با تواَم عشق قسم خورده ي پنهاني ِمن
با تواَم بي خبر از حال و پريشاني ِ من
با تواَم لعنتيِ خالي از احساس بفهم
بي قرارت شده ام شاعره ي خاص بفهم
لعنتي خسته ام از دوري و بي تاب شدن
پاي دلگيرترين خاطره ها آب شدن
لعنتی خسته ام از حال بدم، زخم نزن
بی تو محکوم به حبس ابدم، زخم نزن
باورم كن كه به چشمان تو معتاد منم
پادشاهي كه به جنگ آمد و افتاد منم
قافيه باختم و شعر سرودم يعني
به هر آن كس كهتو را ديد،حسودميعني
نفسم بندِ تو و درد مرا مي خواند
بعدِ تو حسرت دنیا به دلم مي ماند
#پویا_جمشیدی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
کلبه ی شعر
🎙#علی_جعفری 🟩 عضو کانال #پویا_جمشیدی 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkh
افتادهام در ابتدای كوچهای بن بست
از دست دارم میروم، اصلا حواست هست!؟
.
بیرون زدم از خاطراتت برف میآمد
من گریه كردم آخر این قصه را باید...
.
بعد از تو فکر روزهای آخرم باشم
بعد از تو فكر ضجههای دفترم باشم
.
بعد از تو چشمم دفترم را آبیاری كرد
بعد از تو تهران پابهپایم بی قراری كرد
.
بعد از تو راهی از جهنم رو به من وا شد
بعد از تو بهمن بدترین میدان دنیا شد
.
بعد از تو دیگر آرزوهایم زمین خوردند
بعد از تو با پای خودم نعش مرا بردند
.
بعد از تو من زانو زدم، آینده را كشتم
دیوار میزد هی خودش را بر سر و مشتم
.
بعد از تو در من اشتیاق زنده ماندن مُرد
كابوس تنهاتر شدن آیندهام را خورد
.
حس میکنم بعد از تو تاریخم دو قسمت شد
میخواستم باور کنی در من قیامت شد
.
از حسرت بازی دستت لای موهایم
از گریه هایم لابه لای آرزوهایم
.
از بوسههای آخرت، از دستِ بر دوشم
از لذت یك دوستت دارم در آغوشم
.
از من سكوت، از تو سكوت، از عشق پنهانی
لبخندهای زورکی در اوج ویرانی
.
انگار بغضی در گلویم گم شده باشد
انگار قلبم قسمت مردم شده باشد
.
انگار خواهم مرد از این کابوس وا مانده
انگار نیمی از وجودم در تو جا مانده
.
انگار که بازندهام در اوج رویایت
پای پیاده میروم از آرزوهایت
.
از دورتر میبینمت این آخرین بار است
دنیا به ما یک زندگی کردن بدهکار است
.
غمگینم از آینده از تقدیر، غمگینم
دارم تو را در خاطراتم خواب میبینم
.
میفهمم این رفتن برایت آخرین راه است
دیوار من از زندگی یک عمر كوتاه است
.
من رفتنت را با دو چشم بستهام دیدم
از بوسههایت لابهلای گریه فهمیدم
.
قدِّ زمستانیترین روز خدا سردی
تا گریه كردم، گریه كردی.. برنمیگردی؟
.
اسم تو را در شعرهایم خط خطی كردم
وقتی نباشی من به دنیا برنمیگردم
.
باران ببارد آسمان عطر تو را دارد
بغضت گریبان میدرد تا صبح میبارد
.
لبخند دارم میزنم با اینکه دلتنگم
دارم برای زندگی با مرگ میجنگم
.
میبوسمت از دورتر این رشته محکم نیست
میبوسمت با اینکه لبهای تو سهمم نیست
.
میبوسمت، میبوسمت، تا درد پابرجاست
دلواپسم، دلواپسی از خندهام پیداست
.
بعد از تو حتی رد شدن از کوچه آسان نیست
حتی برای گریه کردن یک خیابان نیست
.
این خاطرات لعنتی بعد از تو بیرحمند
زانو زدن کنج خیابان را نمیفهمند
.
دارم تو را حس میکنم با دستِ در دستم
با هرکه باشی باز هم دلواپست هستم
.
ای کاش من تنها دلیل بودنت بودم
از سایهات نزدیکتر پیراهنت بودم
.
حالا من و ، تنها من و تنها دو چشمتر
از بیقراریهای عصر جمعه تنهاتر
.
لعنت به پایانیترین ساعاتِ هر هفته
لعنت به رویایی كه دیگر یادمان رفته
.
لعنت به آغوشت، به آغوشش، به تنهایی
لعنت به من وقتی که با هر بغض میآیی
.
لعنت به من وقتی هنوز از عطر تو مستم
لعنت اگر در انتظار دیدنت هستم
.
اصلا مگر راهی برای دیدنت هم هست؟
اصلا مگر حرفی به جز بوسیدنت هم هست؟
.
اصلا همین حال و همین روز و همین ساعت
اصلا به شبهای بدون بودنت لعنت
.
باید تو را از راههای رفته برگردم
باید نفهمی قاب عکست را بغل کردم
.
باید تو را از هرچه بود و هست بردارم
باید نفهمی بعد از این هم دوستت دارم
.
باید نفهمم خندهات بی من برای کیست
از دست دارم میروم، اصلا حواست نیست!
#پویا_جمشیدی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
رسوای عشق...پویا جمشیدی.mp3
8.52M
لای موهایت همیشه یک گلسر داشتی
لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی
مثل اسکندر به قلبم میزدی با هر نفس
قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی
شهر، شهرم را به آتش میکشیدی دم به دم
بیپناهی بودم و در من، تو لشکر داشتی
مطلع شعرم شدی با هر غزل میخواندمت
مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی
روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود
با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی
بیقراریهای من رسواترم میکرد و تو
شاعر گم کرده راهی، دست آخر داشتی
خوشخیالیهایم از این با تو بودن بس نبود؟
من میان این همه مهره! تو بد برداشتی
هایهایم میگذشت از کوچههای بیکسی
لا اله «غیر تو»، ایکاش باور داشتی
سالهایم هی گذشت و داغ تو جان میگرفت
فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی
تا که روزی کودکی دیدم کنارت...لعنتی!!
غرق چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی
دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من
ساده تنها رد شدی با دیدهی تر داشتی
میچکاندی قطرهقطره روزهای رفته را
روی مرد خستهای که در برابر داشتی
با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من
عاشقم بودی، اگرچه یار دیگر داشتی
#پویا_جمشیدی
خوانش: 🎙#علی_جعفری
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky