eitaa logo
کلبه ی شعر
2.3هزار دنبال‌کننده
12هزار عکس
3.5هزار ویدیو
30 فایل
🌺🌺 در پریشانی ما شعر به فریاد رسید 🌺🌺 ⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘ آماده انتشار اشعار و دلنوشته هایتان هستیم ارتباط با مدیر کانال👇👇 @mah_khaky ادمین کانال👇👇 @Msouri3 تبادل فقط با کانالهای شعری و ادبی و شهدائی.
مشاهده در ایتا
دانلود
وقت‌ خونحواهی‌ آن‌ شش‌ ماهه‌ اصغر آمده‌ رمز‌ ما‌ خیبر‌ شکن‌ چون‌ رزم‌ اکبر‌ آمده‌ 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
4_6048828070473766163.mp3
4.02M
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky 🎙‌ 🎼‌ ❤️❤️
یا گرمى یک بوسه به پیشانى من باش یا علت یک عمر پریشانى من باش با فاصله‌اى امن که آسیب نبینى بنشین و فقط شاهد ویرانى من باش 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
به گوش میرسد آری ندای فاطمیه دوباره آمده‌ وقتِ عزای فاطمیه سلام صاحب عزا ، صاحب الزمان آقا ببخش این که نمردم برای فاطمیه گرفتم از دهه ی فاطمیه رزق خودم منم که نام گرفتم گدای فاطمیه سرم فدای غدیر و تنم فدای حسین تمام دار و ندارم فدای فاطمیه خوشا به حال کسی که ز دست صدیقه گرفته کرببلا انتهای فاطمیه اگر نیاز شود شک نکن دهم سر را برای حفظ و برای بقای فاطمیه 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
5.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خزان نبین دل من را ، اسیر تنهایی ست به کوچه کوچه ی دل غربتم تماشایی ست صدای خش خش پای کسی نمی آید همان که رد نگاهش مسیرزیبایی ست 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
عشق را در دل شب‌ها نهان می‌دارم که به یک شعله زند آتشم این لاکردار 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
ای رفته کم‌کم از دل و جان! ناگهان بیا مثلِ خدا به یادِ ستم‌دیدگان بیا... قصدِ من‌از حیات، تماشای چشمِ توست از چشم زخم بدنظران در امان بیا... جامِ شراب نیست که‌در کف گرفته‌است خون می‌خورد ز دستِ غمت ارغوان بیا... ای لحظه‌ای که‌در سرِ هر شاخه فکرِ توست ای نوبهارِ تا به ابد جاودان بیا... این صید را به معجزهء عشق زنده کن عیسای من به دیدنِ این نیمه‌جان بیا... یک عمر آمدم به درِ خانه‌ات، تو نیز یکدم به خانه‌ی من بی‌خانمان بیا... 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
از تاک عشقت هر که جام وصل نوشید جز حضرتت از کل دنیا چشم پوشید موجی شد و در انتظار دیدن تو دریا به دریا تا خود ساحل خروشید یا چشمه شد از زیر پای اشتیاقِ لب تشنگی ها، محض حال عشق جوشید باید برای خاطر دل ترک سر کرد از جان به شرط وصل خوبان چشم پوشید اینجا خریدار نهایی حضرت توست باید برای حفظ نرخ عشق کوشید 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
🌸 رمان جذاب 🌸 دیگه خانوما تو آشپزخونه بودن و مردام تو هال، منم زیر نگاها و توجهات خاص ملیحه خانم داشتم آب میشدم، مهسا انگار بیشتر از همه در جریان بود که هی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد، تمام سعی مو میکردم که بی تفاوت باشم، دلم نمیخاست هیچ کس از درونم آگاه بشه، هیچکس! ساعت نزدیک دوازده شب بود، من و مهسا رفتیم تو اتاق خودمون، خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما انگار اینا هنوز تصمیم نداشتن بخوابن، سرمو گذاشتم رو بالشتم و به اتفاقات امروز فکر کردم، به یاس، به عباسی که سمیرا بهش میگفت آقای یاس! مهسا از رو تختش اومد پایینو کنار تختم نشست: _معصومه نگاهش کردم: _بله یکم این دست اون دست کرد و گفت: _تو دوست داری با عباس آقا ازدواج کنی؟ با تعجب نگاهش کردم و گفتم: _چی؟! نگاهشو بهم دوخت و ادامه داد: _نگو که نفهمیدی ملیحه خانم غیر مستقیم داشت ازت خواستگاری میکرد سریع نیم خیز شدم و گفتم: _حالت خوب نیست ، برو قرصاتو بخور بخاب چشماشو ریز کرد و گفت: _الان مثلا میخای بگی نفهمیدی واقعا؟اره؟! -مهسا خواهش میکنم ول کن سریع پتو مو کشیدم روم و گفتم: _شب بخیر -مثلا دارم حرف میزنم باهات از زیر پتو گفتم: _برو در ساتو بخون که کنکورت رو خوب بدی نمیخاد تو کارای بزرگترا دخالت کنی چشمامو بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم حتی به چشمای سیاهِ عباس که چند دقیقه نگاهم کرد.. شروع کردم زیر لب زمزمه کردن ذکری که باعث بشه نقش خدا جای نقش چشمان عباس رو تو ذهنم بگیره، زمزمه وار تکرارش کردم "یاخیر حبیب محبوب صل علی محمد و آل محمد" سرمو از سجده بلند کردم، تشهد و سلام دادم و نمازمو با الله اکبر تموم کردم، باز سرمو به سجده گذاشتم تا طبق عادت همیشگی شکر بعد نماز بگم، چشمامو تو سجده بستم، خدایا شکرت، شکرت که من سالمم، شکرت که خونواده ی خوبی دارم، شکرت که تو هستی کنارم، شکرت که من عاشق عطر یاسم، ..... شکرت ... اشک تو چشمام جمع شد، سرمو از سجده بلند کردم، نگاهمو به بالای سرم دوختم و گفتم: خداجون خودت تنها یار و یاورمی، میدونم که تا نخوای برگی از درخت نمی افته، میخام به این جمله ایمان بیارم طوری با من عجین بشه که جلوی حکمتات قد علم نکنم و غر نزنم، مددی یا الله مددی .. با دستام اشکامو پاک کردم .. کم پیش می اومد که نماز صبحم اول وقت باشه، شاید روزایی که بیشتر دلتنگ بودم و محتاج خدا نماز صبحم اول وقت بود، از بی وفایی خودم بدم اومد، من هیچ وقت راه عاشقی رو یاد نمیگرفتم در اتاق و باز کردم رفتم بیرون، دلم می خواست یه کم برم کنار گلهای یاسم، همه خواب بودن هنوز، از جلوی اتاق محمد که رد شدم صدای نجوا و ذکری به گوشم رسید، حتما محمد هم دلتنگه مثلِ من! به در حیاط که رسیدم با یه فکری تو ذهنم برگشتم به در اتاق محمد نگاه کردم و فکرمو زمزمه وار به زبون آوردم "نکنه صدای نجوای تو باشه عباس" ....🌷 🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky
‌ ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم.. از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم!! آيا تو ميپذيرى ، عشق خدائيم را ؟.. تا اين که بر نتابى ، ديگر جدائيم را؟!! آب روان به ماهى ،گفتا که باشد اما.. لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا!! بايد که خلوتى با ، افکار خود نمايم.. اينجا بمان که فردا ، با پاسخت بيايم!! ماهي قبول کرد و ، آب روان گذر کرد.. تنها براى يک شب ، از پيش او سفر کرد!! وقتى که آمدش باز ، تا اين که گويد آرى.. يک حجله ديد و عکسى ، بر آن به يادگارى!! خود را ز پيش ماهى ، ديشب که برده بودش.. آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش!! ناليد و يادش افتاد ، از ماهى آن صدايي.. وقتى که گفت با عشق ، ميميرم از جدايى!! ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی.. ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!! آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی.. یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی!!!.... 🟩‌ عضو کانال 💠💠💠💠💠💠 در محفل ما شعر سخن می گوید 👇👇👇 @shaeranehayemahkhaky