eitaa logo
🍃 شاعران حوزوی 🍃
674 دنبال‌کننده
2هزار عکس
285 ویدیو
16 فایل
🌏خبرگزاری‌ها، نشریات، و کانال‌ها در مناسبت‌های دینی و ملی به دنبال اشعار حوزویان هستند و اینجا گنجینه شعر آن عزیزان است. 🍃ارسال اشعار و احوال شاعران به 🍃مدیر شاعران حوزوی @mahta_sa 💠 #شاعران_حوزوی 💠 @shaeranehowzavi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 من یک زنم آزادی ام را دوست دارم ایرانی ام، آبادی ام را دوست دارم در سایه ای مردانه دلگرمم به فردا من همسر مردادی ام را دوست دارم هم مادر و مادربزرگم خانه دارند این شغل مادرزادی ام را دوست دارم مُهر مرا از جانمازم باز برداشت با کودک خود شادی ام را دوست دارم می گیرمت ای بچّه آهوی گریزان آهویی و صیّادی ام را دوست دارم دور اتاقش عکس های حاج قاسم طفل دهه هشتادی ام را دوست دارم در شهر، آزادی اسیر این و آن است در خانه ام آزادی ام را دوست دارم شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب. رمضان المبارک 1402 💠 @shaeranehowzavi
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 پر زد و پر داد از چشمم خیال خواب را مانده ام تا کی بگیرد آه من، مهتاب را ؟ در کویر داغ خون باریده ام آن قدر که سرخ می بینند مردم دانه ی عناب را سیم های خاردار از جرات بالش نکاست خار تا گل می رساند غنچه ی بی تاب را پاک کرد از دفتر جغرافیایش "مرز" را بر نمی تابند دل های هوایی ، قاب را آسمان خاتون! کبوترها کفن پوش تو اند می کند کرکس شکار این سوژه های ناب را تا حرم هست و هوای آن ، کبوتر نیز هست گم نخواهد کرد بنده ، خانه ی ارباب را هر که پر زد سوی تو با شوق، پرپر باز گشت عشق رونق داده رفت و آمدی جذاب را عشق از بین قوافی با "دمشق" آمد کنار آفریدند این دو با هم بیت هایی ناب را 💠 @shaeranehowzavi
💎گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟🍃🌹 با جانِ شمع هوهوی طوفان چه می‌کند؟ با تخته‌پاره سیل خروشان چه می‌کند؟ از حال من سراغ گرفتی، بیا ببین با خاک مرده باد غزلخوان چه می‌کند؟ گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟ گفتم خلیل بین گلستان چه می‌کند؟ شوق وصال کشته مرا، بیم هجر هم جایی که خیر این نرسد، آن چه می‌کند؟ من قطره قطره اشک شدم بعد رفتنت با تو صدای چک چک باران چه می‌کند؟ در خواب دیدمت به مزار من آمدی در حیرتم که در تن من جان چه می‌کند شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب. رمضان المبارک 1402 💠 @shaeranehowzavi
رد می شوم از قلب این دیوار سنگی از دردهای خسته‌ی بسیار سنگی رد می شوم از سد آدم‌های این شهر از این همه تکرار در تکرارِ سنگی از خود برون می‌آیم و می‌آیم از خویش تا روزهای خالی از آوارِ سنگی آواز می‌خواند برایم کوه و دریا در گوش جنگل می‌نوازد تار سنگی تن خسته از یاسم ازین نومید رستن دلخسته‌ام از آخرین اخبار سنگی گوشم بدهکار نبودن‌ها نبوده‌ست خط می‌کشم بر روی هر طومار سنگی باید که رد شد ، رد شد از خواب و خور و خشم از برزخ تقلید طوطی‌وار سنگی چشمت به آتش می‌کشد پروانه‌ام را پروانه‌ی در پیله‌ی اشعار سنگی *** من بذر نورم، رویشم، عشقم ، امیدم گل می‌کنم از قلب این دیوار سنگی... @shaeranehowzavi
☘☘☘☘ پايان مهماني است پر کن استکانت را از عشق حق سرشار کن مستانه جانت را نزديک تر از اين نخواهد شد به چشمانت در اين دقايق خوب بنگر ميزبانت را شايد نباشيم و نباشي سال هاي بعد با اشک بردار آخرين خرما و نانت را هي عهد بستي و شکستي و نشستي و زانو زدي با شرم گفتي داستانت را سر روي مُهر مِهر او بگذار! مي بيني! سجاده ات حل مي کند در خود جهانت را پايان مهماني است اما باز هم بگذار بر شانه هاي کوچکت بار امانت را @shaeranehowzavi
🔹درس بندگی🔹 نام گرامی‌اش اگر عبدالعظیم بود عبد خدای بود و مقامش عظیم بود گر از کرامتش همه کس فیض می‌برد از نسل خاندان امامی کریم بود عطر حدیث آل رسول از لبش چکید در مکتب فضیلت و تقوا فهیم بود تنها نبود پیک خوش‌الحان باغ عشق پرهیزگار و عابد و زاهد، حکیم بود آموخت درس بندگی از اهل‌بیت نور محبوب پیشگاه خدای علیم بود غیر از خدا نداشت نیازی به هیچ‌کس در عمر خویش صاحب طبعی سلیم بود لبخند مهربانی و گرمش چو آفتاب دست نوازشی به سر هر یتیم بود گل‌سیرتان عشق به مدحش سروده‌اند اخلاق او لطیف‌تر از هر نسیم بود پیوسته او به منزل مقصود می‌رسید زیرا صراط زندگی‌اش مستقیم بود هفتاد و نُه بهار ز عمرش گذشت و باز در سایۀ امید و ولایت مقیم بود پروانۀ بهشت به دستش دهد خدا هر کس که زائر حرم این کریم بود هر کس که رو نمود بر این آستانه گفت این بوستان عشق، بهشتی‌شمیم بود عبد حقیرِ اوست «وفایی» اگر چه باز دل در جوار حضرت عبدالعظیم بود علیه‌السلام 💠 @shaeranehowzavi
صبح صادق🌺 نشانده پای منبر هم مخالف، هم موافق را احادیثی که دارد روشنای صبح صادق را سزاوار است این مذهب به نام آن کسی باشد که عمری پرورش داد آن همه شاگرد واثق را به غیر از او که از ذریه‌ی اهل کرامت بود کسی اکرام می‌کرده مگر مزدور سارق را؟ نمک از سفره‌های علم او برداشته یک‌عمر ابوالشّری که می‌داند تفاسیر منافق را کلام نافذ او در مقام روز رستاخیز درآورده‌ست اشک حسرت منصور فاسق را همان ملعون که تا شمشیر بر اسلام بالا برد به چشم خود تماشا کرد برق خشم خالق را گدایی که خودش را خواند امیرالمومنین شهر! - معاذالله - از این دور خلایق هرچه لایق را سپاه ابرهه هرشب به سمت کعبه می‌رفتند به بزم خود می‌آوردند آن سلطان حاذق را میان کوچه مردی را پی مرکب دوان کردند که دارد اختیار هم مغارب هم مشارق را همین‌که خانه‌اش آتش‌گرفت و بسته‌شد دستش مجسّم می‌کند در ذهن ما بعضی دقایق را... همان روزی که با دستان شوم نامسلمان‌ها به مسجد برد شیطان عاقبت قرآن ناطق را نوای روضه‌ی "نوحو علی العطشان" او‌ بوده‌ست که تا روز ابد آتش زده دل‌های عاشق را دعا می‌کرده و رحمت بر آن‌ها می‌فرستاده‌ست همین که می‌شنیده از زن و از مرد هق‌هق را امامی که نه تنها دوست، دشمن زیر دین اوست شفاعت می‌کند در محضر خالق خلایق را یکی از نسل او در جلوه‌ای از نور می‌آید که روشن می‌کند در چشم ما اصل حقایق را @shaeranehowzavi
از پنجره، از آسمان، از ماه میترسم از هرچه یاد از عشق دارد، آه... میترسم دل بسته ی هرچیز باشی، از تو میگیرند! از عشق، از آن حسرت دلخواه میترسم... من چشم میبندم، به چشمانت می اندیشم تو سر به زیری و از این اکراه میترسم! میپرسم از تو تا کجاها دوستم داری؟ از مکث تو، این لحظه ی کوتاه میترسم... # کفشم اذیّت میکند...این جاده طولانی ست... تنهایم و از انتهای راه میترسم! @roozikenemidanam https://eitaa.com/roozikenemidanam
صدا اصالت محض است در زمانه ی تقلید عاطفه جوشقانیان صدا شکوه، صدا پر طنین، جوان، متفاوت صدا نجیب، صدا گرم، مهربان، متفاوت صدا اصالت محض است در زمانه تقلید در این جهان شباهت بمان بمان متفاوت صدای تو پر از آرامش است، زندگی من! چقدر لحن تو با لحن دیگران متفاوت گمان کنم که صدای تو بود و اسم من آمد مرا گرفته در آغوش ، بی‌گمان متفاوت صدا صدای تو بود اولین صدا در گوشم که بوسه ات وسط نغمه اذان متفاوت صدا زمینه‌ی شور است، دستگاه تو نور است تو روضه خواندی و می‌سوخت روضه‌خوان متفاوت پدر ببخش مرا _نوجوان سرکش خود را_ اگر که لحن من آن‌سال ناگهان متفاوت.. فقط صدای تو می‌شد مرا به خود بکشاند فقط صدای تو اینگونه پر توان متفاوت زلال و ساده و جاری، صدای توست قناری دلم چه تنگ شد آری! بخوان بخوان متفاوت شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403 . @shaeranehowzavi
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را جواد محمدزمانی غزلی از یک ترکیب بند: نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟ چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟ کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟ دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب،فروردین 1403. @shaeranehowzavi
هر دو اقلیم یک خراسان است ما درختان سرو یک باغیم یا دو تا گل که در دو گلدان است ما دو تا شعبه های یک رودیم ما دو تا را دو جسم و یک جان است کبک کال زری دری می خواند تو به بنگاله قند می بردی تو تعارف که کیک لاهیجان من تبسم که توت خنجان است تکه ها را دوباره وصله بزن هرچه درز است بخیه خواهم کرد پل بزن بین بلخ و نیشابور هر دو اقلیم یک خراسان است فرض کن چند سال آینده ست شاهراهی بزرگ ساخته اند یک سر شاهراه کابل جان یک سر شاهراه تهران است فرض کن چند سال آینده همدلی مثل سکه ضرب شود یک طرف روی سرخ افغان و یک طرف نام سبز ایران است آسمان حرف تازه ای دارد ابرها شاعران خوش نامند ابرها هم بهانه می خواهند نوبت شعر "باز باران" است شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، فروردین 1403 . @shaeranehowzavi
تقدیم‌به‌قدم‌های‌پربرکت‌امیرالمومنین فکر می‌کنم هر چیزی در این دنیا داستانی دارد حتی دری که این روزها آرزوی بوسیدنش را داریم... خبر آرام ریخت در جنگل، سارها مثل بید لرزیدند سروها ایستاده جان دادند، مرگ را پیش چشم خود دیدند صبح یک روز سرد پاییزی، باغبانی تبر به دوش رسید «این چه رازیست در دل جنگل؟»، کاج ها با نگاه پرسیدند از درختان یکی یکی رد شد، رو به رویم نشست و گفت به شوق «بهترین چوب های این جنگل، شاخه های جنون این بیدند آسمان بر سرم هوار شد و ...، پیش چشمم زمانه تار شد و دوستانم به رسم بدرقه ... آه، مثل ابر بهار باریدند «نکند سوتک و سه تار شوم، یا که تابوت و چوب دار شوم» مثل پیچک تمام این افکار، در تن و ریشه هام پیچیدند برگ هایم به باد رفت و سپس، تکه تکه به خاک افتادم، زیر باران تمام جانم را، دست ها توی کامیون چیدند رفتم از نو دوباره زاده شوم، توی یک کارگاه نجاری صبح آن روز میخ و چکش و میز، به من و اشک هام خندیدند دستی آمد بلند کرد مرا، جلوی نور آفتاب گذاشت یا علی گفت و آرزومندان، صورتم را به اشک بوسیدند من _در چوبی حرم_ حالا، شده ام مأمن کبوترها بید مجنون شدم به شوق نجف ، بیدها میهمان خورشیدند @shaeranehowzavi