eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
3.3هزار ویدیو
28 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شادا بــــهار که دست مرا گرفته نمی‌دانم به کجا می‌برد شادا من.. که دست بهار را گرفته به خانهٔ خود می‌برم...!! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
«السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» عقـدهٔ دل وا شـود در صحن ایوان طلا باصفایت میدهی چشمان وقلبم را جلا آمـدم تـا مشـهدم امـضا نمایی نـامه ام تـا بـگـیـرم از شـمـا شـایـد بـرات کـربـلا 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گر شاخه‌ها دارد تَری ور سرو دارد سروری ور گُل کند صد دلبری ای جان تو چیزی دیگری 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنقَدَر در آتش هجران تو، بد سوختم روی تابوتــــم نوشـته: احتمالاً کاظمی 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🔥سرباز🔥 🍀💚 علی سرشو آورد بالا.فاطمه با لبخند نگاهش کرد.گفت: _علی جان..حلالم کن..برام دعا کن.. مراقب و باش..خدا نگهدارت باشه. هنوز دست فاطمه تو دست علی بود.یه دفعه دستش بی حس شد.چشم هاش بسته شد.علی مبهوت نگاهش میکرد. آروم گفت: -فاطمه! یه کم بلندتر گفت: _فاطمه!! بازهم بلندتر گفت: _فاطمه!!! با بغض بلند میگفت: _فاطمه....فاطمه... زهره خانوم و حاج محمود صدای علی رو شنیدن.زهره خانوم سریع سمت اتاق فاطمه رفت.جلوی در بود که حاج محمود رو به روش ایستاد.زهره خانوم با گریه به حاج محمود نگاه میکرد.امیررضا و محدثه تو حیاط بودن که صدای علی رو شنیدن. علی داد میزد: _فاطمه...فاطمه... بعد فریاد زد: _خدا...خدا...خدا... زهره خانوم و حاج محمود روی زانو افتادن.زهره خانوم با ناله گفت: _حاجی..فاطمه!! امیررضا با عجله رفت تو خونه. وقتی فریاد های علی رو شنید،وقتی حال پدر و مادرش رو دید،مطمئن شد آبجی کوچیکش بالاخره تنهاشون گذاشت. کنار در افتاد. از فریاد های علی،زینب دو ساله بیدار شد و گریه کرد.محدثه سریع زینب رو بغل کرد و به خونه پدرش برد. علی دیگه بلند گریه میکرد. خیلی گذشت ولی هنوز علی بلند گریه میکرد.همه نگرانش بودن.امیررضا سمت اتاق رفت و خواست در رو باز کنه، حاج محمود گفت: _امیر،ولش کن. -ولی بابا..علی داره سکته میکنه!!! -علی میتونه تحمل کنه. امیررضا هم کنار در نشست و گریه میکرد. مدتی گذشت. دیگه صدای علی نمیومد.زهره خانوم و امیررضا نگران به حاج محمود نگاه کردن. حاج محمود بلند شد. اونا هم بلند شدن.در اتاق رو باز کرد.علی داشت نماز میخوند، ولی گریه میکرد. به فاطمه نگاه کرد.دوست نداشت باور کنه.چشم های فاطمه بسته بود.بی جان و بی رمق.رنگ صورتش مثل میت شده بود. زهره خانوم داشت می افتاد، که امیررضا گرفتش.کنار در نشست و با غصه به دخترش نگاه میکرد.حاج محمود کنار تخت فاطمه نشست.اشک هاش نمیذاشتن چهره دخترشو خوب ببینه. امیررضا هم کنار پدرش نشست و به فاطمه نگاه کرد.علی هم نمازش تمام شد و به فاطمه نگاه میکرد. حاج محمود متوجه نگاه علی شد. میخواست ملافه روی صورتش دخترش بکشه ولی دست هاش میلرزید.امیررضا پارچه رو از پدرش گرفت.به فاطمه نگاه کرد،بعد به حاج محمود،بعد به مادرش، بعد به علی.با غصه و جان کندن پارچه روی صورت زیبا و مهربان خواهرش کشید. گریه های علی شدیدتر شد. سرشو روی زمین گذاشت و گریه میکرد. امیررضا بلند شد و به هال رفت. با پویان تماس گرفت.به سختی گفت: _پویان،بی خواهر شدیم. گوشی تلفن از دست پویان افتاد. به دایی و عموش هم گفت. پویان و مریم سریع خودشونو رسوندن. پویان مثل امیررضا حالش بد بود. امیررضا بغلش کرد و دلداریش میداد. تا ظهر همه رسیدن. خاله ها،دایی،عمه، عموها،پدربزرگ ها و مادربزرگ فاطمه.حاج آقا موسوی هم سریع خودشو رسوند. علی هیچی نمیگفت. ساکت بود.بی صدا گریه میکرد و از خدا کمک میخواست. روز تدفین بود. وقتی نماز میت خوندن،مردها عقب تر ایستادن.حاج محمود و امیررضا رفتن تو قبر.علی کنار فاطمه نشسته بود.به امیررضا گفت: _بذار من برم. امیررضا به حاج محمود نگاه کرد.حاج محمود اشاره کرد که بره بالا.امیررضا رفت بالا و علی رفت تو قبر.بدن بی جان فاطمه رو به علی و حاج محمود دادن. علی سر کفن باز کرد.تو دلش گفت: *فاطمه‌ی من،یعنی واقعا دیگه نمیبینمت؟!!! بعد از تلقین،امیررضا دست شو سمت علی دراز کرد که بره بالا.علی به حاج محمود گفت: _اجازه بدید خودم سنگ ها رو بذارم. حاج محمود گفت: -نه،علی جان.برو بالا. علی با التماس به حاج محمود خیره شد. صورت هردو شون خیس اشک بود. بالاخره حاج محمود رفت بالا، و یکی یکی سنگ ها رو با خون دل به علی میداد و علی با خون دل روی فاطمه ش میذاشت. تمام مدتی که تو قبر فاطمه بود.... ...🌷 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــدايــا💫 آرامــش را سر ليست💫 تـمامِ اتفاقات زندگي مان قرار بده آرامـش را تـنها 💫 از تــو ميخواهیم الهی بـه دوستان و عـزیـزانم 💫 خوابی آرام و فـردایی پراز خیر و برکت عطاکن🙏 🌓🌓🌓🌓 شب زیباتون دلارام‌ 🌓🌓🌓🌓 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. بَر نگین‌ِ تاج‌ِ این فیروزه بام‌ْ اى صبح! بر تو اى بیدار‌ دل، اى شاد، اى روشن زین دل‌ِ تاريكِ‌ِ غمگین‌ْ صد سلام اى صبح! غم مبادت گر ندارى بَهر‌ِ من جز حسرت و حسرت زنده‌ دل مستان‌ِ سرخوش را بِبَر هر روز شادتر، فرخنده‌تر، خوش‌ تر پیام اى صبح! 🌞🌞🌞🌞🌞 سلام‌صبحتون زیبا‌وبا‌طراوت 🌞🌞🌞🌞🌞 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بمان» بمان کنار جهانم، برادرانه بمان بدون شاید و اما که بی‌بهانه بمان به رود رود غم انگیز رودِ مرثیه خوان قسم به آبیِ دریای بی‌کرانه بمان قسم به آینه‌های همیشه منتظرت قسم به موی پریشان برای شانه بمان به خاطر دل مادر، برای حسرت‌هاش برای بغض فروخورده‌ی شبانه بمان برای خاطر قلب شکسته‌ی همسر برای حال و هوا و سکوت خانه بمان به خاطر گلِ روی دو نوبهار دلت... بیا و محض گلی که زده جوانه بمان برای غربت و تشویش و بی‌قراریِ آن کبوتران یتیم درون لانه بمان برای خاطره‌های همیشه بی‌رحم‌ات برای کودکی مانده بی‌نشانه بمان من و تو همسفر کوچه‌های دیروزیم بمان کنار من آری، برادرانه بمان 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ممکن و غیر ممکن.... - @mer30tv.mp3
4.4M
صبح 6 اردیبهشت 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
یک صبح کاش که در دامن گلزار آیی تا گل از شرم رُخت سر به گریبان مانَد... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دیدی که میم مرگ را این بار دیدم!! در گفت و گوی آخرین دیدار دیدم... مانند خود،در خویش زندانی شدن را؛ آجر به آجر در تنِ دیوار دیدم! بی تو نمی دانم چه آمد بر سرِ من... از خود فقط، تصویری از آوار دیدم! بین تو با این روزگارِ بی تفاوت منکه شباهت دیدمُ بسیار دیدم... ای مهربان، لب تر بکن ، دیگر بمیرم من زندگی را بعد تو،ناچار دیدم! من بی تو یعنی درد... یعنی زخم ... یعنی... من از "منِ بی تو" فقط آزار دیدم...! 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
میان غنچه و گل، از تو گفت وگو شده است که باد، خوش نفس و باغ مشکبو شده است تو بر فکنده ای از خویش پرده، ای خورشید! که شهر خواب زده، غرقِ های و هو شده است درون دیدهٔ من، آفتابگردانی است که در هوای تو چرخان به چارسو شده است به تابناکی و پاکی ترا نشان داده است ز هر ستارهٔ رخشان که پرس وجو شده است تنت ز لطف و طراوت به سوسنی ماند، که در شمیم گل سرخ، شست وشو شده است برابر تو چه یارای عرض اندامش که پیش روی تو دست بهار، رو شده است چگونه آینه لاف برابری زندت؟ که از تو صاحب این آب و رنگ و رو شده است تو آن بهشت برینی که جان خاکی من، برای داشتنت، عین آرزو شده است. ‌‌ ‌‌  ‌      ‌‌     ‌‌    ‌‌      💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 بازی هوس معترض، ما هستیم؛ درد داریم و خموشیم امّا چه بگوییم از این قصّۀ تلخ؟! شهر، تب‌دار شده برگ‌ریزان حیاست و چه غوغایی‌ست از حجمِ هوس، آرمان‌، گوشه‌ی کوچه، به زمین افتاده عجمیان تنهاست؛ زیر رگبار قساوت، جان داد و حقیقت نیز، زندانیِ زنجیرِ روایت‌بافان گیسوانت شده بازیچۀ باد عقده‌ها، حسرت‌ها داغ‌ها، نفرت‌ها چشم‌ها آلوده، دل تو آسوده شهر در پیچ‌وخمِ زلف تو در خود پیچید و چه تلخی‌ها دید شبِ گیسوی پریشانِ تو شد فاجعه‌ساز و تو هم می‌دانی؛ فتنه این‌بار شده موج‌سوارِ تن تو بدنت، طعمه شده و خیابان شده بازارِ حراجِ بدنت چشم‌ها، وسوسه‌آلودِ تنت بدنت، سهمِ نظربازیِ هر بی‌سروپا عشق، این است؟! رهاییِ تَنَت؟! 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
روی لب من نشسته نامت به امید نجوای منی هرشب و هرصبح سپید با بردنِ نامت، شدم از غصّه رها با یاد تو جان من به معراج رسید 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
دو چشمم در تماشای تو زیباست خروش ناز تن پوش تو غوغاست دوباره التماست می کنم که بیا برگرد کابوست تماشاست 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
چه بی غم میزند بر شیشه باران دمادم میزند بر شیشه باران مگر با ما خیال جنگ دارد که محکم میزند بر شیشه باران! 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
یک رود و صد مسیر ، همین است زندگی با مرگ خو بگیر ! همین است زندگی با گریہ سر بہ سنگ بزن در تمام راه ای رود سربہ زیر ! همین است زندگی تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار دریاست یا ڪویر؟ همین است زندگی ! بر گِرد خویش پیلہ تنیدن بہ صد امید این « رنج » دلپذیر همین است زندگی پرواز در حصار فروبستہ‌ی حیات آزاد یا اسیر ، همین است زندگی چون زخم، لب گشودن و چون شمع سوختن « لبخند » ناگزیر ، همین است زندگی دلخوش بہ جمع کردن یک مشت « آرزو » این « شادی » حقیر همین است زندگی با « اشک » سر بہ خانه‌ی‌ دلگیر « غم » زدن گاهی اگر چہ دیر ، همین است زندگی لبخند و اشک ، شادی و غم ، رنج و آرزو از ما بہ دل مگیر ، همین است زندگی... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
-1945428223_2131423216.mp3
6.62M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ 🎼‌ چند‌چندی‌ با‌ من‌ 💕💗
با خاطراتت می‌کشم مانند یک پَرگار یک خط قرمز دورِ این اندیشه افکار عشق تو را در سینه دارم همچو زندانی! هر روز در من می‌شود تکثیر و پرتکرار در خلوت چشمان تو تا بستری از درد می‌بینم هر شب مرگ خود را بر طنابی‌دار بعد از تو من از سایه‌های شهر می‌ترسم! از ردپای میخ‌های مانده بر دیوار... از هر سکوتی که نمایان می‌شود با آه! بر سنگ فرش اولین و آخرین دیدار... بعد از تو من در کوچه‌های شهر حیرانم با خاطرات زخمی و آزرده و بیمار.... سهم من از این عشق باید سوختن باشد! چون آتشی در دل بسوزم زیر این آوار حتی غزل درمان این زخم عمیقم نیست! چشم تو را خواهم که باشد بهترین تیمار 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عشق یعنی گم شدن پیدا شدن عشق یعنی غرق در رویا شدن عشق یعنی حسرت دیدار تو عشق یعنی من شوم بیمار تو 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌧⛈️« بـاران رحـمـت »🌧⛈️ زمـیـن از عـطــر بـاران، مـسـت گـردد زمـان از عـشـق یـاران، مـسـت گـردد زمـیــن از آســمـان هسـتـی بـگـیــرد چنان از چشمه ساران، مست گردد کویـر و کـوهی اکـنـون تـشـنه صـحرا بـشـوق ســبـزه زاران، مـسـت گـردد شـکـوه بـرف و بـاران، ابـر رحـمـت حــریـــم بــاغــــداران ، مـسـت گـردد نـســیــم بـادی چـون ابــری بـبــارد بــرای ســبــزه کـاران ، مـسـت گـردد بـه اوج آرزوهـا چـون رســیـدی امــیــــد روزگــاران ، مـسـت گـردد چـنــان کـه مـاهـی تـنــگ بـلـــوری بـه زیـر آبــشـــاران ، مـسـت گـردد قـنــاری در قـفـس اکـنـون بـخـوانـد بـه وقـتش در بـهـاران، مـسـت گـردد 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
با تيشه ی خيـــــــال تراشيده ام تو را در هر بتی كه ساخته ام ديده ام تو را از آسمــان بــه دامنــــم افتاده آفتاب؟ يا چون گل از بهشت خدا چيده ام تو را هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ من از تمــــام گلهـــــــا بوييده ام تــــو را رويای آشنای شب و روز عمــــر من! در خوابهای كودكی ام ديده ام تو را از هــــر نظر تــــــــو عين پسند دل منی هم ديده، هم نديده، پسنديده ام تو را زيباپرستیِ دل من بی دليل نيست زيـــرا به اين دليل پرستيده ام تو را با آنكه جـز سكوت جوابم نمی دهی در هر سؤال از همه پرسيده ام تو را از شعر و استعـــاره و تشبيه برتــــری با هيچكس بجز تو نسنجيده ام تو را... ═‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در روز پنجشنبه ماه شوال و يــاد درگــذشــتــگــان 🥀 🌷 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ🌷        🙏   التماس دعا   🙏 در روز پنجشنبه ماه شوال در روایات بـرای امـوات بسیار مغتنم دانسته شـده برای چشم انتظاران اسیران خاک با شاخه گلی، ذکر صلوات و فاتحه ای از آنــهــا یـــادی کـــنـــیـــم 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
758.2K
یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی  تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم پاییز تو سر می رسد قدری زمستانی و بعد گل می دهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست اصلا منی در کار نیست ، امنَم حصارت نیستم خوانش... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky