شبی که بین من و تو نگاه رد و بدل شد...
شبی که مات من و تو نگاه ماه و زحل شد...
نماند فاصلهای بین ما بهیمن محبت
ببین که من به تو و تو به من چگونه بدل شد!
درون چشم تو دنیای من خلاصه شد ای عشق!
شبیه چشم تو دنیا به چشمهام عسل شد
نخواستم که برای کسی غزل بنویسم
ولی برای تو هر حرف، بیاراده غزل شد
هزار مسئلۀ بیجواب در دل من بود
تمام مسئلهها با دو خط نگاه تو حل شد
بگو که از من و تو گوشهگیرتر چه کسی بود؟
که عاقبت هدف گوشههای اهل محل شد
به یک نگاه نیامد پدید عشق من و تو
که روزی من و تو هرچه بود روز ازل شد
نمیرود ز دلم خاطرات آن شب زیبا
شبی که بین من و تو نگاه رد و بدل شد...
#زینب_نجفی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمانســـرباز
#پارت82
_بفرمایید
-لطفا تو رابطه خواهر و برادری تون با فاطمه تجدید نظر کنید.
-چرا؟!
مکثی کرد و گفت:
_آخه...بیچاره م میکنه بس که خواهر شوهر بازی درمیاره.
پویان اول از خواهرشوهر بازی درآوردن فاطمه خنده ش گرفت.بعد با تعجب گفت:
_یعنی شما..با من..ازدواج میکنید؟!
مریم سرشو انداخت پایین و سکوت کرد.
پویان از خوشحالی نمیدونست چی بگه و چکار کنه.سرشو انداخت پایین و
گفت:
-خدایا شکرت.
نفس راحتی کشید و به مریم گفت:
-ممنونم.
بلند شد و چند قدمی دور شد.
مریم از عکس العمل پویان خنده ش گرفت.حالش که بهتر شد،برگشت و گفت:
_اگه حرف دیگه ای نیست،بریم پیش بقیه.
باهم رفتن داخل.
همه با لبخند نگاهشون کردن.فاطمه بلند شد و به پدر و مادر و خواهر مریم شیرینی تعارف کرد و به پویان و مریم گفت:
_شما نمیاین تو؟!
همه خندیدن.پویان و مریم هم با خجالت نشستن.فاطمه اول به پویان بعد به مریم شیرینی داد و آروم بهش گفت:
_دیر اومدی و زود رفتیا،حواست باشه.
-خب حاج عمو،آقا پویان کی با فامیل خدمت برسن برای صحبت های آخر؟
آقای مروت به پویان نگاه کرد و گفت:
_برای کی میتونید باهاشون هماهنگ کنید؟
پویان با شرمندگی گفت:
_احتمالا برای دو هفته دیگه بتونم هماهنگ کنم،
قرار شد دو هفته بعد،پویان با پدربزرگ و مادربزرگ و دایی و عمو و عمه ش برای بله برون به خونه آقای مروت برن.
پویان به خونه افشین رفت.
تا خواست زنگ درو بزنه،افشین یه دفعه درو باز کرد.پویان ترسید،یه قدم عقب رفت و گفت:
_چرا اینجوری میکنی؟!!
افشین با نگرانی گفت:
_چی شد؟
با لبخند نگاهش کرد.افشین با خوشحالی گفت:
_بله هم گرفتی؟!!
با اشاره سر گفت آره.افشین بغلش کرد و گفت:
-خداروشکر.
باهم رفتن داخل.افشین گفت:
-خیلی برات خوشحالم.
-خواهرم برام سنگ تموم گذاشت..قرار بله برون هم گذاشتیم..اصلا باورم نمیشه..افشین خوابم یا بیدار؟
-میخوای بزنم تو گوشِت تا بفهمی بیداری؟
این بار پویان بغلش کرد.
افشین با خودش گفت کاش منم از این خواب ها ببینم.پویان نزدیک گوشش گفت:
_ان شاءالله به همین زودی قسمت تو هم میشه.
افشین تو دلش گفت خدا کنه.فعلا که حاج محمود به زور جواب سلام مو میده.
روز بعد فاطمه بعد از شیفت کاری سمت ماشینش میرفت که پویان سربه زیر سلام کرد.
-سلام
-دیشب نشد ازتون تشکر کنم..واقعا ممنونم...هیچ جوری نمیتونم لطف تون رو جبران کنم.
-نیازی به تشکر نیست.من هرکاری کردم برای برادرم کردم.
-شما خیلی به من لطف دارید...حضور شما دیروز،برای من دلگرمی بزرگی بود.. برای بله برون هم تشریف میارید دیگه.
-فضای خانوادگیه.من نباشم بهتره.
-شما هم جزو خانواده من هستید دیگه.
فاطمه با مکث گفت:
_آقای مشرقی که حتما باهاتون میان درسته؟
-بله.
-آقای سلطانی،من نیام بهتره.
پویان متوجه منظورش شد...
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏝 میهمانی نزدیک شد!
و ترسِ آنکه، از جاماندگانِ #ماه_شعبان باشم؛
مرا احاطه کرده است ...
و تو باز همان خدایی هستی؛
که از پیش، برای تمام حادثههایم، چارهای کردهای.
این روزها زیاد میگویم؛ ⬇️
” اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِی مَا مَضَى مِنْ شَعْبَانَ؛
فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْه ”
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این شب زیبـا
می سپارمتان
بـه اون کسی که
تـو دیـار بـی کسی
بین همه ی دلواپسی ها
مونس و همدممان اسـت
شبتون در آغوش اَمن خـدا
به امید فردایـی پراز بهترینها🤲
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون دلآرام
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تو روشنی ِصبح سپیدی، خورشید
گلواژه ای از عشق و امیدی،خورشید
امــــروز،به لبــــــخندِ تو بیــــــدار شدم
امـروزِ مرا خوش آفریــدی ،خورشیــــد
#صفيه_قومنجانی
✅️ عضوکانال
امـیدوارم امـروز
چشماتون برق شادمانی بزند
لباتون با لبخند مهر گشوده شود
و زندگی به کامتون شیرین وگوارا باشد
💖سه شنبه تون پـر از عـشق و مـحبت 💖
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتون پراز خیر وخوبی
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
روز درخت کاری... - @mer30tv.mp3
4.96M
صبح 15 اسفند
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
من چه سبزم امروز
و چه اندازه تنم هشیار است
در دلم چیزی هست،
مثل یک بیشهٔ نور
مثل خواب دم صبح
و چنان بیتابم،
که دلم میخواهد
بدوم تا ته دشت
بروم تا سر کوه...
#سهراب_سپهری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلامعلیکیابابالحوائجیاقمربنیهاشم(ع)
عباس باید مادرش امالبنین باشد
چون عشق زهرا در دل مادر عجین باشد
بعد از نگاه فاطمه امالبنین آمد
تا مرهم زخم امیرالمؤمنین باشد
بعد از نگاه فاطمه زهرای دیگر بود
آمد تسلای دلِ اولاد دین باشد....
با کودکان فاطمه در روضهی مادر
فرمود جای فاطمه عرش برین باشد
من را قیاسی نیست با زهرای اطهر چون
من قطره و زهراست... دریای یقین باشد
من را قیاسی نیست با زهرای کوثر چون
او رشتههای چادرش حبلالمتین باشد
من هم کنیز فاطمه هستم و اولادش
اولاد زهرا.... از برایم نور عین باشد
عباس باید زادهی امالبنین باشد
دامان بانویی که سقا آفرین باشد
عباس گر بهر حسین در کربلا سقاست
چون زاده از یک مادری خیر آفرین باشد
#الهه_نودهی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
عمری به تمنای خوش باده ی نابیم
هر چند که ناخورده بسی مست وخرابیم
در دشت پی آب چه بسیار دویدیم
غافل که فقط در رصد وهم و سرابیم
سخت است که از دوری تو زجر ببینیم
هر چند که فرزند غم و سوز عذابیم
هر روز پی دیدن تو صبر نمودیم
شب هم به تمنای همین در تب و تابیم
آیا شود آخر که به وصل تو در آییم
پاسخ بده ای دوست که مشتاق جوابیم
رحمی کن و وصلی برسان بر دل (شالی)
ما شیفته ی وصل خوش و جام شرابیم
#دلنشین_شالی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برسونید به دستان کسانی که چند روز دیگه میخوان برن رو صندلیهایی بشینن که خون بهاش رو بهترینِ مردمان این آب و خاک دادن!
#دکتر_انوشه
✅️ #ارسالیاعضامحترم
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مرا به خلسه میبرد حضور ناگهانی ات
سلام و حالپرسی و شروع خوشزبانی ات
فقط نه کوچهباغ ما ، فقط نه اینکه این محل
احاطه کرده شهر را شعاع مهربانی ات
دوباره عهد میکنی که نشکنی دل مرا
چه وعدهها که میدهی به رغم ناتوانی ات
جواب کن به جز مرا ، صدا بزن شبی مرا
و جای تازه باز کن میان زندگانی ات
بیا فقط خبر بده مرا قبول کردهای
سپس سر مرا ببَر به جای مژدگانی ات
#کاظم_بهمنی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
یا امام زمان(عج):
کاش ما با تو سر صحبتمان گل می کرد
به تو بیش از همگان رغبتمان گل می کرد
و تو می آمدی و در گذر کوچه ی عمر
غنچه غنچه دل پر محنتمان گل می کرد
می رسیدی تو به همراه نسیم و باران
و کویـر عطشِ غربتمان گل می کرد
با تو شب از دل تنهایی ما پر می بست
صبح در گوشه ی هر خلوتمان گل می کرد
گر تو می آمدی ای چشمه ی آیینه و نور
پیچک عشق تو بر قامتمان گل می کرد
کاش می شد به رگ غیرتمان بر می خورد
یا که ما با تو سر صحبتمان گل می کرد
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#علی_حسینقلی_زاده
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
-279240960_-1963124208.mp3
1.75M
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🎙 #امو_بند
🎼 همدم ❤️❤️
فصلها جاده های خستگی اند
بی نگاهت رسیده ام به خزان
برسانم به دور برگردان !..
#زهرا_حیدری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هزاران بار گفتم عاشقت هستم
تو هم یکبار
بگو که «دوستت دارم»،
بگو آهسته در گوشم...
#حمیدرضا_آبروان
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این همه شعر که تقدیم تو کردم کم بود
یا که تصویر بدیع تو در آن مبهم بود
تا تو در مطلع و هم مقطع شعرم باشی
ساختار غزل عشقی من محکم بود
حلقه در حلقه ی گیسوی تو در شامه ی آن
خوشتر از عطر گل یاس و گل مریم بود
هرکه در آینه ای محو جمالت شده بود
بر غزلخوانی با شیوه ی من ملزم بود
تاکنون کرده بشر کشف زیادی اما
عشق دلخواه ترین کشف بنی آدم بود
پلک هرکس که نزد سمت تماشاگه راز
شک نکن شک که در این دایره نا محرم بود
ای که با آشتی وقهر محک می زنیم
مطمئن باش وفادار به تو خواهم بود
#محمدعلی_ساکی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درانتظارتو می میرم
ودراین دم آخر
دلم خوش است که
دیدم به خواب
گاه به گاهت...
#شهریار
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
طعم ِزندگیست؛دانه کاشتن
گاه یک درخت میدهد به من،
حسّ ِخوبِ داشتن...
#صفیه_قومنجانی
✅️ عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بوقت ساعت ۸ و به یاد امام هشتم سلام میدیم به امام مهربانیها آقا امام رضا علیه السلام
السلام و علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام 🌹و
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:🌹
👈اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.
ای صفای قلب زارم / هرچه دارم ازتو دارم 🌹🌹
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
با همان آنی که پنداری خود از روز نخستین
شعر گفتن را به حافظ داده تلقین ، خواهد آمد
بیگمان از آینه جشن سرور آمیز حُسنش
راه دوری تا من این تصویر غمگین خواهد آمد
عشق گاهی زندگی ساز است و گاهی زندگی سوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
ای دل من! سر مزن بر سینه این سان ناشکیبا
لحظهای ، دیوانه جان! آرام بنشین خواهد آمد
خواهد آمد، خواهد آمد آری، اما گر نیاید
باز سقف آسمان امروز پایین خواهد آمد
#حسین_منزوی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
#رمانســـرباز🌷
#پارت83
پویان متوجه منظورش شد.
-بسیار خب،هرطور شما راحتین..در هر صورت خیلی ازتون ممنونم.
خداحافظی کردن و رفت.
تو جلسه بله برون قرار شد،
دو هفته بعد عقد رسمی تو محضر انجام بشه و دو ماه بعد مراسم عروسی بگیرن.
روز عقد،هم فاطمه بود،هم افشین.
پویان و مریم کنار هم نشسته بودن.یه طرف پارچه ای که روی سر عروس و داماد میگیرن،خواهر مریم گرفته بود و طرف دیگه شو فاطمه.پویان به افشین نگاه کرد.افشین با لبخند نگاهش میکرد. لبخند زد و تو دلش از خدا خواست افشین و فاطمه هم زودتر ازدواج کنن.
بعد از مراسم حلقه ها،فاطمه هم هدیه شو داد.یه جعبه زیبا به پویان داد و گفت:
_قابلی نداره،بازش کنید.
پویان جعبه رو جلوی مریم گرفت،
و باز کرد.دو تا انگشتر عقیق زیبا و شبیه هم که یکی مردانه و یکی زنانه بود. پویان و مریم لبخند زدن و از فاطمه تشکر کردن.مریم انگشتر پویان رو برداشت تا دستش کنه.پویان هم انگشتر مریم رو به دستش کرد.
برای عروسی مریم،
خانواده فاطمه هم دعوت بودن.فاطمه از صبح همراه مریم بود.امیررضا و پدر و مادرش باهم رفتن.
امیررضا گفت:
_خیلی دوست دارم داداشمو ببینم.
زهره خانوم گفت:
_داداشت کیه؟
-همونی که خواهر من براش خواهری میکنه دیگه.
حاج محمود و زهره خانوم خندیدن.
حاج مروت جلوی در ایستاده بود و به مهمان ها خوش آمد میگفت.
بعد احوالپرسی با حاج محمود و امیررضا، پویان رو صدا کرد.
پویان نزدیک رفت و گفت:
_جانم.
امیررضا با دقت نگاهش میکرد.
از اینکه داداشش اینقدر محجوب و خوب و مهربان بود،خوشش اومد.گفت:
_تبریک میگم داداش،خوش بخت باشین.
پویان،امیررضا رو نمیشناخت.از اینکه بهش گفت داداش تعجب کرد و فقط تشکر کرد.
-من امیررضا نادری هستم.
پویان با تعجب به امیررضا نگاه میکرد. آقای مروت گفت:
_ایشون برادر فاطمه خانم هستن.
پویان از اینکه حتی برادر فاطمه هم اونو داداش خودش میدونه،خوشحال شد. بغلش کرد و گفت:
_ممنون داداش جان،خیلی خوش آمدین.
امیررضا به حاج محمود اشاره کرد و گفت:
_ایشون پدرم هستن.
پویان به حاج محمود که با لبخند نگاهش میکرد،نگاه کرد....
#ادامهدارد...🌷
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا🙏🏼
هرشببهآسماننگاهمیکنم
ومیاندیشمدراینآرامش
شبچهبسیاردلهاڪه
غمگینوپراضطرابند
تــوآرامدلشانباش
خدایاشبمرابایادتبخیرڪن🤲
🌓🌓🌓🌓
شبتون پُراز حس خوب ارامش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky