به من بگویید خدا کجا نیست. حکیم از این پاسخ و حاضر جوابی متعجب گردید و او را مورد لطف خود قرار داد. 📗 ✍مرتضی بذر افشان 👈 وفای به عهد نقل است که: یک بار عبدالله مبارک (از عرفا) به جنگ رفته بود، با کافری جنگ می کرد، وقت نماز درآمد از کافر مهلت خواست و نماز کرد. چون وقت نماز کافر در آمد، مهلت خواست تا نماز کند. چون روی به بت آورد عبدالله گفت: این ساعت بر وی ظفر یابم. با تیغ کشیده به سر او رفت تا او را بکشد. آوازی شنید که: ای عبدالله «أَوْفُواْ بِالْعَهْدِ إِنَّ الْعَهْدَ كَانَ مَسْؤُولاً» به عهد (خود) وفا كنيد كه از عهد سؤال مى شود.(اسراء/34) عبدالله گریست. کافر سربرداشت عبدالله را دید با تیغی کشیده و گریان. گفت: تو را چه افتاد؟ عبدالله حال بگفت: از برای تو عتابی چنین رفت. کافر نعره ای بزد، گفت: ناجوانمردی است که در برابر چنین خدایی عاصی و طاغی باشم که با دوست از برای دشمن عتاب کند! فورا مسلمان شد. 📗 ✍ عطار نیشابوری h
🔺چند سال قبل حضرت آیت الله علوی بروجردی نوه مرحوم آیت الله العظمی بروجردی در یک جلسه مهمانی در منزل یکی از دوستان چند خاطره نقل کردند که عینا تقدیم خوانندگان روزنامه سازندگی میکنم: 🔺زمانی که آقای بروجردی ساکن شهر بروجرد بودند پزشک معروف شهر آقای حکیم یوسف یهودی بود. نوه آن دکتر برای آقای علوی نقل کرده بود که حکیم یوسف ارادت خاصی به آقای بروجردی داشت و در قم به دیدار آقای بروجردی میرفت. علت این بود که وقتی دکتر برای عیادت علمای بروجرد میرفت آنان تکه پارچه ای پهن می کردند که پای دکتر به فرش های آنان برخورد نکند؛ ولی وقتی خانه آقای بروجردی میرفت از این کارها خبری نبود و مانند یک مهمان معمولی با او برخورد میکردند. 🔺در زمانی که آقای بروجردی هنوز به قم نیامده و ساکن بروجرد بودند شنیدند که در آن شهر هنگام تشییع جنازه یهودیان بعضیها به طرف جنازه سنگ پرتاب میکنند. آقای بروجردی مردم را از این کار ناشایست نهی فرمودند ولی بعضی از مردم توجه نکردند و به این عمل ادامه دادند. آقای بروجردی گفتند هر وقت تشییع جنازه یک یهودی بود به ایشان اطلاع دهند. در اولین تشییع آقای بروجردی شرکت کردند و این باعث شد این سنت زشت سنگپرانی به کلی ترک شود. 🔺وقتی مسجد اعظم قم ساخته میشد قرار شد چاه آبی حفر کنند که آن مسجد مستقل از آب شهر باشد. تحقیق شد که چه کسی این کار را بهتر از دیگران انجام می دهد. معلوم شد شرکتی در خیابان سعدی تهران هست که مدیریت آن با آقای جمشید یگانگی است ولی ایشان زردشتی میباشد. 🔺موضوع را با آقای بروجردی مطرح کردند و ایشان فرمود: «زردشتی باشد، چه اشکالی دارد؟». آقای مهندس لرزاده که معمار مسجد اعظم بود قرارداد حفر چاه و سیستم آبرسانی مسجد را با آن شرکت بست و کار تا آخر انجام شد. هنگام تسویه حساب، آقای جمشید یگانگی گفته بود مایل است با آقای بروجردی ملاقات کند. آقای لرزاده اجازه گرفته بود و ملاقات انجام شد. در ملاقات آقای بروجردی از ایشان تشکر کرده بود ولی آقای یگانگی خواهش کرده بود که اجازه دهید من هم در ثواب این مسجد شریک باشم و پولی بابت کار دریافت نکنم و آقای بروجردی هم قبول کرده بود. 🔺در همین حال یکی از حاضرین به آقای بروجردی گفته بود: «آقا به ایشان بفرمایید مسلمان شود». آقای بروجردی از شنیدن این جمله آنقدر ناراحت شده بود که صورت و گوشهایش قرمز شده بود. آقای یگانگی هم سرش را زیر انداخته و ساکت بود. پس از مدتی آقای بروجردی فرمود: «من دعا میکنم خداوند از این صفا و اخلاص ایشان به ما هم عنایت بفرماید». 🔺پس از چندین سال چاه به تعمیر و بازسازی نیاز پیدا کرد و به همان شرکت مراجعه شد و معلوم شد آقای یگانگی مرحوم شده و پسرانش شرکت را اداره میکنند. قرار شد آنان برای تعمیر اقدام کنند. کار که انجام شد برای تسویه حساب رفتیم. معلوم شد مرحوم جمشید یگانگی در پرونده مربوط به مسجد اعظم قم یادداشت کرده که تا هر زمان این چاه تعمیراتی لازم داشت به طور مجانی انجام گردد. 🔺آقای علوی در سفری به نجف اشرف ملاقاتی با آیت الله العظمی سیستانی داشتند. ایشان فرموده بود در زمانی که من در قم شاگرد آقای بروجردی بودم یک روز توصیه اخلاقی داشتند با این عنوان: «مواظب باشید دزد عقیده مردم نباشید». آقای بروجردی فرموده بودند: «یک روز دزدها جلو کاروانی را میگیرند و اموال آن را غارت میکنند. میان اموال و اثاثیه آنان بقچه ای بود که روی آن نوشته شده بود "بسم الله الرحمن الرحیم". آن را به رئیس دزدها نشان دادند و او پرسید این بقچه مال کیست؟ معلوم شد متعلق به یک پیرزن است. از آن پیرزن پرسید این کاغذ بسم الله برای چیست؟ جواب داد این را نوشتم تا از خطر دزدها محفوظ بماند. رئیس دزدها گفت محفوظ ماند، بردار و برو. نوچه های رئیس اعتراض کردند که این همه زحمت کشیدیم و دزدیدیم چرا به او برگرداندی؟ رئیس جواب داد: «ما دزد اموال هستیم دزد عقیده نیستیم». آقای بروجردی با نقل این داستان فرموده بودند: «شما طلاب عزیز مواظب باشید دزد عقیده مردم نباشید». رحمت و رضوان بی انتهای الهی بر آن مرجع عالیقدر که با عمل خود مردم را هدایت می فرمود.