eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12.2هزار عکس
3.6هزار ویدیو
31 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چه‌ کسی‌ دیده‌ که‌ خورشیدی‌ فروزان‌ دهد‌ جان‌ درمیان‌ چاه‌ زندان‌ بنالد‌ حضرت‌ معصومه‌ زین‌ غم‌ شده‌ گریان‌ شَه‌ مُلک‌ خراسان‌ ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این سرما و باران یار خوش‌تر نگار اندر کنار و عشق در سر نگار اندر کنار و چون نگاری لطیف و خوب و چست و تازه و تر در این سرما به کوی او گریزیم که مانندش نزاید کس ز مادر در این برف آن لبان او ببوسیم که دل را تازه دارد برف و شکر مرا طاقت نماند از دست رفتم مرا بردند و آوردند دیگر خیال او چو ناگه در دل آید دل از جا می‌رود الله اکبر 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندان برای زخم پایت گریه کرده زنجیر با شور صدایت گریه کرده آغوش سرد و سنگ سجاده گواه‌است شب با غم و سوز دعایت گریه کرده ✅️عضوکانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
4_5922791185725786396.mp3
4.36M
🎧 🎼 شهادت امام موسی کاظم علیه السلام - همیشه درد دلامو گفتم با باب الحوائج 🎤 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
من با تنت به کشف گل سرخ می روم و با یک شاخه گل به پیشواز صبح تمام شب به آه می گذرد سپیده دمان به لبخند... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
کسی که زینت شب بود و کم دیدند خوابش را سیاهی بر نمی تابید هرگز آفتابش را از این محبس به آن محبس فقط بردند او را تا بگیرند از نفسهای جهان ،عطر گلابش را کسی را دست خالی بر نمی گرداند از کویش نصیب عالمی می کرد جود بی حسابش را محبت دید هرجا ، پاسخش را صد برابر داد کویر و دشت نوشیدند باران سحابش را دعایش «نجنی من حبس هارون» شد چه پیش آمد!؟ که زندان برد از خورشید عالمتاب ، تابش را اذان لحظه ی افطار، جای نان و خرما خورد دمادم سیلی و دشنامِ مامور عذابش را اگر چه کار خود را کرد زهر ظلمت آن روز ولی تابیده او بر قلب عالم آفتابش را ✅️ ‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
7.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر چه آیینه به توصیف تو جان کند نشد آه...، تصویر تو هرگز به تو مانند نشد گفتم‌ از قصه‌ زلفت‌ گرهی‌ باز کنم‌ به‌ پریشانی گیسوی تو سوگند‌ نشد خاطرات‌ تو ودنیای مرا‌ سوزاندند تا‌ فراموش شود ‌ یاد تو هرچند نشد من‌ دهان‌ باز نکردم‌ که‌ نرنجی از من‌ مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد دوستا‌ ن‌ عاقبت‌ از چاه‌ نجاتم‌ دادند بلکه‌ چون‌ برده‌ مرا‌ هم‌ بفروشند‌ نشد! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تنگ است دلم برای من بودن خود ای کاش که آشتی کنم با منِ خود بیگانه به قدر من نخواهد فهمید عشق است فداکاریِ در میهن خود ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به اندازه‌ی کافی خاطره دارم تا قهوه‌ام را به تنهایی در کافه‌ای بنوشم که همه آن را خلوت می‌پندارند، امّا با آنانی که نیستند، شلوغ شده‌است... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
تو‌ را‌ از من‌ جدا‌ کردند‌ چون‌ روحی جدا‌ از تن‌ گواه‌ بی‌ گناهی‌ نیست‌ اینجا‌ چاک‌ پیراهن‌ مرا‌ دریا‌ چه‌ فرقی می کند آرام‌ وطوفانی... شبیه‌ ماهی دوراز تمام‌ آبها‌ بودن‌ هنوز اندوهگین‌ این‌ شکست‌ زود هنگامم نبردی‌‌‌ نابرابر بود،چشم‌ تو....! سپاه‌ من...! چه‌ می دانی تو‌ از افسانه‌ ی‌ خورشید و گندم‌ ها نمی‌ فهمی چه‌ ها‌ کرده‌ ست‌دست‌ داس با‌ خرمن‌ میان‌ عشق برتو‌ ..نفرت‌ از تو...سخت‌ حیرانم‌ که‌ نیمی‌ قلب‌ در من‌ می تپد‌ ..نیم‌ دیگر آهن‌ ! نترسانم‌ دگر وقتی جهنم‌ هم‌ تو‌ را دارم‌ گمانم‌ گفته‌ ای نزدیک‌ هستی چون‌ رگ‌ گردن‌ ! ✅️‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🌷 حاج آقا مرموز نگاهش کرد و گفت: _از خدا چی خواستی که خانم نادری رو فرستاد؟ افشین سرشو انداخت پایین و گفت: _اتفاقا تنها کسی که نمیخواستم منو تو اون موقعیت ببینه،فاطمه نادری بود. -هیچکدوم از کارهای خدا بی حکمت نیست. بعد مدتی سکوت حاج آقا گفت: _حالا کار پیدا کردی؟ -هنوز نه. -دنبال چه کاری هستی؟ -هر کاری.واقعا دیگه برام فرقی نداره. -به فکرت هستم.حالا اگه کارت داشتم چطوری پیدات کنم؟ -هرجا برم شب برمیگردم مسافرخونه. -باشه.پس الانم میرسونمت اونجا. افشین متوجه نشد که حاج آقا از قبل خبر داشته. روز بعد حاج آقا با همسرش، به مغازه آقای معتمد رفتن.بازهم شلوغ بود.آقای معتمد بعد احوالپرسی گفت که دنبال کسی میگرده که کمکش کنه. حاج آقا از فرصت استفاده کرد، و افشین رو معرفی کرد.وقتی حاج آقا تأییدش کرد،آقای معتمد خیالش راحت شد و گفت: _از همین فردا بیاد سرکار. حاج آقا و همسرش پارچه ای خریدن که آقای معتمد فکر کنه برای خرید رفته بودن. صبح زود حاج آقا به مسافرخانه رفت. افشین بیرون میرفت.وقتی حاج آقا رو دید تعجب کرد و گفت: _چیزی شده؟! حاج آقا با همون لبخند همیشگی گفت: _صبح به این زودی کجا داری میری؟ -دنبال کار دیگه. -الان فقط کله پزی ها بازه،میخوای کله پز بشی؟ افشین هم لبخند زد. -سوار شو.کله پزی مناسب روحیات لطیف شما نیست. افشین سوار شد و حاج آقا حرکت کرد. -افشین جان،هرچی داری که حرام نیست،حتما یه بخشی ازشه.اون بخش رو جدا کنی بقیه ش حلاله. -من اوضاعم خیلی خراب تر از این حرفهاست.قبلا ازتون پرسیدم،جزء به جزء،همش حرامه. -خب اینجوری هم باشه با کنار گذاشتن شون که مشکل حل نمیشه. -چشم حاج آقا.یه کار پیدا کنم از این وضع در بیام،بعد به حساب کتاب هرچی قبلا داشتم رسیدگی میکنم. باهم رفتن پیش آقای معتمد.حاج آقا به افشین گفت: _ایشون آقای معتمد،باجناق پدرخانم من هستن. بعد افشین رو به آقای معتمد معرفی کرد. آقای معتمد نگاه دقیقی به افشین کرد و لبخند زد.افشین گفت: _ولی من از پارچه ها هیچی نمیدونم. -کم کم یاد میگیری. درمورد حقوق و ساعت کار صحبت کردن.حاج آقا خداحافظی کرد و رفت. افشین خیلی خدا رو شکر میکرد. بعد مدتی آقای معتمد سطل و تی به افشین داد و گفت: _زمین رو تمیز کن. افشین جا خورد. با خودش گفت من؟! جارو کنم؟! تی بکشم؟! ... ولی اگه اینکارو نکنی همین کارهم از دست میدی. یاد مسافرخونه افتاد،یاد فاطمه. خیلی براش سخت بود ولی تی رو برداشت و زمین رو تمیز کرد.با خودش میگفت حاج محمود دخترشو به شاگرد پارچه فروشی که زمین تی میکشه نمیده..افشین دیگه باید فاطمه رو فراموش کنی. خودش میدونست ازدواجش با فاطمه شدنی نیست ولی نمیتونست امیدوار هم نباشه. فاطمه یاد یکی از دوستانش افتاد، که گفته بود پدربزرگش تنهاست و یه سوئیت کوچیک تو حیاطش داره و میخواد به آدم خوبی اجاره بده که تنها نباشه. با دوستش تماس گرفت و رفت خونه رو دید.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky