eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
3.6هزار ویدیو
31 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
اَلسَّلاَمُ عَلَیکَ یَا سَفِیرَ الحُسَینِ(ع) یَا مُسلِم بنِ عَقِیلِ شهری که دعوت کرده بود از آفتاب ای مرد وقت وفای عهد،خود را زد به خواب ای مرد افسوس متن و خط و مُهر نامه‌هاشان را انکارها کردند روز انتخاب ای مرد (دارم برایت روضه می‌خوانم، که خود بهتر آگاهی از این دردهای بی‌حساب ای مرد) وقتی که سر چرخاندی، از جمعیت مسجد دیدی فقط تنهایی‌ات را در رکاب ای مرد دادند با شمشیر و سنگ و دشنه و دشنام آیینه‌های اعتمادت را جواب ای مرد آبی طلب کردی ولی دریای احمر شد در دل چه سرّی داشت آن‌دم ظرف آب ای مرد آوارگی‌هایت به خاطر ماند و باقی نیست از کوفه‌ی آن عصر،جز قصری خراب ای مرد خون گریه کردی غربت او را شجاعانه وقت شهادت، ای سفیر آفتاب ای مرد 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فرق می کند بسیار در هر انتخابی کیک است یا که واقعی یا که سرابی مرد نشستن باشد او یا مرد پیکار دارد برای ملت و رهبر جوابی؟ آیا ندارد فرق املت با کمی نان با مرغ بریان و دو تا ماهی کبابی؟ باشد یکی دائم پی آبادی ما آن دیگری هم هی ببار آرد خرابی رای غلط را نیست پاداشی بجز نار رای درست تو ولی دارد ثوابی ای جان من ای دوست باید رای ماها باشد عزیزان دلم آدم‌ حسابی یک انقلابی که رود راه یک انقلابی انقلابی انقلابی! 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دامانم از آب دیده مرطوب شود تا میوه ی دل چو جنس مرغوب شود ابروی تو شاه بیت نستعلیق است با شعر تو حال دل من خوب شود 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به نوبت اند ملوک اندرین سرای سپنج کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوش نشسته با سه تارش تک نوازی میکند با زلالِ موی لَختش،باز،بازی میکند! با رقیبان ناز و عشوه با لطافت سر به زیر! با من اما بی وفا گردن فرازی میکند در هوایش بی قرارم،بی قرارم،بی قرار بی تفاوت،عشق،تمرینِ هوازی میکند! من که از مجهول چشمانش رکب ها خورده ام!. با زبانِ عشق،تدریسِ ریاضی میکند این تغزل،از دو چشمم خون شد و فواره زد! بلبلِ طبعم نشسته،شعر سازی میکند!. 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
گُلبانگِ اطاعت و عبادت زده است آهنگِ قبولی و اِجابت زده است در روزِ پُر از صفا و نورِ عَرَفه یزدان سَرِمان گُلِ رضایت زده است 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
12.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دستانت را سوی تنهایی ام میگشایی و پرندگان مهاجر رنج سفر را در سرزمین مادری به آرامشی بی‌نظیر می‌رسانند دستانت را باز کن می خواهم آشیان بگیرم میان سرزمین آغوشت پرواز را فراموش کنم و تنها به ابدیت ماندن بیندیشم... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شب است ویادتوفراگرفته است جانم را مهتاب صورتت روشن کرده آسمانم را قلمم، شعرم، خیالم، همه تویی ای عشق ببین چگونه عطر وجودت پرکرده جهانم را (قمر) 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم. 🔹مرد اول می‌گفت: «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مدادهای دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام می‌دادم ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مدادها را از دوستانم می‌دزدیدم و به خودشان می‌فروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کارهای بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شدم!» 🔹مرد دوم می‌گفت: «دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به ماردم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت خوب چه کار کردم بدون مداد؟ گفتم از دوستم مداد گرفتم. مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟ گفتم چگونه نیکی کنم؟ مادرم گفت دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم مي‌شود می‌دهم و بعد از پایان درس پس می‌گیرم. خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن قدر که در کیفم مدادهای اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مدادهای ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگترین جمعیت خیریه شهر هستم. 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شب با خیالت باز در آغوش تنهایی طی می‌کند یاد تو را پاپوش تنهایی... اینجا تمام ابرهای آسمان خواندند آوازِ باران غزل در گوش تنهایی.... در این اسارت پا به زنجیر تعصب‌ها! من مانده‌ام زندانی و مدهوش تنهایی... در حسرت یک باده از چشمان تو ماندم سر می‌کشم با یاد تو دمنوش تنهایی... امشب برای این دلم یک ساز می‌خواهم! تا بشکند این خلوت خاموش تنهایی... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پروردگارا، امروزمان گذشت. فردایمان را با گذشتت شیرین کن. ما به مهربانیت محتاجیم، رهایمان نکن. خدایا، شب ما را با یادت بخیر کن🌼 خدايا يه خواب راحت و بي دغدغه نصيب هممون كن...🙏 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون خوش 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky