دیروز از هر چه بود گذشتیم، امروز از هر چه بودیم گذشتیم. آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز. دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز مواظبیم ناممان گم نشود. جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو میدهد. آنجا بر درب اتاقمان مینوشتیم یاحسین فرماندهی ازان توست؛ الان مینویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید. الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم، بصیرمان کن تا از مسیر برنگردیم. آزادمان کن تا اسیر نگردیم.
#سردار_شهید_نورعلی_شوشتری
📛 نتیجه مسخره کردن 📛
🌸👇باهم ببینیم:
🌐💠⚜⚜💠🌐
🌴 آیات 79و80 سوره توبه 🌴
🕋 الَّذِينَ يَلْمِزُونَ الْمُطَّوِّعِينَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ فِي الصَّدَقاتِ وَ الَّذِينَ لا يَجِدُونَ إِلَّا جُهْدَهُمْ فَيَسْخَرُونَ مِنْهُمْ سَخِرَ اللَّهُ مِنْهُمْ وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ
⚡️آن کسانی که عیبجویی میکنند بر آن مؤمنانی که به صدقات مستحب فقیران را دستگیری میکنند و همچنین مسخره میکنند مؤمنانی را که از اندک چیزی که مقدور آنهاست هم (در راه خدا) مضایقه نمیکنند، خدا هم آنها را البته مسخره و مجازات میکند و به آنها عذابی دردناک خواهد رسید.
🕋 اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً فَلَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ اللَّهُ لا يَهْدِي الْقَوْمَ الْفاسِقِينَ
⚡️براى منافقان استغفار كنى يا استغفار نكنى، (يكسان است.) اگر هفتاد بار برايشان آمرزش بخواهى، خداوند هرگز آنان را نخواهد بخشيد. اين (قهر حتمى الهى) به خاطر آن است كه آنان به خدا وپيامبرش كفر ورزيدند و خدا، گروه فاسق را هدايت نمىكند.
➖➖🚥➖➖🚥➖➖
⭕️⭕️ حالا باید ببینیم این چه گناهی است که با هفتاد بار استغفار پیامبر صلی الله هم بخشیده نمیشود؟
👈این گناه مسخره کردن مومنین است
❌ تو آدمی هستی که اگر کسی میرفت نماز بخواند او را مسخره میکردی
❌ میخواست دین داشته باشد به او میخندیدی
❌ میگفت غیبت نکنید او را مسخره می کردی حرفها و فکرو سیاست او مسخره می کردی! تقوای او را مسخره کردید.
❌ دختری میخواست در فامیل حجابش را حفظ کند، در فامیل او را مسخره کردید.
⭕️⭕️ خداوند میفرماید: حتی اگر تو ای پیامبر، برای اینها استغفار کنی، من اینها را نمیبخشم. چون اینها مومنین را مسخره کردند.
🔔🔔 مواظب باشیم وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُمَزَةٍ نباشیم! (آیه 1 سوره همزه)
یعنی عیبجویی مسخره کننده نباشیم.
🔹 اولین باری که بعد از عقد بیرون رفتیم، سرمزار شهدا رفتیم، میگفتند ما هر چه داریم از این شهداست، حتی وقتی باردار میشدم من را میبرد سر مزار شهدا و اگر شکلاتی روی مزار بود میگفت از اینها بردار که تبرک است، بخور که خداوند به ما اولاد صالح بدهد.
🔸هنگام زیارت شهدا همراه خود گندم میبردیم میگفتند این شهدا آنقدر پر روزی هستند که پرندگان به واسطه آنها رزق و روزی میخورند و چون دوست داشتند بچهها هم با شهدا ارتباط برقرار کنند کیسه گندم را به آنها میدادند و میگفتند روی مزار شهدای گمنام بگذارید.
#شهید_مهدی_قاضیخانی🌷
#سالروز_شهادت
☘ سلام بر ابراهیم ☘
💥قسمت چهاردهم : پيوند الهي
✔️راوی : رضا هادي
🔸عصر يکي از روزها بود. #ابراهيم از سر کار به خانه مي آمد. وقتي واردکوچه شد براي يك لحظه نگاهش به پسر همسايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود. پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از #دختر خداحافظي کرد و رفت!
ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفتد.
🔸چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شد. اين بار تا ميخواست از دختر خداحافظي کند، متوجه شد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست. دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود. اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت. قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با #آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزها سابقه نداشته. من، تو و خانواد هات رو کامل ميشناسم، تو اگه واقعاً اين دختر رو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که...
🔸جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و ...
ابراهيم گفت: نه! منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازه او مشغول کار هستي، من امشب تو #مسجد با پدرت صحبت ميکنم. انشاءالله بتوني با اين دختر #ازدواج کني، ديگه چي ميخواي؟
جوان که سرش را پائين انداخته بود خيلي خجالت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه.
ابراهيم جواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناسم، آدم منطقي وخوبيه. جوان هم گفت: نميدونم چي بگم ، هر چي شما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت.
🔸شب بعد از #نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و #همسر مناسبي پيدا کند، بايد ازدواج کند. در غير اينصورت اگر به #حرام بيفتد بايد پيش خدا جوابگو باشد. و حالا اين بزرگترها هستند که بايد جوا نها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حر فهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شد اخمهايش رفت تو هم!
ابراهيم پرسيد: حاجي اگه پسرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو #گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده؟
حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه!
فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد...
🔸يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند #رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست. رضايت، بخاطر اينکه يک دوستي شيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کرده. اين ازدواج هنوز هم پا برجاست و اين زوج زندگيشان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم
🍂🍂🍂🍂🍂
🍂 امیرالمؤمنین على -عليه السلام- فرمودند:
🍂 أَشرَفُ الخَلائِقِ التَّواضُعُ و َالحِلمُ و َلينُ الجانِبِ؛
🍂 شريف ترين اخلاق، تواضع، بردبارى و نرم خويى است.
📚 عیون الحکم و المواعظ(لیثی) ص 115 ، ح 2555
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتابخوانی تصویری حجاب
🔺چرا آدمارو محدود میکنید مگه ما خودمون عقل نداریم؟
#پویش_حجاب_فاطمے
💠#مهاجران
#محسن
داستان اول
#کوچه_جوادیه
(۱۳)
💠ته تغاری بود و عجیب وابسته مامان.همین اورا به آشپزخانه و کنار مامان می کشاند.وقتی مامان مشغول پخت و پز بود محسن با دقت نگاه می کرد.کم کم آشپز خوبی شد.مامان دست پخت محسن را قبول داشت.مثل بعضی پسر ها لمشت نبود.بیشتر از خیلی زن ها به بهداشت اهمیت می داد.آن قدر که گاهی تمیز کاری هایش مامان را هم عاصی می کرد.غذا هایش ازخوبی جلوی مهمان گذاشتنی بود.مامان سرش را بالا می گرفت و به مهمان ها می گفت(غذای امروز را محسنم پخته.)کم کم شد رقیب مامان.بعضی می گفتند دستپخت محسن بهتر از مامان است.فامیل مشتری غذاهایش شده بودند.خانه شان که می رفت آشپزخانه را می سپردند دست محسن.
خواهر نداشت.مامان همیشه می گفت محسن دختر خانه است.از جارو و بشور و بساب چشمش نمی سوخت.خانه را مثل سرو وضع خودش تمیز و مرتب نگه می داشت.دلش می خواست دو روز دنیا به مامان و بابا سخت نگذرد.
توی دلش بود آن ها را بفرستد کربلا.
شهید #محسن_حاجیحسنیکارگر
منبع:کتاب مهاجران صفحه ی ۱۸ و ۱۹
🔻🔻🔻🔻
🔰شهید شاهرخ ضرغام: خدا امام خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند
🔺زندگی ما در لجن بود، اما خدا دست ما را گرفت. #امام_خمینی را فرستاد تا ما را آدم کند. البته بعدا هر چه پول در آوردم به جای آن پولها صدقه دادم.
💢گذشته من اینقدر خراب بود که روزهای اول، در کمیته برای من مامور گذاشته بودند، فکر میکردند که من نفوذی ساواکیها هستم.
📅 به مناسبت شهادت شهید #شاهرخ_ضرغام در ۱۷ آذر ۱۳۵۹
8.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زیر بارون بری القمه دلت خون میشه...
ا🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
ا🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹