eitaa logo
「 شھـادت + دهــ‌‌⁸⁰ـه 」
638 دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
1هزار ویدیو
38 فایل
بـه‌نـام‌خـداونـدمـھـربان🌱 ‌ مـا‌دهـه‌هشـتادیـا،تـا‌ظـھـورمنـجی جـھانـیان‌ازپـای‌نخـواهیم‌نـشسـت‌ تـا‌شـھـادت‌دررکـاب‌مـولا✌️🏻😎 ‌ 📞📻 ¦ ارتـبـاط‌بـا‌مـا : @a22111375 📞📻 ¦ نـاشـنـاسـمـون: https://harfeto.timefriend.net/16090015668784
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃 مصداق بارز فرمایش حضرت آقا بود که فرمودند ، اول باید خودت را شهید کنی بعد شهید بشی . عباس در مسیر اهل بیت علیهم السلام حرکت می کرد اصلا رمز موفقیت عباس این بود که شاگردی اهل بیت علیهم السلام را کرده بود و در همین مسیر رشد کرده بود ، با عباس هر هفته شب‌ های جمعه می ‌رفتیم به امامزاده یحیی برای شرکت در مراسم دعای کمیل ، و صبح های جمعه دعای ندبه و بعد به نماز جمعه ، به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد ، خیلی جوان با ادب و فهمیده ای بود ، اهل تفکر بود او خوب راهی را انتخاب کرده بود..... 📕 مدافعان حرم @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌸🍃 وقتی به منزل ابراهیم رفتیم بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ، استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !! بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ، اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است... 📕 سلام بر ابراهیم۲ @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌸🍃 در اردوگاه موصل ، شب اول محرم ، عراقی ها نوار موسیقی گذاشتن !! ، هر چه گفتیم ، قطع نکردند . امیر رفت روی شانه ی بچه‌ها و بلندگو را پایین آورد و آن را خرد و خمیر کرد و بعد بچه‌ ها شروع کردند به سینه زنی !! عراقی ها خیلی عصبانی شده و حسابی ما را زدند و دو نفر از بچه‌ ها هم شهید شدند ، حتی یکی از بچه‌ ها هم چشمش از حدقه بیرون زد ! نتیجه این اقدام جسورانه ی امیر خیلی جالب بود ،، هم سکوت را شکستیم و هم دیگر از نماز جماعت محروم نشدیم.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص36 @Shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🌸🍃 من را به خاطر سن بالا و وجود ضعیف های بدنی در عقب جبهه نگه داشتند ، در یکی از روزها که مشغول تمیز کردن برانکاردها بودم و از اینکه مانع حضورم در عملیات شده بودند بسیار ناراحت بودم ، در همین حال یک بسیجی به طرفم آمد و شروع به احوالپرسی کرد ، در جواب گفتم ، من به جبهه آمدم تا با دشمنان اسلام بجنگم ولی نمی گذارند و.... ایشان کار ناتمام مرا انجام داد و گفت ، کار برای خدا ، خط مقدم و عقب ندارد ، و بعد با چهره ای خندان خداحافظی کرد و رفت . یکی آمد و گفت ، او را شناختی ؟! گفتم ، نه !! گفت ، او فرمانده لشگر ، حاج حسین بود..... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص40 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🍃 عملیات کربلاى پنج بود. در یک کانال پناه گرفته بودیم و فاصله ما با عراقى ها کم تر از 200 متر بود. حمید بالاى کانال ایستاده بود. صدایش زدیم حمید بیا داخل کانال ، این جا امن تر است ، ممکن است مورد هدف قرار بگیرى . او در جواب گفت ، هر چه خدا بخواهد همان مى شود بعد از چند دقیقه او آمد پایین و در پشت کانال مشغول نماز شد. در همین حین خمپاره ای کنارش خورد و به شهادت رسید. ما خواستیم خود را به بالاى سر او برسانیم که خمپاره دیگرى درست روى پیکر مطهرش خورد و همچون گلى او را پرپر کرد. بعد از مدتى به صحبت او فکر کردم که مى گفت هر چه خدا بخواهد همان مى شود. وقتى در معرض دید و تیر بود هیچ اتفاقى نیفتاد ، ولى هنگامى که از دید و تیر خارج شد ، در هنگام نماز به شهادت رسید و باز هم ثابت شد ، هر چه خدا بخواهد همان مى شود..... 🌸🍃 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌺🍃 در يكی از عملياتها ، بر روی ارتفاعات بازی ‌دراز ، به سنگری رسيديم كه تعدادی عراقی در آن حضور داشتند ، با اسلحه اشاره كردم و اون ها رو بيرون آوردم. اما وقتی كه گفتم به سمت پايين حركت كنين ، هيچ حركتی نمی‌كردند. ما ۲ نفر بوديم و آنها ۱۵ نفر و طوری بين ما قرار گرفتن كه هر لحظه ممكن بود به هر دوی ما حمله كنن ، شايد هم فكر نمی‌كردن ما فقط ۲ نفر باشيم. دوباره داد زدم ، حركت كنيد و با دست اشاره كردم ولی همه ی عراقی ‌ها به افسر درجه ‌داری كه پشت سرشان بود نگاه می كردند. افسر بعثی هم ابروهايش را بالا می انداخت ، يعنی نرويد. خيلی ترسيده بودم تا حالا در چنين موقعيتی قرار نگرفته بودم. يك لحظه با خودم گفتم ، همه را ببندم به رگبار ، اما كار درستی نبود. هر لحظه ممكن بود اتفاق بدی رخ دهد ، از ترس اسلحه را محكم گرفته بودم ، از خدا خواستم كمكم كنه. یک دفعه از پشت سنگر ابراهيم را ديديم كه به سمت ما می‌آمد. آرامش عجيبی پيدا كردم ، به محض رسيدنش ، در حالی كه به اسرا نگاه می كردم گفتم ، آقا ابرام ، کمک ! ، پرسيد ، چی شده؟ گفتم ، اون افسر بعثی نمی ‌ذاره اينها برن پايين ، و بعد با دست افسر را نشان دادم ، لباس و درجه‌ اش با بقيه فرق داشت و كاملاً مشخص بود. ابراهيم اسلحه ‌اش را به دوشش انداخت و جلو رفت ، با یک دست يقه افسر بعثی و با دست ديگر كمربند او را گرفت و در يک لحظه او را از جا بلند كرد و چند متر جلوتر جلوی پرتگاه قرار داد. تمامی عراقی ‌ها از ترس روی زمين نشستن و دستشان را بالا گرفتن. افسر بعثی مرتب به ابراهيم التماس می‌كرد و می‌ گفت ، الدخيل الدخيل ، ارحم ارحم و همينطور ناله می كرد..... 📕 سلام بر ابراهیم1 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#خاطرات_شهدا 🕊 #شهید_شوشتری با دیدن این عکس📸 گفت: عکس عجیبی است ... #نشسته‌ها پرواز ڪردند ، 🕊 ولی ما #ایستاده‌ها ، هنوز هم ایستاده‌ ایم ! کاشکی من هم توی این عکس آن روز می‌نشستم ، بلکه تا امروز #شهید شده بودیم!💔 📎 سردار شهید نورعلی شوشتری✨ نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر ‌@Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
#خاطرات_شهدا 🕊 همیشه توی ماشین🚙 و سجاده اش یه زیارت عاشورا داشت. دوران مجردی هر هفته در کنار قبور شهدا زیارت عاشورا میخواند،برای حاجت روایی چله زیارت عاشورا برمیداشت و هدیه میکرد به حضرت زهرا (سلام الله علیها) و حاجت روا هم میشد. بعد از نماز📿 باید زیارت عاشورا میخوند، حتی اگه خسته بود حتی اگه حال نداشت و یا خوابش میومد، شده بود تند میخوند ولی میخوند ☝️تاکید داشت باید با صدای بلند توی خونه خونده بشه و علی اکبرمون رو توی بغلش میگذاشت و میگفت باید اخت پیدا کنه با دعا و زیارت و واقعا زندگی و مرگش مصداق این فراز زیارت عاشورا بود: "اللَّهُمَّ اجْعَلْ مَحْياىَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتى مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ .." تازه فهمیدم داستان سلام هاش به آقا امام حسین علیه السلام چی بود. . #شهید_علیرضا_نوری✨ #اللهم_عجل_لوليك_الفرج🌺🍃 #اللهم_ارزقنا_کربلا #اللهم_ارزقنا_شهادت_فی_سبیلک #کلنا_فداک_یا_زینب_سلام_الله_علیها #السلام_علیک_یا_اباعبدالله #شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات 🕊 @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🌼🍃 وقتی به گوش حاج احمد رسید که نمایندۀ تام الاختیار بنی صدر در غرب کشور قرار است از مریوان بازدید کند ، با حالتی عصبانی گوشی تلفن را زمین کوبید و به همراه دو سه نفر به طرف پادگان مریوان حرکت کردند. نمایندۀ بنی صدر به همراه سرهنگ نخعی از راه رسیدند. سرهنگ نخعی از ماشین پیاده شد و به سمت حاج احمد رفت . حاج احمد در حالی که به شدت غضب کرده بود ، گفت: کی گفته این بیاد اینجا؟ ، کی به این اجازه داده از مناطق ما بازدید کنه؟! خلاصه کار بالا گرفت و قضیه به جار و جنجال کشیده شد ، طوری که حاج احمد با نمایندۀ بنی صدر دست به یقه شد و ماشین آن ها را سر و ته کرد. او هم تهدید کرد که من ضمن گزارش کردن این عملِ تو ، الآن می روم و با هلی کوپتر برای بازدید برمی گردم. که باز هم حاج احمد به او گفت ، توصیه می کنم ، سوار هلی کوپتر نشوید که از این مناطق عبور کنید ، چون هوایی هم بهتون اجازه نمی دم! بالاخره او برگشت و گزارشی را برای بنی صدر برد. بنی صدر هم خواستار عزل حاج احمد به عنوان عنصرِ نامطلوب از تمامی تشکّل های نظامی شد. حاج احمد در ارتباط با این قضیه می گوید ، وقتی آیت الله خامنه ای به عنوان نماینده‌ ی امام در شورای عالی دفاع برای بازدید آمده بودند مریوان ، به من گفتند ، بنی صدر داستان شما و برخوردتون رو به امام کشونده بود و از امام درخواست اخراج شما از کل جریان نیروهای مسلح و سپاه کرده بود ، اما بنده به امام عرض کردم که من احمد متوسلیان رو می شناسم ، ایشون آدم مخلص و مقتدریه . اگر می خواهید اونو عزل کنید ، روی من هم در شورای عالی دفاع حساب نکنید... جاوید الاثر 📕 میخواهم باتو باشم @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🕊 با دیدن این عکس📸 گفت: عکس عجیبی است ... پرواز ڪردند ، 🕊 ولی ما ، هنوز هم ایستاده‌ ایم ! کاشکی من هم توی این عکس آن روز می‌نشستم ، بلکه تا امروز شده بودیم!💔 📎 سردار شهید نورعلی شوشتری✨ نفر اول ایستاده از سمت چپ در تصویر @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞
🍃🌸🍃 عباس از کبر و غرور خیلی می ترسید ، از ایام جوانی در مراسم تعزیه امام حسین علیه السلام در محل شرکت می کرد . یکبار که فرمانده پایگاه هوایی همدان بود برای دین ما به قزوین آمد و در برنامه تعزیه خوانی ما شرکت کرد ، او در نقش یک مرد اسب سوار بود که باید دور میدان با اسب بگردد . عباس لباس پوشید و با اسب به صحنه آمد ولی ناگهان از اسب پایین آمد و شروع به راه رفتن کرد ! فورأ خود را به او رساندم و گفتم ، چرا پیاده شدی !؟ با عصبانیت گفت ، من سوار اسب نمی شوم ، چون بعد از سوار شدن برای یک لحظه احساس کردم غرور من را فرا گرفته !! او تا آخر این نقش را پیاده اجرا کرد..... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص42 @shahadat_dahe_hashtad کانال💞شهادت + دهه هشتاد💞
🍃🌺🍃 با ابراهیم در دوره مجروحیت در تهران بودم ، من شاهد بودم که بیشتر اهل محل با او دوست بودند ، افرادی با ویژگی های متفاوت ، ابراهیم از در که بیرون می آمد به همه سلام میکرد ، چقدر از بچه های کم سن و سال به خاطر همین سلام کردن با او دوست شده بودند. یک روز با هم از کوچه بیرون میرفتیم ، چند روحانی با ظاهری زیبا و آراسته به سمت ما آمدند ، با شناختی که از ابراهیم داشتم گفتم ، حتماً حسابی آنها را تحویل می گیرد ! ، اما برعکس به آنها سلام هم نکرد ! ، با تعجب نگاهش کردم خودش فهمید و گفت ، اینها آخوندهای ولایی هستند ، کاری با این جماعت نداریم ، گفتم ، ولایی! ، گفت ، یعنی به جز ولایت اهل بیت چیز دیگری را قبول ندارند ، نه ولایت فقیه ، نه حضور در جبهه و...... فقط دم از ولایت مولا می زنند ، چند سری هم با اینها صحبت کردم ولی بی فایده بود ، فقط کار خودشان را قبول دارند ، بعد ادامه داد ، خطر اینها برای اسلام و انقلاب کم نیست ، مثل خوارج که بدنه حکومت مولا بودند !! من آن روز نفهمیدم که ابراهیم چه گفت ، اما سالهای بعد و با جریان سازی فرقه شیرازی ها و شیعه انگلیسی ، تازه فهمیدم که ابراهیم چه بصیرتی داشت.... 📕 سلام بر ابراهیم @Shahadat_dahe_hashtad کانال 💞 شهادت + دهه هشتاد 💞