eitaa logo
🍃 شاعران حوزوی 🍃
627 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
192 ویدیو
12 فایل
🌏خبرگزاری‌ها، نشریات، و کانال‌ها در مناسبت‌های دینی و ملی به دنبال اشعار حوزویان هستند و اینجا گنجینه شعر آن عزیزان است. 🍃ارسال اشعار و احوال شاعران به 🍃مدیر شاعران حوزوی @mahta_sa 💠 #شاعران_حوزوی 💠 @shaeranehowzavi
مشاهده در ایتا
دانلود
مردان دریا چنان شیرینی دنیای ما شورانده دنیا را که از ما وام می‌گیرند آیین تماشا را به شوق دیدن صبح دل‌انگیزی که ما داریم هر آیینه به مغرب می‌برند آیینۀ ما را بگو امواج سرکش بیش از این خود را مرنجانند که طوفان‌ها مصمم می‌کند مردان دریا را به ما روز ازل تصویری از یاری نشان دادند که می‌جنگیم و می‌جوییم آن تصویر زیبا را به ما یک یا علی گفتند و از ما جان و دل بردند خوشا آنان که از نزدیک می‌دیدند مولا را به ما گفتند مولایی‌ست، مولایی که می‌باید برای چیدن عطرش مسافر شد سحرها را به ما گفتند جنگی هست و باید مرد میدان بود همان جنگی که مدت‌هاست خون کرده جگرها را همان جنگی که مادرها به پایش مادری کردند پدرهامان فدا کردند در راهش پسرها را همان راهی که روشن بود از چشم انتظاری‌ها و دوشادوش می‌آورد، طوفان خبرها را به ما گفتند هنگام نماز عید قربان است و ما سوی منا بردیم بعد از سجده، سرها را ببین قربانیانت را، بِنَفسی اَنت یا مولا سر سرخی به ما آن‌سان عنایت کن که یحیی را تو می‌آیی و این یلدای طولانی نمی‌ماند که چشمان تو تضمین می‌کند خورشید فردا را @shaeranehowzavi
🌺 هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست خروش چلچله لبریز بی‌قراری توست چه ساقه‌ها که سلوکش به صبح صادق توست چه باغ‌ها که شکوهش به آبیاری توست تویی که در همه ذرّات جلوه‌گر شده‌ای هنوز آینه، مبهوت بی‌شماری توست بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟! بگو کدام چکامه به استواری توست؟! بیا بیا که در این کوچه‌باغ دلتنگی دلِ شکستۀ هر عاشقی، قناری توست بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر حَرا هر آینه در انتظار یاری توست مرا امید ظهور تو زنده می‌دارد و آن‌که شوکت باران به هم‌جواری توست بهار، هم‌نفس باغ‌های خرّم توست بهار، همسفر چشمه‌های جاری توست @shaeranehowzavi
🌺 «تماشاگه راز» در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد جلوه‌ای کرد رخت دید ملک عشق نداشت عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد مدعی خواست که آید به تماشاگه راز دست غیب آمد و بر سینۀ نامحرم زد دیگران قرعۀ قسمت همه بر عیش زدند دل غمدیدۀ ما بود که هم بر غم زد... «حافظ» آن روز طرب‌نامۀ عشق تو نوشت که قلم بر سر اسباب دل خرم زد @shaeranehowzavi
تنها دلیل دلخوشی‌ها از اشک‌ها، از خنده‌ها، از ما خبر داری هر لحظه از اندوه آدم‌ها خبر داری از کاسه‌های خالی از باران نخلستان از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری این روزها تلخ‌اند، اینجا قند کمیاب است حتما خودت از تلخی دنیا خبر داری می‌روید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ از کودکان زخمی صنعا خبر داری شاید در آغوشت گرفتی کودکی را که با گریه می‌پرسد: تو از بابا خبر داری؟ شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس از دزد معدن‌های اِفریقا خبر داری شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی باران من! از اشک زیتون‌ها خبر داری دیوارهایش را نوازش می‌کند دستت از غصه‌های مسجدالاقصی خبر داری از مرگ گندم‌زار زیر چکمهٔ دشمن از مرگ، از سوغات امریکا خبر داری تنها نه از ما شیعه‌ها، از آه آن هندو وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده شاید نمی‌بیند تو را، اما خبر داری فانوس‌ها هر شب به دنبال تو می‌گردند با گریه می‌پرسند: از دریا خبر داری؟ یکشنبه‌ها ناقوس با شوق تو می‌خواند از معبدی متروکه و تنها خبر داری هر صبح گنجشکان شکایت می‌کنند از ما از شکوهٔ گنجشک‌ها حتی خبر داری تنها دلیل دلخوشی‌های منی وقتی می‌دانم از حالم همین حالا خبر داری شمشیر صیقل می‌دهی در خیمه‌ات یعنی آری خبر داری تو از فردا خبر داری قانون شعرم را به هم می‌ریزم از شوقت آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری @shaeranehowzavi
🌺🌺🌺🌺 کی به دنیا می کشی نقش پر طاووس را کی ز جا برمیکنی تزویر و هم سالوس را هیچ کس کهف تورا پیدا نکرده در جهان تا نمایی منقرض آن نسل دقیانوس را خون ماهی ها نموده بحر احمر، سرخ رنگ خالی از این کوسه ها کن آب اقیانوس را آسمان شد تیره از ظلم و فساد آدمی کی شود روشن نمایی شعله فانوس را می کُشد قابیل ها، هابیل ها را روز و شب کی به پایان می رسانی وحشت و کابوس را حسرت و افسوس ما شد بیشتر از عمر نوح کی ز دلها می بری این حسرت و افسوس را ای مسیحا زنده کن روح و روان مردگان یا اذان گو ، یا بزن زنگی تو این ناقوس را خیل این افسردگان در انتظار دیدنت نور امیدی بتابان این دل مایوس را @shaeranehowzavi
اَلسَّلامُ عَلَی المَهدی اَلَّذی یَملَاُ الاَرضَ قِسطاً و عدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً و جَوراً منم و سینه ی پر درد و حدیثِ گله ها چه کنم با غمِ هجرانِ تو و فاصله ها شد اسیرِ دلِ صحرای جنون پایِ دلم خسته از خار بیابان و تبِ آبله ها نه به پایم رمقی مانده نه در سینه نفس که رسم برسرِ راه گذرِ قافله ها من به امیدِ وصالت همه شب تا به سحر شده ام غرقِ تمنایِ تو در نافله ها ندبه هایی که نشد مرهمِ زخمِ دل من جمعه هایی که شده مسئله ی مسئله ها کاسه ی صبرِ دلم بی تو به لب آمده است چه کنم جان به لبم در دل این مشغله ها «اشتیاقی که بدیدار تو دارد دلِ من» می برد باز به صحرای جنون منزلِ من @shaeranehowzavi
ما ایستاده‌ایم فرقی نمی‌کند که خزان است یا بهار ما ایستاده‌ایم چنان سرو، استوار ما ایستاده‌ایم، که مرگ از نشستن است تا سنگ کینه هست، هراسِ شکستن است.. هر جا که ظلمت است، چنان شمع روشنیم با دشمنانِ آینه‌ها سخت دشمنیم با ظلم دشمنیم، وَ این افتخار ماست تا پای جان عقب ننشستن، شعار ماست هیهات از آن زمان که بگوییم خسته‌ایم باید وفا کنیم به عهدی که بسته‌ایم هشدار می‌دهیم به آنجا که نور نیست آینده روشن است، زمانی که دور نیست- می‌آید آن‌که وارث خون خداست او قول خدا و منتقم کربلاست او @shaeranehowzavi
شوق رهایی چه می‌خوانی «کجایید ای شهیدان خدایی» را؟ که من از یاد بردم در قفس، شوق رهایی را به کوی عافیت بیهوده می‌گردم، نمی‌یابم در این وادی، «بلاجویان دشت کربلایی» را ز پا افتادم و کاری ز دستم برنمی‌آید که خوبان می‌خرند از اهل دل، بی‌دست و پایی را چنان شمعی که شد خشت مزارش، اشک تنهایی به آتش می‌کشم تا صبح تو، شام جدایی را تو می‌آیی و مردم با نگاهت انس می‌گیرند خدا آن روز معنا می‌کند مردم‌گرایی را تو می‌آیی و می‌بینم شهیدان باز می‌آیند و آوینی روایت می‌کند فتح نهایی را تو روح روضه‌خوانی را دمیدی در رگ شعرم پر از شور حماسی می‌کنی نوحه‌سُرایی را @shaeranehowzavi
کرامت بهار آه می‌کشم تو را با تمام انتظار پر شکوفه کن مرا، ای کرامت بهار در رهت به انتظار، صف به صف نشسته‌اند کاروانی از شهید، کاروانی از بهار ای بهار مهربان، در مسیر کاروان گل بپاش و گل بپاش، گل بکار و گل بکار بر سرم نمی‌کشی دست مهر اگر، مَکش تشنۀ محبت‌اند لاله‌های داغدار دسته‌دسته گم شدند سهره‌های بی‌نشان تشنه‌تشنه سوختند، نخل‌های روزه‌دار می‌رسد بهار و من بی‌شکوفه‌ام هنوز آفتاب من بتاب، مهربان من ببار! @shaeranehowzavi
جمعۀ عهد حالا من و تو در التهابی دیگر در پاسخ منکران، جوابی دیگر دنبال طلوع آفتاب عدلیم پس جمعۀ عهد و انقلابی دیگر @shaeranehowzavi
باران گرفته لحظه ی دیدار نزدیک است بوی اذان پیچیده و دلدار نزدیک است از خانه بیرون میزنم تا خانه ای دیگر یک خانه از جنس خدا بسیار نزدیک است گلدسته ها گلدسته ها از دور پیدایند دسته گل فیروزه ی گلزار نزدیک است پیچیده عطر نان تازه تا دَم مسجد می خواندم با ربَّنا، افطار نزدیک است پا روی فرش سرخ و سبزش میگذارم باز حس میکنم که عطر گندمزار نزدیک است صورت به صورت خیره ام این حوض و کاشی را آماده ام قرآن و استغفار نزدیک است درگیر یک آرامشم یا یک سکوت محض حی علی خیر العمل ، گفتار نزدیک است ■■ مولا دوباره خطبه خواهد خواند در مسجد تاریخ آری میشود تکرار...نزدیک است @shaeranehowzavi
می چکد باران مهرت بر تن ایران ما کم نگردد سایه ات بر آسمان جان ما یوسف کنعانیم حس می کنم در عمق جان بانگاه مهر خود کم می کند احزان ما در خیالم می زنم بالی به دنیای ظهور تا بیابم لحظه ای آن چهره تابان ما بی حضورش غم نشسته بر دل افلاکیان شد قرار عاشقان آدینه رخشان ما حس کنم عطر حضورش را به دنیای خیال با خیال جان او زیبا شود پیمان ما در حریم خاطرش گل می کند گلزار عشق یاس ونرگس در تنش عطر گل ریحان ما می برم دست توسل بر حریم کبریا تا به یمن لطف او مانا شود ایمان ما از کمند زلف مهرش حس کنم مهر وولا بانگاه لطف او غوغا شود دامان ما زیر لب دارم دعایی غرق عشق ومرحمت بانگاه لطف خود پایان بده هجران ما @shaeranehowzavi