eitaa logo
شاعـرانـہ تا خــ💞ــدا..‌..💌
183 دنبال‌کننده
4.6هزار عکس
2هزار ویدیو
66 فایل
ما زنده بھ آنیم کھ آرام نگیریمـ... موجیم کھ آسودگے ما عدم ماسٺ✌🏻🍃 ادمین ها: @Jaber_2 @SarbazeVelayat_313 بُشرےٰ💖 @Jaber2 ساداٺ💖 @kharabati_136 حُــرّھ💖 لطفا نظراتتونو بگین
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد... 💕 : بحث حلقه اون شب راجع به برجام و مراحل رو به تصویبش بود..... و نقشی که ما میتونستیم و باید تو جلوگیری ازش و روشنگری مردم میداشتیم..... از پروتکل الحاقی برجام گفت.... از پنج قراردادی که قرار بود زیر مجموعه برجام بسته بشه و مردم بی خبر بمونن..... اینم نمیدونم بگم یا نه.... از.... از امکان وقوع با وجود چیزایی که تو برجام میخواست تصویب بشه.... حلقه پرباری بود.... و دردناک.... تقریبا ساعت ده بود که حلقه تموم شد و بلند شدیم که بریم. سر حلقه برای به هم نریختن نظم و تمرکز حلقه و استاد و خودم و بقیه گوشیمو میذاشتم حالت پرواز. گوشیو که روشن کردم یه عالمه پیام داشتم😐 باز کردم دیدم همش یا از مامان بود یا گزارش تماس بی پاسخ از مامان😐😂 تو پیاماش که فقط یا نوشته بود کی میای و چرا نیومدی و چرا جواب نمیدی! زنگ زدم بهش ببینم چیکار داره. البته شارژم کم بود تک زنگ زدم خودش زنگ زد🤦🏻‍♂ - الو سلام حضرت مادر! کاری داشتی باهام؟ + سلام ایمان جان کجایین؟ پایگاهین هنوز؟ - آره + خب خواستم بگم اومدنی دو کیلو گوشت بگیر فردا نذری حلیم میخوام بذارم. - چشم مامان جان امر دیگه ای نیست؟ + خیر عالیجناب پسر! خداحافظی کردم و با احسان راه افتادیم بریم خونه. عباس قرار بود با خواهرش بره و با این که مسیرمون یکی بود به خاطر خواهرش ترجیح دادم همزمان نریم. از همون قصابی بغل مسجد گوشتو خریدم و رفتیم خونه. درو که باز کردم فاطمه خودشو پرت کرد تو بغلم و جیغ کشید: + ماماااان داداشیا اومـــــدن! گوشتارو زمین گذاشتم و بغل گرفتمش: - سلام جیگر طلای داداشی. تو چرا این وقت شب بیداری؟ دوماه دیگه مدرسه ها باز میشناااا باید عادت کنی شبا زود بخوابی! مگه دوست نداری بری مدرسه؟! موهامو از تو صورتم کنار زد و با همون شیرین زبونی خاص خودش گفت: + اونموقع هم اگه داداشیا شب دیر بیان خونه بیدار میمونم! مگه نه داداش احسان؟! باید داداش احسان قصه بخونه که بخوابم دیگه!! احسان مظلومانه سری به تایید تکون داد😅. پیشونی فاطمه رو بوسیدم و گذاشتمش زمین. طهورا هم تو اتاق خوابیده بود و مامان تاکید کرد طرف اتاق نریم و هییییچ صدایی هم ازمون در نیاد که بیدار نشه! البته من یواشکی رفتم تو اتاق و نازش کردم. خیلی ناز خوابیده بود. (ادامه دارد....) 📝 بُشرےٰ 💖 💖@shaerane_ta_khoda💖✌️
بسم الله الرحمن الرحیم أفوض أمری إلی الله... إن الله بصیر بالعباد... 💕 : رفته بودم رو صندلی و داشتم پارچه مشکی رو روی دیوار منگنه میزدم. یه دفعه زهرا جییغ بنفش کشید! منم هول کردم و منگنه اشتباهی خورد رو دستم! با هول برگشتم: - زهرا چییی شددد؟؟ دوباره جیغ زد!!: + سوووووووسککککک😩😬 حرصم در اومد!! از صندلی اومدم پایین و داد زدم: - معصوم دستم برید یه چسب زخم میاری؟؟ و نزدیک ترین لنگه کفشو از دم در برداشتم. دوباره زهرا جیغش دراومد: + نههههههه تو رو خدا کفش منو سوسکی نکننننننن😬😬 - ای بابا زهراااا😕 باشه کفش خودمو ور میدارم! + بدوووووو بدو زینب سوسکه در رففففتتتتتتت😩😩😩 کفشمو برداشتم و دویدم دنبال سوسکه! قشنگ اوضاعمون شده بود "او می دوید و من میدویدم!!" با این فرق که زهرا هم دنبالمون میدوید و جیغ میکشید🤦🏻‍♀😐 معصومه با چسب زخم و چندتا پرچم پارچه‌ای دیواری برگشت و اوضاع مارو که دید کلا یادش رفت بدتشون بهمون! فقط همون دم در اتاق فرماندهی نشست و زد زیر خنده!! اشک تو چشاش جمع شده بود از خنده!! اوضاعمون افتضاح کمدی شده بود🤦🏻‍♀😐😅 این وسط عباس اومد دم در منو صدا بزنه!! آبروی خودم و معصومه و زهرا کااااامل پیشش رفت😬😬 تا سه ماه سوژه کرده بود اون روزمونو برام😐💔 البته خودمم تا دو سال به زهرا میخندیدم سرش😕😕😄 زهرا افتضاح از سوسک میترسید😁😁😁 البته ازون روز به بعد علاوه بر ترس خاطره بد هم داره🙃 بالاخره رفتیم خونه و قرار شد فردا ساعت نه صبح خونه خانم حمیدی باشیم برا کمک به نذری. البته ما تصمیم گرفتیم هشت و بیست بریم که قبلش هم یه جزء مباحثه کنیم هم به برکت قرآن نذری متبرک تر بشه!😋 (ادامه دارد....) 📝 بُشرےٰ 💖 💖@shaerane_ta_khoda💖✌️
عزیزان شرمنده من ساعت یازده و ربع فرستادم ولی نتم قطع بود الان اومد🤦🏻‍♀