یک امشب مسلمانی از من مخواه
گمان کن کمــی کــافــرم در غــروب
#مصعب_یحیایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
بیا یکی دو غزل از سرودههامان را
بــــرای روز مبــــادا کنــــار بگــــذاریــــم
#مصعب_یحیایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما
به شیطان
اماننامه نمیدهیم.
اشتباه نکنید
«وقت معلوم» ما
مهلتِ شما نیست؛
فرصتیست
که اراده کردهایم
سایهای را
-نه از ابر-
بلکه از ترس
بر سرتان نگه داریم
تا
پیش از رسیدن موشکها،
هراس
(هَراس: وحشت/ ترس
بر وزن حماس)
گلوی شما را
در حد مرگ
فشار بدهد...
آآآی
ای حریصترین موجودات
به حیات
و ای موشهای متعفّن؛
شما
نه بنیاسرائیل،
که تخم و ترکهی فرعونی هستید
که تا غرق نشده
به دین موسی
ایمان نخواهید آورد...
به «هامان» بگویید
بلندیهای جولان هم
دست کوتاه شما را
به خدای لاشریک نخواهد رساند.
و بیست سال آینده که هیچ؛
شما
گاو شدنِ گوسالههای سامری را هم نمیبینید...
از من میشنوید
هیچ دست و پا نزنید
و الا «یحیی سریع»
خبر غرق شدنتان را
در بابالمندب
سریعتر گزارش خواهد کرد!
فیالحال
آغاز و پایان این صحنه
با ماست،
یا تصمیم میگیریم
روزتان را
با پرواز پهپادها
به شب تبدیل کنیم
و یا
با انفجار موشکها
شبِ اراضی اشغالی را
مثل روز
روشن خواهیم کرد.
آی
ای مدعیان وراثت «تابوت عهد»
تابوتهایتان را آماده کنید؛
ما عهد کردهایم
مستضعفین را
وارثان زمین قرار دهیم...
#مصعب_یحیایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
با خویش شنیدم گفت،
لنجی که دلش آشفت
«یک روز بزن بیرون،
زین ساحل وامانده...»!
#مصعب_یحیایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
شانس ندارم که. اندازهی چی دلم میخواهد توی چادرهای عربی بنشینم و قهوه بخورم؛ لکن زیر سایهی ذوالفقار هم که نشسته باشم، سایهی اسم «مصعب» سنگینتر است.
حالا بیا برای ملت توضیح بده که غیر از مصعبی که قاتل مختار است، «مصعببنعمیر» هم داریم که سفیر قرآنی رسولالله است در مدینه! چند نفر را میتوانم توجیه کنم؟
جوانکی که اهل مشهد است توی چادر نشسته. خواهش کردم عکس بیاندازد و همزمان که قهوه را سر کشیدم قصهی اسمم را گفتم. هیچ واکنشی نشان نداد. انتظار داشتم از خنده غش کند که! خیلی گیج میزند. پرسیدم مگر فیلم مختار را ندیدهای؟! گفت نه! دوست دارم شمشیر بالای سرم را بردارم و نصفش کنم. لامصب، چطور میتوانی مختار را ندیده باشی؟! اصلاً مگر اختیاری برای تو وجود دارد که مختار نبینی؟ مگر شبکهای هست که مختارنامه پخش نکند و تو از قضا فقط همان یک کانال را توی عمرت دیده باشی؟!
خیلی عصبانی شدم لکن کظم غیظ کردم. از چادر بیرون زدم و الا که خونش مباح بود؛ مردک ضدرسانهی بیبصیرت!
حوالی اذان مغرب است. یک جایی زیر آسمان خدا ایستادم برای نماز. عمودهای آخر مسیر است. به این فکر میکنم که چرا هنوز مسالهی فلسطین در فضاسازی محیطی اربعین کمرنگ است. بجز یکی دو موکب و یا پشت کولهی بعضی از زوار، کار درخوری برای فلسطین انجام نشده است
فوکویامایانه با خودم نجوا میکنم: اربعین تبلور و تجسم بال سرخ شهادتطلبی شیعه است؛ و مگر بال سبز انتظار جز در مسیر آزادی فلسطین به حرکت درمیآید؟!
#مصعب_یحیایی
#روزنوشت_اربعین
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هدایت شده از «کمــی کــافــر...»
روسریات را بردار...
گیسویت را
از دوش و دیشب
پریشانتر کن.
بگذار تا موهایت
در باد برقصند
بوی ادکلن فرانسویات را پخش کن توی شهر
-حاشیهی خلیجفارس بوی نفت میدهد-
بزن بیرون
و از همیشه بلندتر
فریاد بزن:
«زن، زندگی، آزادی...»
تو تنها نیستی دختر!
«همسایه» نه...
ولی انبوه «سایهها»
حتماً
دنبال تو راه میافتند!
«کیف» کن
که لشکر «فیک»ها
لایکت میکنند.
تو در صدر خبرهای اینترنشنال و بیبیسی هستی.
البته فعلاً!
-فعلاً تیتر باید این باشد-
«علی دایی»
دایهی مهربانتر از مادر توست!
از مادر «اسرا» هم مهربانتر...
نمیبینی؟!
«آقای گل»
بخاطر تو
پاس گل داد به ضدانقلاب.
و جادوگر مستطیل سبز
چراغ سبز نشان داد به بوقچیهای رسانهای غرب!
«بوق بزن»
تکتک...
ممـــتد...
خیابانها را شلوغ کن
و هیچ فکر نکن
که شاید پشت هیجان تو
آمبولانس توی ترافیک مانده است.
فریاد بکش
بلندتر از همیشه...
تو حق داری
که هاتداگت را
از شعبههای «مک دونالد» در خیابان «ولیعصر» بخری
با یک بطری پپسی اصل اسرائیلی!
آروغت را که -روشنفکرانه- زدی
سرت را از شیشهی ماشین بیرون کن
جیغ بکش
بنفشِ بنفش...
و بلندتر از پیش بخوان:
«نون و پنیر و خاویار
ظریف الکسیس رو بیار!»
و بعد
یکراست برو تا شمال شهر
تااا «دربند»
آنجا هنوز انقلاب نشده بِیبی!
اصلاً برو دور دور
سرِ راه
-درست جلوی ویلا-
از «جادوگر» هم امضا بگیر...
-اگر از فرنگ برگشته باشد
و صدایت را از پشت برج و بارو
و نُهتوی ویلایش بشنود-
«حیا» را بیخیال
«حیاط» ویلاهای استخردار را عشق است!
حوض صحن امامزاده داوود آنقدر عمیق نیست
که بشود شیرجه زد داخلش
و زیرآبی رفت
شاهچراغ هم همینطور!
اصلاً حوض
سهم بچهها...
ارزانی کبوترها...
ولی از خودت بپرس:
کرکس از کبوتر چه کم دارد؟!
پس چرا «در قفس هیچکسی
کرکس نیست؟!»
سهم تو از زندگی بیشتر از اینهاست.
«زن، زندگی، آزادی...»
هوا
رفته رو به سردی
«پاییز اومده، پیِ نامردی...»
چکمهات را بپوش دختر
و بزن بیرون
تنور تجمع را داغ کن
از «دروازه دولت» عبور کن
به «دروازههای آزادی» خوش آمدی!
آغوش رایگان...
بوسههای رایگان...
عشقهای رایگان...
آدمهای رایگان...
مهد همهی چیزهای دوزاری...
«داعش
-سخنگوی عملگرای کاخ سفید-
ورود شما را به دروازهی تمدن غرب خوشآمد میگوید...»
«اهلاً و سهلاً
چطوری ایرانی...؟!»
در خبرها دیدم
-مشروح خبر بیست و نیم-
داعشیها
همین دیروز
«از خون جوانان وطن»
از خون کودک و مرد و زن
به یُمن ورودت به دهکدهی جهانی
توی شاهچراغ
«فرش قرمز» پهن کردهاند...
راستی
نگران تروریست مسلح شیراز نباش
«جناب جادوگر»
به پرستارها سپرده است
که اسم هیچ کسی را ثبت نکنند!
-حتی درمان هم رایگان-
میبینی؟!
آغوش آمریکاییها برای همه باز است.
«کور» که نیستیم؛
امضای «کری» هنوز هم تضمین است!
به باغ مرکبات «برجام» خوش آمدید
بفرمایید انگور فرانسوی مادام!
موهایت را
شرابی رنگ بزن؛
به کشورت هم انگ پشت انگ...
به شیشهی خانهها
به پنجرههای رو به صبح
به ماشینها
و به من هم در خیابان
سنگ بزن.
بعد بچرخ و رو به دوربین اجنبیها
(سه... دو... یک...)
-لبخند یادت نرود زیبا-
بگو «سیییب»
-سیب اعلای باغ برجام-
خندهات را قشنگتر میکند!
حالا دست تکان بده.
و همراه با «صدای آمریکا» تکرار کن:
«زن؛
زندگی؛
آزادی...!»
#مصعب_یحیایی
#کمی_کافر
عضو شوید:
(کمی کافر.../ شعر و گاهنوشتهای مصعب یحیایی)
🔴@yahyaei_m
کلبه ی شعر
سرم
گیج میرود...
دکترها میگویند
فشارم
افت کرده است.
دستت را
بیشتر
به دستم فشار بده!
کامم
به اندازهی کافی
تلخ است؛
قول میدهم
دیگر
قهوه نخورم.
اصلاً
از تو میپرسم:
منِ روستازاده را
چه به قهوهی روبوستا؟!
کافئین
نوشِ جانِ بوفهایِ کورِ کافهنشین!
بیخوابیِ مرا
عمیقتر نکنید.
من
درد و دوای خودم را
بهتر میشناسم.
چای و
آویشن دم کنید؛
و در فنجان من
چند تکه نبات بیاندازید...
زیلویی غبار گرفته را
زیر سایهی نارنجِ کنجِ حیاط
پهن کنید،
و به کودکان محل بسپرید
هیچ گنجشکی را
با سنگ
نشانه نگیرند.
پنجرهها را
باز بگذارید؛
بوی خاک بارانخورده
پشت شیشهها
منتظر ایستاده است.
قاصدکها
قاصد روزهای بارانیاند...
کاش
فردا هوا چتری باشد،
من آری؛
ولی
بادامهای کوهی
به چتر محتاج نیستند.
کوهها
دستهای دعای زمین
به سمت آسماناند
و برکهها
-حتی اگر خشک-
عاشق روی ماهِ مهتاب...
پلنگی پیر
بر بلندای صخره
چنگ به چهرهی ماه میکشد.
شب
ظلمت نیست؛
ستارهها
به شوق وصل
چشمکپرانی میکنند
و شباویزها
یک در میان
«حَقحَق» میگویند،
و «هِقهِق» میگریند...
کاش
کومهای کوچک داشتم
بر بام «کوه قلعه»
تا در هیاهوی سرمای زمستان
تَش و پیش بُر میکردم
و کندهی پیر بنکی را
در آتش میانداختم؛
آنگاه
به قاعدهی سوز فایزهای پولاد اسماعیلی
تنگدلانه میخواندم:
«بُتی کز ناز پا بر دل گذارد
ستم باشد که پا بر گِل گذارد
داد بیداد...».
فریاد
از دل بنیبشر،
که هم
به وسعتْ
خانهی خدای احد و صمد است،
و هم
در کوچکی
به قاعدهی دل یک گنجشک
تنگ میشود...
همین روزها
میروم
و سر به شانهی کوه میگذارم.
چه فرقی میکند
که امشب چندم ماه قمریست؟!
تو که باشی
ماه
همیشه کامل است...
#مصعب_یحیایی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky