روسری را دوباره لبنانی
بست ودر کوچه ها به راه افتاد
چادرش را کشید روی غمش
عشق درد آشنا به راه افتاد
زیر پر های خود کبوتر داشت
او که پرواز را به من آموخت
غیرت از مرز چادرش رد شد
چشم های مرا به لبنان دوخت
چشم فرزند او اگر شرجی است
فصل باران هنوز در راه است
ریخته پای اعتقادش بذر
دست مادر نگو که کوتاه است
لاله گون چادر سیاهش شد
همسر همسفر به خون غلطید
پا به پای هم اند پیر که نه!
شده او پا به پای عشق شهید
گاه مردانگی است زن بودن
بس که نامرد دیده چشم جهان
کوچ می کرد با تو اسم شهید
پشت پای تو ریخت آب ایران
رفته او گر چه با لباس سفید
با لباس سفید برگشته
می درخشد کنار شاهچراغ
این عروسِ شهید برگشته
در حرم بال میزنند این جا
پنج پروانه ای که غم دارند
جای آغوش مادرانه ولی
سنگ سرخی در این حرم دارند
#زهرا_حاجی_پور
#شهیده_قدس
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky