✍️ دو داستان از برادر و خواهرم!
💠 ١- چند روز پيش برادرم با خانواده همسرش رفته بود فروشگاه كوثر #قم.
برادرم ميگفت: مادر خانومم گوشيش را درآورد و شروع كرد فيلم گرفتن از قفسه هاى فروشگاه.
او ميگفت: مادر خانومم هرچه به برادرش كه #لندن زندگى ميكند و خواهرش كه مقيم #دانمارك هست، ميگفته اينجا همه چيز در فروشگاههایمان پيدا ميشود، باور نميكردند. حالا ميخواست با فيلم برايشان ثابت كند.
💠 ٢- خواهرم رزيدنت است. ميگفت: دوست استادمان كه ساكن #اسپانيا است به خاطر وضع بد زندگىِ كرونايىِ اونجا آمده ايران. گفتم: كِى آمده؟ گفت: در زمان پيك كروناى #ايران.
📌 پ.ن: خداوندا! تو را سپاس كه مرا از قرن به قرن و از صلبى به صلبى منتقل كردى و در اين زمان اجازه ظهور و وجود دادی.
(برگرفته از وصيت شهيد حاج قاسم)
🆔 @seyyed_mohammad_zainolabedin
🇮🇶 #الترجمة_العربیة:
https://www.instagram.com/p/B-ov77LJwZI/?igshid=1i31peoe0davb
✍ #موج_دوم_کمک_رسانی_کرونا
💓 ازدواج در #بشاگرد با آسیبهای جدی روبرو بود. ازدواج شده بود هفت خان رستم برای جوانان مهربان بشاگردی. هزینه های سنگین مانع بود تا جوانان در عنفوان جوانی طعم زندگی مشترک را بچشند.
💓 سه سال قبل طرحی شروع شد به نام #ازدواج_آسان . هر سال در #عیدغدیر خود را وقف این کار میکنیم. هزينه کمی از زوجها میگیریم، بقیه اش را گروه جهادی ما هدیه میدهد. اما شرطش برگزاری مراسمی است مشترک. این مراسم را هم ما برگزار میکنیم.
💓 امسال هم ۲۰۰ #جهیزیه آماده کرده ایم. البته #کرونا مراسممان را عوض کرده. آسمان پر ستاره بشاگرد را نورافشانی میکنیم تا به مدد #امیرالمؤمنین ع از روز عروسیشان خاطره خوشی بماند. با رعایت #پروتکلهای_بهداشتی مولودی برگزار میکنیم. پک کتاب زندگی (شامل ۷ عدد کتاب) و هدیه ویژه فرش امام رضا ع به همراه عکس سردار دلها بخشی از بسته فرهنگی ما است. لوحی با عنوان عهدنامه زندگی تقدیمشان میگردد. مهمان ویژه امسال دكتر #سید_بشیر_حسینی است. همه اینها در صورتی است که سر وقت بشاگرد باشیم.
🔹 بلیتهایمان چهارشبنه ۱۵ مرداد ۹۹ ساعت ۵:۳۰ صبح به سمت #بندرعباس تهیه شده بود. من و دو نفر دیگر (که یکیشان مسئول ازدواج آسان بود) ساعت ۱۰ شب از #قم راهی #تهران شدیم. در زیرزمین خانه ای نزدیک فرودگاه خوابیدیم.
🔹 میدانستم باید گوشیم را ساعت ۴ در حالت هشدار بگذارم ولی به دلم آمد حتما دو نفرِ همراهم این کار را کرده اند. غافل از اینکه آنها هم همینطور فکر کرده بودند. ساعت از ۴:۳۰ گذشته ولی ما هنوز خواب بودیم. ۵ نفر از دوستانمان در فرودگاه منتظر ما بودند. پشت سر هم به ما زنگ میزدند اما در زیرزمین، آنتن نبود. بالأخره ساعت ۵ مسئولمان بیدار شد و بیدارمان کرد. با پریشانی و استرس سوار ماشین شدیم. در خیابانهای خلوت حاجی گازش را گرفته بود. وقتی ماشین را پارک کردیم، بارها را برداشتیم و دوان دوان به سمت ترمینال ۴ حرکت کردیم. دوستانمان آمدند. یکی بارهایمان را برد. یکی کارتهای شناسایی را رساند کانتری که قرار بود تا چند ثانیه دیگر بسته شود! من تند تند نفس میزدم. بازوهایم را ماساژ میدادم که صدا آمد: بدو سید! هنوز نماز صبح نخواندیم! الله اکبر نماز را که گفتیم از بلندگوهای فرودگاه ناممان را خواندند.
از بیدار شدن تا سوار شدن ۴۵ دقیقه بیشتر طول نکشید. باورم نمیشد.
🔹 روی صندلی هواپیما تکیه دادم. خدا را شکر کردم که از این سفر جا نماندم.
📌 پ.ن: إِلَهِی فَلَا تَحْرِمْنِی خَیرَ الْآخِرَةِ وَ الْأُولَى لِقِلَّةِ شُکرِی/ صحيفه سجاديه، دعای ٥١
https://www.instagram.com/p/CDhG3uMJ9_C/?igshid=1drv2vrx2npkm
🆔
@seyyed_mohammad_zainolabedin