⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀 🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾 🍀🌾 💐💐 🌾🍀 🌾🍀 💐 🍀🌾 🍀🌾💐
قسمت های ۱تا ۵ فلش نشانه شهید الوانی
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 6⃣
#خصوصیات_اخلاقی
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
در مسایل مالی بیش از حد دقیق و سالم بود . و کلیه مسائل مالی کارهای گروهی رو اعم از کانون . تیم فوتبال تشکیلی . پایگاه . هیات رو به وی سپرده و انجام میداد . در سال ۷۵ اولین مراسم شهدای محل را با تلاش شبانه روزی آقا رضا و دوستان جرقه زده و هم اکنون هم این مراسم سالیانه برگزار میشه ، به شهداعجیب علاقه داشت ، عاشق امام رضا علیه السلام بود و در اردو ها کاملا بی ریا در کنار آشپز و خدماتی ها کمک شایانی می کرد . هیچ کس نمیتونه بگه رضا جان حتی واسه یه ثانیه اونو آزرده خاطر کرده ، در رفاقت وفادار بود حتی تا روزی که سوریه بره باز بمن بعنوان بزرگترش زنگ میزد و الکی احوالپرسی می کرد و منم نمیدونستم که داره سوریه میره ولی گویا داشت خداحافظی میکرد ازم هیچوقت دیانت و اخلاصش و تبلیغ نمیکرد . همه چیزش در خفا و نزد خداش بود ، تا روز شهادتش نزدیکترین دوستاش و خانوادش نه از درجات نظامی اش خبر داشتیم نه از مسولیتش ؛
هیچ کس نمیدونست فرمانده گردان صابرینه .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 7⃣
#بانی
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
حاج رضا باني تمام كارهاي خير بود .
از راه انداختن هيئت تا جور كردن جهيزيه براي مستمندان، وقتي ميفهميد كسي تو زندگيش مشکل داره سريع كارشو حل ميكرد . يادمه يكي از بچه ها مشکل مالي براش پيش اومد حاج رضا نصف بيشتر حقوقشو بهش داد و گفت : برو كارت و انجام بده ؛ با اينكه زياد اوضاع مالي خوبي نداشت حاج رضا مثل پدر بود براي نيروهاش .
#مجروحیت
#راوی_داماد_شهید
تعدادی از دوستان حاج رضا بعد از مجروحیتش در سال۹۴ اومدند عیادت حاج رضاچند ديقه اول حاج رضا منکر مجروحيتش شد و میگفت : هیچی نبوده و بعداز كلي اسرار دوستان آخرش گفت : که كسي خبر نداره شماهم جايي
نگين چون خانواده ام از این موضوع خبر ندارن !!.. موقع رفتن بود كه یکی از دوستان حاج
رضا رو "شهید زنده" خطاب کرد و به پسرش گفت بیا با شهید زنده عکس بگیر .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 8⃣
#استاد_اخلاق
#راوی_همرزم
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
تازه بعنوان فرمانده عمليات تيپ معرفي شده بود ، داشتم كمكش وسايلشو ميبردم تو اتاقش كه به شوخي گفتم مباركه ان شاءالله فرمانده تيپ شي آقا رضا ؛ يه نگاهي كرد و گفت ديگه خطرناكه بيشتر از اين نميرم .
بيست روز نبود رفت سوريه كه خبر شهادت شو آوردن ، تازه اون موقع فهميدم منظور از خطرناك بودن چيه
#امضای_شهادت
عاشوراي سال پيش امضاي شهادتش را گرفت ، بعداز شهادت آقا سجاد بارها سر مزار آقا سجاد ميرفت ولي،هر سري كه ميرسيد دم گلزار شهداي رشت بيتابيش بيشتر ميشد و مثل بارون گريه ميكرد وقتي بالاي سر مزار آقا سجاد ميرسيد ناله ميزد واقعا من از گريه آقا رضا گريه مي كردم هميشه . ايندفعه قبل از رفتنشون هم سر مزارشهيد غريب رفتن و هم سر مزار آقا سجاد .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 9⃣
#شب_محرم
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
حدودا دو سال پیش یکی از شبهای محرم بود ، در تاریکی آمد و به من گفت : کربلایی علی این کفش ها کثیفه، میشه واکسشون بزنم؟
گفتم نه مسجد بو میگیره ...
گفت : راست میگی نمیشه !!.
آمد یه تیکه پارچه ازم گرفت رفت ؛
پنهانی نگاهش کردم دیدم تو تاریکی داخل مسجد(موقع برگزاری هیئت) داره با پارچه کفش ها رو تمیزمیکنه .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 0⃣1⃣
#پسته
#راوی_دوست_و_همرزم
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
سال 90مرداد ماه منطقه جاسوسان روی یه تپه بعد از دوروز که گیر افتاده بودن تو کمین پژاک...
سنگر ما روی تپه و سنگر حاج رضا ۶-۷متر پایین تر بود۰ اومد بالا پیشم یه بسته آجیل و پسته داشتم بهش دادم پسته رو باز کرد گذاشت تو دهنش ولی بحدی تشنه بود و دهنش خشک هر کاری کرد قادر به جویدن پسته ها نبود چون توی این دوروز چیزی نخورده بودن مثل پریروزش یه دونه شکلات از آقای میریان گرفته بودن .
خودشون و نیروهاشون تشنه و گرسنه بودن.به اندازه یک استکان آب تو قمقمه داشتم هر کاری کردم حاضر نشد آب بخوره گفت نیروهام تشنه هستند و حاضر نمی شد آب بخوره و زبونش سفید شده بود.بهش هر چه اصرار کردم نپذیرفت بهش گفتم بهت فرمان نظامی میدم که آب بخوری میگه حاج رضا یه جوری شد خجالت کشید به زور قمقمه رو دادم شاید چند قطره بیشتر نخورد و میگفت بچه هام دورزه که تشنه و گرسنه ان و حاضر نمی شد که آب بخوره .به هر صورت شب اون روز با افرادم و فرداش حاج رضا و بچه هاش موفق شدن از تپه پایین بیان.
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم