1.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁🍁🔥
عرفه
اینجا عرفات است مرا معرفت آموز
بخشای گناهان من تیره دل امروز
بر چهره ی آشفته ی من یک نظری کن
بر درگه تو ناله کنم ناله ی جانسوز
از دیده گهر بارم و افسوس فراوان
از کرده ی خود دارم وصد آه جگر سوز
گویی که زمین یخ زده از سردی دیدار
یک شعله از آتشکده در جان من افروز
در دست من آن جام تهی بود بفرما
هر روز مرا شاد نما ساقی نوروز
حاجی به طمع طی بکن این سعی و صفا را
بر جمع نظر کن سبب تفرقه آموز
فردا که شود سنگ بزن با دلی آرام
بر نفس خطاکار خود و دشمن مرموز
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
# عرفه خرداد 1404
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
قربانی
در کنـــار خانه ی امــــن خـــدا
قامت یک زن زغم گشته دو تا
بی خبر از قصه ی نا گفته ای
در دلش دلشوره ای بی انتها
می کند نفرین به شیطان لعین
تا رهـــا گردد ازین هـــول٫ ولا
گفته بودش من به همراه پسر
می روم تا آورم نـذرم بجــا
بربلندای سکویی صخــره ای
اندکی پایین تر از غار حــرا
یا کمی زآن صخره ها هم دورتر
پیرمـردی بود و تیغی همچو لا
می برد بالا دو دستانش ولی
در دلش صد شعله دارد با نوا
می کشد بر گردن دلداده اش
تیغ بران تا کنــد عهــدش وفا
قطره اشکی ناگهان در چشم او
می زند حلقـــه نمــی پاید بقــا
سر به بالا می کند آن مه پســر
سربلنـــدی تو پدر زین ماجـــرا
هان پدر این امر مــولای من است
تیــغ محکم کش مکــن امــرش رها
مهر می ببرید و تیغش می کشید
یوسفـش آرام بــود و با صـفـــا
رود می غرید و چشمه در خروش
زآســمان و دشت می آمد صــدا
آمــدش پیغــامی از رب جلیـــل
کن توقـف تو خلــیـلی پیش ما
اینک این قربانی از ما هـــدیه ای
گیـر و بنــما عهــد و پیمانت ادا
می شکوفد غنچه ای بر چهــره اش
زآنکــه گفـتش ای خلیـلم ســـر برآ
سخت می گیرد در آغوشــش پسر
می زنــد بوســه زسر تا پشت پا
می شود پر زین همه شادی جهـان
می دهــد خورشیـد دنــیا را جلا
آمده در رقص هــر سو زین خبر
با نسـیم صبحـگاهی سبــزه هــا
شـکـر دارد ایزد حــی ودود
می رهاندهر زمان از شر ورا
می برد پایان به نامت ای عزیز
نام نیکویت به هــر دردی دوا
گر گل نامت درونم غنچـــه کرد
راحت و آســوده ام در دو ســـرا
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ناخوانده
من به درس مکتبش ناخوانده خود از بر شدم
گر که می بینی چنین آلوده و کافر شدم
من ز جام چشم او نوشیده ام مستانه می
پای شمع روی زیبایش چنین پر پر شدم
سوختم نه ریختم آهسته زیر پای او
آبرویی را که با آن یک زمان اختر شدم
هر سحر در حسرت دیدار او چشم انتظار
می سرودم یک غزل از سر به پا اخگر شدم
رفتی و آهسته روی از من نهان کردی چرا
با پریشانی غزل خوان رخ داور شدم
شوخ چشم و مست و عریان است و ساقی همرهش
یک شبی در بزم او بودم که بی باور شدم
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
☘️🌷
روشن دو دیده ات ای وارث غدیر
گردد جهان جوان هر چند گشته پیر
این جا به کن به پا این بار خیمه ات
افتاده از رهیم دستان ما بگیر
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
گناه
مگر ای دوست بجز عشق گناهی دارم
تو برانی ز درت من چه پناهی دارم
دوش آهسته همین زمزمه ها می کردم
گفتم ای دل به تو هم نیم نگاهی دارم
من گنه کردم و او باز به من می گوید
بخشش تام چه خواهی چه نخواهی دارم
باز می پرسد م اکنون چه گناهی داری
گفتمش کنج لبم خال سیاهی دارم
گفت بگذر ز خطاهای خودت همچون باد
رحمت واسعه ای گاه به گاهی دارم
من و شرمندگی و این همه الطاف خدا
بجز این درگه او پشت و پناهی دارم ؟
به دلم شورنهادی و به رقص آمده ام
چونکه ای دوست یکی نامه ز شاهی دارم
اندکی صبر بر این دفتر تیره بنما
تا ببینی که چنان فرصت آهی دارم
همه از حسن بگویند و من از عیب خودم
نهراسم مگر این تکیه به کاهی دارم
گفتی از دفتر شعرم غم دل پاک کنم
کنج این غمکده بین جام و صراحی دارم
نظری کن توبر این صحنه بیا و خوش باش
غم هجرش همه در شام و پگاهی دارم
شکر آن شه نتوانم که به تقدیر عزیز
نزد این سرو روان حشمت و جاهی دارم
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
2.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دشمن از ما به هراس افتاده
خرد ناقصش از کف داده
گر چه ابلیس بود همره او
هر چه شر است به دل بنهاده
خانه اش ویران باد
جاودان ایران باد
شعله ی خشم به کامش افتد
تشت رسوایی ز بامش افتد
لعن و نفرین زمانه یکجا
همه در قالب نامش افتد
خانه اش ویران باد
جاودان ایران باد
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
محکمبمان که بسازم دوباره ات
اینگونه مست می شوم از این گزاره ات
دشمن ندارد ازاین حس ما خبر
وآن سر کشی مانده به جا از هزاره ات
می سازمت دوباره ترا ای شکوه من
پیوند می زنم یکایک اجسام پاره ات
البرز من شکوه من ای سرزمین من
غران شود کویرت و هر سو کناره ات
آری بمان در اوج رهایی ز خویشتن
دنیا کند به شوق فراوان نظاره ات
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
خرداد1404
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
ستیز
آوای سادگی بر شاخه ی سکون
دور از خروش غم گردیده سرنگون
در اوج رویشی گل واژه های نو
از هم شده جدا چون نای ارغنون
دستان بسته ای در پهنه ی زمین
آواره شد چنان سرگشته از درون
ابیات بی پنـــاه آوای یک قلــم
بن بست یک غزل درگیریک جنون
شب های بی سرود با دود شعله ها
همواره در ستیز بر شاخه ی نگون
آواز واژه ها با یک خزان غروب
همــراز ژاله شــد اشـعــار واژگــون
مسرور و سرخوشند درجوی زندگی
دور از وجودشان ترس از چرا و چون
ای ماه بی نشان با شور زندگی
آن خرمن ریا سوزد چنین کنون
زیباترین سخن رنگین ترین سرود
دریای قهر تو دور از شکوه خون
نامت ترانه شد هم پای آسمان
مهتاب زندگی دشمن از او زبون
مانی تو جادان ایران پر شکوه
هستی تو در دلم کی رفته ای برون
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
تیرماه 1404
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
مام وطن
کوچه و کوی و جاده سرتاسر
عطر رد عبور او دارد
آسمان هم ز شوق دیدارش
دف زند رقصد و نمی بارد
هر دم از کوه و دشت و صحراها
بانگ رود و سرود آزادی
همچنان یک نسیم شادی بخش
می کند پر فضای آبادی
موجی از شور و شادی و نغمه
پر کند ساحل خیابان را
عابران دسته دسته در کوچند
برده از یاد خود خماران را
آشنایان کوی دلدارش
لب فرو بسته شاد و بی کینه
هر که را رهرویی ازاو جوید
یک نشانی دهد هر آدینه
در خیابان چه شور برپاشد
گشته هر گوشه اش تماشایی
چشم ها خیره مانده بر هر در
شاید این جمعه هم تو باز آیی
سال های جدایی از خانه
در به در بوده ایم و آوره
با غروب سکوت تاریکی
پرده ی تار شب شود پاره
پرتو گرم مهر وتابنده
روشنی بخش راهمان گردد
بانگ عود و نوای سر مستی
چاره ساز گناهمان گردد
گوید آهسته در سحر گاهان
رنجشی دارم از تن خسته
باورم گشته می گشاید او
بر من این هفته این در بسته
ره دراز است و دام گسترده
پای من ساعتی بمان با من
دل به دیدار او شود شادان
خستگی را برد زجان و تن
این ترانه که غم زدود از جان
بشکفد برلبان گل شادی
می نویسم به پای هر لاله
مام من ای وطن تو آزادی
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
9.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فصل سرخ و بیرقی در باد🌷
در این وادی در این صبح سحر گاهی
نسیم مهر می بارد
فروغی سرخ می تابد
نگر بر ماذن مسجد
به روی بام های کاه گل از دور
درفش تیره ای امشب
به آواز جرس تنها درون باد می رقصد
به روی خاک می خندد
و طبال زمانه خشمگین بر طبل می کوبد
ترا از کنج منزل ها به نزد خویش
می خواند
که دست از پا ی خود بردار
ابر مردی سر از پیکر جدا بر دار می آید
صدا یش از پس صد ها خرافه، تیرگی ها رنگ می بازد
و پژواکش
به جان خفته و خاموش
دمادم لرزه اندازد
به فصل سرخ بنشستن به امید ی
که بارانی نمی بارد.
ببین آهنگر کاوه
به جای جوشن و نیزه
ز صبح پاک تا این واپسین لحظه
دمادم پی به پی زنجیر می سازد
و این دهقان زحمت کش
از آن روزی که دانستیم چرا خورشید
می گیرد
درون خاک می کاود
نشان از آن تن افتاده ی صد چاک
می جوید
و او آواز می خواند.
سرش بر عرش می ساید
و تو بر سر زنی و اشک می ریزی
درون خویش می لرزی
نشان از عشق می جویی
هوا سرد است و حتما تا سحر امشب
به پاس بیرقی در باد
صدا ی طبل می آید.
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تنها
گذشت جمعه و یک تن نشسته او اینجا
کنار پرده ی خیمه به گوشه ای تنها
گذشت جمعه و باری دو باره تنهایی
هجوم خاطره ها می کند بسی غوغا
گذشت جمعه و این بار انتظارش هم
دوباره می شکند دل خیال بی پروا
کنار کوچه ی ما دسته دسته می روید
به خواب لاله هم این قصه های یک رؤیا
دوباره جمعه افق رنگ تازه ای دارد
گمان که رد شد از اینجا بسان یک بودا
گذشت جمعه و جمعی دوباره مستانه
به گرد خانه ای از گل روانه اند آنجا
گذشت جمعه و امن یجیب می خوانم
گمان که جرعه ای از می رها کند ما را
پیاله سر کش و مستانه رو به میخانه
مگر که باده نماید رهایی از سودا
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky
تشنه ترین کودک
چشمان خسته ی خود را نبسته است
او تشنه هست ولبش داغ بسته است
سیـراب گشـته ز مهــــر پـدر ولی
بر دست او به تماشا نشسته است
چون غنچه ای که با وزش باد در خزان
پر پر شود ز شاخ نباتش گسسته است
باور نمی کند از بهر کشتنش
تیره دلی به گردن او چشم بسته است
دارد به حرف پدر گوش می کند
گویی به یک نفس از دام رسته است
انگشت کوچک و دست پدر و خون
حس می کند که پدر ، وای خسته است
#محمدحسین_ناطقی_جهرمی
🟩 عضو کانال
💠💠💠💠💠💠
در محفل ما شعر سخن می گوید
👇👇👇
@shaeranehayemahkhaky