eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
29 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
19.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 نماهنگ کاکو علی 💕 مادر شهید علی احمدی بعد از چهل سال دوباره با پسرش دیدار کرد... ❤️ مازندران میزبان شیرازی‌ها 🇮🇷 رونمایی از مزار شهید تازه احراز هویت شده اهل شیراز، علی احمدی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
اگرچه رفت امروز و به فردا دلخوشم امّا مرا آهسته خواهد کُشت، فرداهای تکراری 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
شعرِ منِ شاعر، برایت نان ندارد بر زخمهای غربتت، درمان ندارد حتی برای سنگر کار و تلاشت یک شعله‌شمعِ روشن و لرزان ندارد همچون شهید زنده میمانی که حتی دنیا برایت، دیده‌ی گریان ندارد افسوس این گنج نهان در سینه‌ی کوه هرگز برایت لولو و مرجان ندارد هر روز سختی پشت سختی کار یا کار گویا برایت، لحظه‌ی آسان ندارد پایان شعرم کوه می‌ریزد به شدت این قصه جز تو پیکر بی جان ندارد... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فرو خورده است بغضی را گلوی عاشق میهن نشانده رنگ خون چشم مصیبت روی این دامن نفس های اذان در سینه ی غم حبس میشدچون برآمد آفتاب از چهره های دودی روشن برای دین شهید کارگر کم از مجاهد نیست که خم کرده است پیش غیرت او آسمان ،گردن به پیشانی نشانده چین غیرت تا برقصاند برای دخترانش شاپرک در دشت پیراهن چگونه درس بابا آب را با اشک ننویسد که مغز هرمدادش روی کاغذ می کند شیون هنوز آغاز پاییز است و مانده روسیاهی به ذغال شرمگینی که زده آتش به این خرمن به آغوش سعادت راه های بی شماری هست اگر لبنان اگر غزه اگر کرمان اگر معدن 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
(سلام و درود خدا برمعدن چیان دلیر طبس) تقدیم به سبک بالان عاشق شرم کن ای حادثه این خاکِ سُلطان الرضاست سر زمین طوس شهر ضامن آهوی ماست داق بر دلها زدی در معدن طوس و طبس مِهر. بی مِهری نمودی اینچنین داغی خطاست یارب این تقدیربی هنگام تعبیرش چه بود تا اَبد ایران ز داق این عزیزان در عزاست گَشت ویران معدن و یادی ز معدنچی بجا ای اَبر مردان درود پروازتان تا کِبریاست بَهر ما هم دست بر دارید از جنس دُعا تا که بر خیزیم زین خوابی که خواب اشقیاست سیل اشک از دیده جاری کرد (عاجز) تا نوشت آری آری این جهان فانی. سراسر از جفاست بیت آخر این کِنایه از غزل بشنو که گفت این خطای کَس نبود از سوی بی همتای ماست. نا متان و یادتان در دلها گرامی. 🌷 ۱۴۰۳/۷/۲ از پایتخت تاریخ و تمدن ایران زمین 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
هر دلی عاشق شود    آخر بجوید کوی یار هر سری شیدا شود     مستی کند از بوی یار گر نیتت ثابت شود   دستت رسد بر دامنش هرکه از خود بگذرد        آخر ببیند روی یار ✍ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
عزیزان! شما کارگر بوده اید کسی بر شما شمع روشن نکرد عزای شما را خدا چون گرفت کسی بانگ، در گوشِ میهن نکرد ۱۴۰۳/۷/۱ ش 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به مُناسبتِ حادثۀ انفجارِ معدنِ ذغال‌سنگِ طبس و جان دادن تعدادِ زیادی از کارگران ______________________________________ با کار و تلاش درسِ ایمان دادند پاکیزه به اهلِ خانه‌ها نان دادند در معدنِ سختِ سنگها ،کارگران آرام و اسیر و بی صدا جان دادند ____________________________________ روحشان شاد ، سبز باد یادِشان رحمتِ واسعه ی اِلٰهی نصیبشان 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🦋 🎬 انور:چطوری دخترم؟؟چرا بهم نگفتی که بارداری؟ اول که بیهوش شدی ,فکر کردم ازخون ترسیدی اما بعدش نبضت راگرفتم ,فهمیدم چه خبره....مبارکه....خودم برای نوه ی نازنینم اسم انتخاب میکنم.... اگه میفهمیدم ,هرگز تورا باخودم اینجا نمیاوردم,اخه برای روحیه ی یک زن باردار,دیدن وشنیدن این چیزا خوب نیست. اگر بهتری پاشو بریم,نوه ی من باید پهلوانی بشود....وخنده ای کرد وانگار توعالم خودش نبود وادامه داد:بنیامین....اره اسمش را میذارم بنیامین... وای بلا به دور ای پیرمرد شکم گنده ی یهودی من راکه برای خودش مصادره کرد هیچ,گویا بچه ام را از همین الان مال خودش میداند,حیف که کارم گیر است باید تقیه کنم ,وگرنه بایکی از همین ابزارهای عمل ,شکم گنده اش را از هم پاره میکردم واین کمترین مجازات برای شیطانی خونخواراست. بااحتیاط از تخت بلند شدم,سرم دستم را کشیدم وگفتم:ممنون استاد,خوبم,چون خودم تازه متوجه شرایطم شده بودم , نشد بهتون بگم,انور که انگار چیزی یادش اومده بود گفت:تامن یه چیزایی رابرای پرستاران میگم,اروم اروم برو طرف ماشین,پشت رول هم نمیخواد بنشینی,خودم میشینم. بارفتن انور ودوتا پرستاری که باهاش امده بودند,خیالم راحت شد وساعت مچی ام را که مجهز به ردیاب بود ,از دستم دراوردم وکنارتخت زهرا رفتم ,ساعت راگذاشتم توی دست کوچکش ومشتش رابستم وگفتم :زهرا ,این یه یادگاری ازمن ,پیشت باشه,حواست باشه هیچ کدام از,پرستارها ودکترها وحتی بچه ها این رانبینن,یه جایی قایمش کن که هیچ کس نبینه وارومتر گفتم:خیلی مهمه زهرا....اگه دختر خوبی باشی واین ساعت راخوب نگهداری,قولت میدم ازاینجا نجاتت بدم. زهرا بالبخند زیبایی سرش راتکان داد وگفت باشه خاله ,الان میزارمش زیر تشک تختم وهروقت خواستم جایی برم باخودم میبرمش ,یه عروسک رانشانم دادگفت:مال منه,میزارم تولباس عروسک.... از زیرکی زهرا قندتودلم اب شد...حیف این بچه هاااا....بایدنجاتشان بدهم...نزدیک سیصدتا بچه ی بیگناه بود....باید نجاتشان دهیم.... بوسه ای از لپ زهراگرفتم وبه سمت درحرکت کردم وبابقیه ی بچه ها,هم خداحافظی کردم... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🦋 🎬 حالم خیلی بد بود,نمیدانم به خاطر وضعیت خاصم بود یااینکه حرفهایی که شنیده وصحنه هایی که دیده بودم,علت این بدحالیم بود. به خانه که رسیدم ,خودم راانداختم روی مبل وزار زدم,علی دست پاچه ,لیوان شربت عسل برام درست کرد تابخورم ,اما میل به هیچی نداشتم. علی:سلما چرا اینقد ناراحتی؟؟ببین بچه ها ی مبارز فلسطینی برای شنیدن صداتون از میکروفن تا داخل اورشلیم دنبالتون بودندوصداتون را داشتندووقتی که متوجه شدند, ماشین اسکورت اسراییلی داخل اورشلیم توقف کردوماشین شما به کوره راهی خارج شهر رفت ,از ترس اینکه لو نروند ,تعقیبتان نکردند ودیگه صداتون رانداشتند اما سیستم رد یاب کار میکرد والانم داره محل موردنظر رانشان میده,ببینم توساعت را اونجا جاگذاشتی؟؟ اصلا اونجا چه خبر بود؟چرا گریه میکنی,سلما؟؟جون به لبم کردی بانو....جان علی زبان بازکن.... عقده ی دلم ترکید وشروع کردم به گفتن,از بچه های بیگناه,از جنایتی که قرار بود اتفاق بیافتد ,از زهرا وصورت زیبا ودل مهربانش گفتم..... ناگاه علی مثل اسپند روی اتش از جا پرید ,یک دستش را به کمر زد ویه دستش هم روی سرش گذاشت ومشغول قدم زدن شد. خوب میدونستم وقتی علی,خیلی ناراحته ومیخوادتصمیم بزرگی بگیره ,این حالت میشه. علی:این کار دیگه عمق پستی وشیطان صفتی هست,اینا دست ابلیس هم از پشت بستند,اخه چرا؟؟وروکرد به من وگفت :سلما,یه چیزی بخور وراحت بخواب,من میرم تا بیرون باید کاری انجام بدهم,سعی میکنم ,زود برگردم,در خانه را به روی هیچ کس بازنکن,گوشی موبایلت هم خاموش کن چون نمیخوام درنبود من انورخبیث زنگ بزنه وتومجبوربشی جواب بدی,باید خودم باشم ببینم چی به چیه.... روکردم به علی وگفتم:علی ,تورا خدا یه فکری به حال بچه ها کنید... علی برگشت طرفم یه بوسه به سرم زد وگفت:مطمین باش سلما...اگه خدابخوادو شده جان خودم را فداکنم,نمیذارم کوچکترین خراشی به بدن بچه ها بیافته ,توکار بزرگی کردی,کشف این قتلگاه دروسط,بیابان کارخیلی بزرگیه,امیدوارم ما هم بتونیم یه خدمتی انجام بدیم. علی را از زیر قران رد کردم,علی که رفت,گوشیم راخاموش کردم به قران پناه بردم تا شاید هرم اتش درونم را با خواندن ایات نورانی قران,التیام ببخشم. ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky