ای رفته کمکم از دل و جان! ناگهان بیا
مثلِ خدا به یادِ ستمدیدگان بیا...
قصدِ مناز حیات، تماشای چشمِ توست
از چشم زخم بدنظران در امان بیا...
جامِ شراب نیست کهدر کف گرفتهاست
خون میخورد ز دستِ غمت ارغوان بیا...
ای لحظهای کهدر سرِ هر شاخه فکرِ توست
ای نوبهارِ تا به ابد جاودان بیا...
این صید را به معجزهء عشق زنده کن
عیسای من به دیدنِ این نیمهجان بیا...
یک عمر آمدم به درِ خانهات، تو نیز
یکدم به خانهی من بیخانمان بیا...
#فاضل_نظری
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
از تاک عشقت هر که جام وصل نوشید
جز حضرتت از کل دنیا چشم پوشید
موجی شد و در انتظار دیدن تو
دریا به دریا تا خود ساحل خروشید
یا چشمه شد از زیر پای اشتیاقِ
لب تشنگی ها، محض حال عشق جوشید
باید برای خاطر دل ترک سر کرد
از جان به شرط وصل خوبان چشم پوشید
اینجا خریدار نهایی حضرت توست
باید برای حفظ نرخ عشق کوشید
#مهتاب_بهشتی
#غزل_معرفتی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
May 11
🌸 رمان جذاب #درحوالی_عطریاس🌸
#قسمتهفتموهشتم
دیگه خانوما تو آشپزخونه بودن و مردام تو هال، منم زیر نگاها و توجهات خاص ملیحه خانم داشتم آب میشدم، مهسا انگار بیشتر از همه در جریان بود که هی بهم نگاه میکرد و لبخند میزد، تمام سعی مو میکردم که بی تفاوت باشم، دلم نمیخاست هیچ کس از درونم آگاه بشه، هیچکس!
ساعت نزدیک دوازده شب بود،
من و مهسا رفتیم تو اتاق خودمون، خیلی خسته بودم و خوابم میومد اما انگار اینا هنوز تصمیم نداشتن بخوابن،
سرمو گذاشتم رو بالشتم
و به اتفاقات امروز فکر کردم، به یاس، به عباسی که سمیرا بهش میگفت آقای یاس!
مهسا از رو تختش اومد پایینو کنار تختم نشست:
_معصومه
نگاهش کردم:
_بله
یکم این دست اون دست کرد و گفت:
_تو دوست داری با عباس آقا ازدواج کنی؟
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
_چی؟!
نگاهشو بهم دوخت و ادامه داد:
_نگو که نفهمیدی ملیحه خانم غیر مستقیم داشت ازت خواستگاری میکرد
سریع نیم خیز شدم و گفتم:
_حالت خوب نیست ، برو قرصاتو بخور بخاب
چشماشو ریز کرد و گفت:
_الان مثلا میخای بگی نفهمیدی واقعا؟اره؟!
-مهسا خواهش میکنم ول کن
سریع پتو مو کشیدم روم و گفتم:
_شب بخیر
-مثلا دارم حرف میزنم باهات
از زیر پتو گفتم:
_برو در ساتو بخون که کنکورت رو خوب بدی نمیخاد تو کارای بزرگترا دخالت کنی
چشمامو بستم و سعی کردم به چیزی فکر نکنم حتی به چشمای سیاهِ عباس که چند دقیقه نگاهم کرد..
شروع کردم زیر لب زمزمه کردن ذکری که باعث بشه نقش خدا جای نقش چشمان عباس رو تو ذهنم بگیره، زمزمه وار تکرارش کردم
"یاخیر حبیب محبوب صل علی محمد و آل محمد"
سرمو از سجده بلند کردم،
تشهد و سلام دادم و نمازمو با الله اکبر تموم کردم،
باز سرمو به سجده گذاشتم
تا طبق عادت همیشگی شکر بعد نماز بگم،
چشمامو تو سجده بستم،
خدایا شکرت،
شکرت که من سالمم،
شکرت که خونواده ی خوبی دارم، شکرت که تو هستی کنارم،
شکرت که من عاشق عطر یاسم،
..... شکرت ...
اشک تو چشمام جمع شد، سرمو از سجده بلند کردم، نگاهمو به بالای سرم دوختم و
گفتم:
خداجون خودت تنها یار و یاورمی، میدونم که تا نخوای برگی از درخت نمی افته، میخام به این جمله ایمان بیارم طوری با من عجین بشه که جلوی حکمتات قد علم نکنم و غر نزنم، مددی یا الله مددی ..
با دستام اشکامو پاک کردم ..
کم پیش می اومد که نماز صبحم اول وقت باشه، شاید روزایی که بیشتر دلتنگ بودم و محتاج خدا نماز صبحم اول وقت بود،
از بی وفایی خودم بدم اومد، من هیچ وقت راه عاشقی رو یاد نمیگرفتم
در اتاق و باز کردم رفتم بیرون،
دلم می خواست یه کم برم کنار گلهای یاسم، همه خواب بودن هنوز، از جلوی اتاق محمد که رد شدم صدای نجوا و ذکری به گوشم رسید، حتما محمد هم دلتنگه مثلِ من! به در حیاط که رسیدم با یه فکری تو ذهنم برگشتم به در اتاق محمد نگاه کردم و فکرمو زمزمه وار به زبون آوردم
"نکنه صدای نجوای تو باشه عباس"
#ادامهدارد....🌷
🌸نویسنده: بانو گل نرگــــس
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ماهى به آب گفتا ، من عاشق تو هستم..
از لذت حضورت ، مى را نخورده مستم!!
آيا تو ميپذيرى ، عشق خدائيم را ؟..
تا اين که بر نتابى ، ديگر جدائيم را؟!!
آب روان به ماهى ،گفتا که باشد اما..
لطفا بده مجالى ، تا صبح روز فردا!!
بايد که خلوتى با ، افکار خود نمايم..
اينجا بمان که فردا ، با پاسخت بيايم!!
ماهي قبول کرد و ، آب روان گذر کرد..
تنها براى يک شب ، از پيش او سفر کرد!!
وقتى که آمدش باز ، تا اين که گويد آرى..
يک حجله ديد و عکسى ، بر آن به يادگارى!!
خود را ز پيش ماهى ، ديشب که برده بودش..
آن شاه ماهى عشق ، بى آب مرده بودش!!
ناليد و يادش افتاد ، از ماهى آن صدايي..
وقتى که گفت با عشق ، ميميرم از جدايى!!
ای کاش آب می ماند ، آن شب کنار ماهی..
ماهی دلش نمی مرد ، از درد بی وفایی!!
آری من و شما هم ، مانند آب و ماهی..
یک لحظه غفلت از هم ، یعنی همین جدایی!!!....
#محمدغلامی_شمسآبادی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍂آرامش آسمان شب
💫سهم قلبتان
🍁و خــداونـد
💫روشنى بى خاموشِ
🍂تمـام لحظه هايتـان باشد
🍁لحظه هاتون سرشـار از آرامش
💙خدایا
💙ما را به غیر از خودت
💙به کسی واگذار مکن آمین🙏
🌓🌓🌓🌓
شب زیباتون خوش
🌓🌓🌓🌓
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
🍂در هوای پاک صبح
🍁نفس بکش و درونت را
🍂از طراوت و تازگی پر کن
🍁غصههای دیروز
🍂در گذشته جا مانده
🍁تو به امروز رسیدهای
🍂و اکنون آغازی دوباره است
🍁تاآیندهی پرامیدت را رقم بزنی
🌞🌞🌞🌞🌞
سلامصبحتونبخیر
🌞🌞🌞🌞🌞
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
خانه امن... - @mer30tv.mp3
5.5M
صبح 20 آبان
#رادیو_مرسی
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
آغوش باران زده اش
انگار
فقط عشق می بارد و
عاشقی می بافد...
پاییز است دیگر
گاهی ابری ات می خواهد و
گاه آفتاب به بغل
می نشیندکنارت...
#مینا
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
هر بلبلی تا میگذارد پا به باغ ما
پی میبَرَد بر وسعتِ هر درد و داغ ما
جای تعجب هم ندارد بذرِ دلتنگی!
گل میدهد هر لحظه در کُنجِ اتاق ما
از اشک سرشاریم و هم چون ابر میباریم!
وقتی که میگیرد هوای غم سراغ ما...
#الهه_نودهی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky