🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐💐🌾🍀🌾
🍀🌾 💐💐 🌾🍀
🌾🍀 💐 🍀🌾
🍀🌾💐
🌾🍀💐💐
🍀🌾💐💐💐
🌾🍀🌾🍀🌾🍀🌾🍀
🍀🌾🍀💐💐💐🍀🌾🍀
قسمت 8⃣
#استاد_اخلاق
#راوی_همرزم
#شهید_مدافع_حرم
#محمدرضا_زارع_الوانی
تازه بعنوان فرمانده عمليات تيپ معرفي شده بود ، داشتم كمكش وسايلشو ميبردم تو اتاقش كه به شوخي گفتم مباركه ان شاءالله فرمانده تيپ شي آقا رضا ؛ يه نگاهي كرد و گفت ديگه خطرناكه بيشتر از اين نميرم .
بيست روز نبود رفت سوريه كه خبر شهادت شو آوردن ، تازه اون موقع فهميدم منظور از خطرناك بودن چيه
#امضای_شهادت
عاشوراي سال پيش امضاي شهادتش را گرفت ، بعداز شهادت آقا سجاد بارها سر مزار آقا سجاد ميرفت ولي،هر سري كه ميرسيد دم گلزار شهداي رشت بيتابيش بيشتر ميشد و مثل بارون گريه ميكرد وقتي بالاي سر مزار آقا سجاد ميرسيد ناله ميزد واقعا من از گريه آقا رضا گريه مي كردم هميشه . ايندفعه قبل از رفتنشون هم سر مزارشهيد غريب رفتن و هم سر مزار آقا سجاد .
🍀🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🌾🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🌾💐💐🌾🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#معرفینامه
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
تاریخ تولد : ۳/ ۱۳۵۹/۹
محل تولد : ساری
تاریخ شهادت : ۱۳۹۵/۲/۱۷
محل شهادت : خان طومان
متأهل و دارای دو فرزند پسر
#محمودیعنی_پسندیده
او چنان زیست که همیشه مورد رضای خالقش باشد ، محمود در سال۱۳۹۴ راهی سوریه شد تا همراه سایر دوستانش از حرم بی بی زینب دفاع کند ، اومعتقد بود هدف فقط عراق و سوریه نیست مسیر از حرم بی بی تا قدس است .
او وهمرزمانش در خان طومان رشادتهای زیادی از خود نشان دادند ، به قدری که دشمن توان مقابله با سربازان مارا نداشت واعلام آتش بس کرد ، و وقتی برای سر زدن منطقه رفتند ، دشمن آتش بس را نقض کرد ، وحمله کرد که تعداد زیادی از سربازان در محاصره ماندند ؛از جمله محمودرادمهر که به سوی خالقشان پر کشیدند .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#مارکوپولو
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#حاج_عباس_عبدالهی
برادرم همان ابتدا گفت : که اگر او را قبول میکنی بدان که او نظامی و پاسدار است ؛ رفت و آمد خواهد داشت؛ مدام در جنگ و درگیری خواهد بود؛ ازدواج با آدم نظامی مشکلات خودش را دارد . خودش هم گفت : «همه شرایط مرا که میدانی؟ این را هم میدانی که من همیشه پیشتان نخواهم بود . رفتوآمد خواهم کرد». چطور بگویم که باور کنید ! در این چند سال مدت کمی را با ما بود . دائم اینجا و آنجا بود . برای همین او را «مارکوپولو» صدا میزدیم ! وقتی قبول کرده بودم ، باید پایش میایستادم . همه به من میگفتند تو اجازه میدهی که او میرود ! اگر نگذاری که نمیتواند برود ! ولی من شرایطش را میدانستم و قبول کرده بودم .
🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃🌸🍃
🌼🌺🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼🌺🌼
🌼🌺🌼🌺
🌼🌺🌼
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#به_دنبال_شهادت
#ازلسان_همسر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#حاج_عباس_عبدالهی
به این فکر کردیم که با چه هدفی رفته است . به ما گفتند که پول و مهمات میخواهند تا پیکر را تحویل دهند . امیر گفت : «مامان، بابا برای چه رفته است؟ بابا به ما چه گفته و رفته است؟ اگر ما به خاطر پیکر بابا آنچه را که میخواهند به آنها بدهیم ، چه فرقی میکند؟ فردا چند خانواده دیگر مثل ما داغدار میشوند .» اوایل برایمان خیلی سخت بود ؛ ولی گفتیم کار درست این است که تحمل کنیم و صبور باشیم . او همیشه میگفت و میخنداند ، ولی در آخر شهادت میخواست . از اولین روز زندگیمان تا آخر به دنبال شهادت بود . نیت او از اول شهادت بود و اگر خدایی نکرده در بستر فوت میکرد ، برایش خیلی سخت بود . خودمان را راضی کردیم که خودش رفته است و پیکرش را هم هدیه دادیم .
برای بچهها سختتر هم بود . اسراء هنوز هم قبول نکرده است . اسراء لحظهبهلحظه زندگیاش در فکر برگشتن پیکر پدرش است . آن روز یک روحانی تعریف میکرد که عباس آقا را در خوابدیده است . اسرا به او گفت: «عمو به بابا بگو به خواب من هم بیاید ؛ اگر نه، حداقل پیکرش برگردد .»
🌸🍃🌺🌼🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🌺🌼🌺🍃🌸
🌸🍃🍃🍃🍃🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🍀🍀🌷🌷🌷🌷🍀🍀
🌷🍀🍀🌷🌷🌷🍀 🍀
🍀🌷🍀🌷🍀
🌷🍀 🌷
🍀🌷 🌷🍀🌷
🍀🍀 🍀🌷🌷🍀
🌷🍀 🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#شب_سوم_محرم
#راوی_دوست_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_آژند
توی اداره، هر سال چند روز قبل از محرم با چند تا از همکار ها که دست اندرکار و بانی مراسم های مذهبی اداره بودند دور هم جمع می شدیم و برای دهه ی اول محرم برنامه ریزی می کردیم.
همکارانی که مداح بودند رو توی روزهای دهه می چیدیم و هر روز یا هر چند روز مخصوص یکی از مادحین بود.
همه میدونستیم که آقا محمد به حضرت رقیه خیلی ارادت داره برای همین، با اینکه خیلی ها بودند که برای مداحی روز سوم محرم که روز منتسب به بی بی رقیه سلام الله علیها بود سر و دست می شکوندند اما همیشه مداحی اون روز مخصوص محمد آقا بود.
همه می دونستن که روضه ی اون روز فقط کار محمده ...
🍀🌷🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀
🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍀🍀🍀🌷🌷🌷🌷🍀🍀
🌷🍀🍀🌷🌷🌷🍀 🍀
🍀🌷🍀🌷🍀
🌷🍀 🌷
🍀🌷 🌷🍀🌷
🍀🍀 🍀🌷🌷🍀
🌷🍀 🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#توسل
#راوی_یکی_از_مریدان_به_شهید
#شهید_مدافع_حرم
#محمد_آژند
چند وقت پیش بین خانواده برادر شوهرم و یکی از اطرافیان ایشان بر سر یک موضوع خانوادگی بحثی پیش آمده بود. در جریان این بحث و جدل، دعوا و درگیری شدت می گیرد و من هم که در آن صحنه حضور داشتم مجبور شدم به پلیس ۱۱۰ زنگ بزنم؛ و همه ما را به اداره پلیس بردند.
پلیس شروع به بررسی موضوع بحث و جدل دو طرف و اتفاقاتی که افتاده بود می کند و در نهایت بخاطر شهادت دروغ یکی از حاضرین و اتفاقاتی که بخاطر رفتار و اقدام نادرست پسر برادر شوهرم افتاده بود، حق را به طرف مقابل می دهد و پسر را مجرم می داند. خانواده آن طرف هم شکایتی تنظیم کردند و به دادگاه ارائه کردند. چون مدرک محکم و قابل استنادی برای اثبات شهادت دروغ آن شخص وجود نداشت، قاضی پسر برادر شوهرم را که ظاهرا در جریان این ماجرا مقصر شناخته شده بود را به ۲۰ سال حبس و ۸۰ ضربه شلاق محکوم کرد ...
اصلا باورکردنی نبود؛ وحشتناک بود ... به همین راحتی بخاطر یک شهادت دروغ، حکمی به این سنگینی برای پسری جوان صادر شده بود.
خانواده برادر شوهرم که به شدت آبرومند بودند از شدت شوکی که بخاطر حکم صادر شده به آنها وارد شده بود در مرز سکته رسیده بودند و مدام گریه می کردند؛ انگار نفسشان داشت بند می آمد ...
من که از شدت ناراحتی اشک هایم بند نمی آمد به راهروی دادگاه رفتم و ناامید روی صندلی نشستم. ناگهان به یاد شهید آژند افتادم و شروع به صحبت کردن با شهید آژند کردم؛ از درون داد می زدم و با شهید حرف می زدم، گفتم : محمد آقا باید به من معجزتو نشون بدی. شما فرمانده بسیج بودی و هزار تا از اینجور مشکلات رو به راحتی و با پا در میانی و پیگیری حل کردی. حالا هم خودت حلش کن و به اینها بفهمان این پسر بی گناه است ...
خودت میدونی فقط باید معجزه بشه تا این پسر خلاص بشه چون ما هر کاری کردیم؛ حتی شهادتمان چون فامیل پسر هستیم قبول نشد.
خلاصه حسابی با محمد آقا حرف زدم. نذر شهید آژند کردم که اگر این مشکل حل بشه ۱۴ روز و هر روز ۱۴ بار به نیت ایشان زیارت عاشورا بخوانم و نذر کردم از این به بعد هر روز به مزار یادبود ایشان بروم. چون بارها در هنگام مشکلاتم نذر شهید آژند کرده بودم و جواب گرفته بودم خیلی امیدوار بودم .
زیر لب مدام ذکر می گفتم و دعا می کردم و به محمد آقا متوسل می شدم. پدر و مادر پسر هم داغون و ناراحت گریه می کردند و از تمام تلاش هایی که برای اثبات بیگناهی پسرشان کرده بودند و نتیجه نگرفته بودند ناامید بودند. اصلا نمی شد حالشان را توصیف کرد ...
حدود نیم ساعت به این وضع گذشت و من همچنان چشم امید به محمد آقا داشتم و مطمئن بودم کلید حل این مشکل دست خودش است ...
ناگهان نمیدانم پس از این مدت چه اتفاقی افتاد که شاهدی که علیه پسر شهادت داده بود بدون اینکه کسی از ما با او صحبتی کند به سمت اتاق قاضی رفت و مثل نوار شروع به اعتراف کرد ..
همه شوکه شدند که او چرا شهادتش را پس گرفت؟! چه شد که حکم به این سنگینی باطل شد و پسر کاملا از جرمی که به او نسبت داده بودند تبرئه شد؟! برای هیچکس باورکردنی نبود ...
من که از شادی فقط اشک می ریختم ماجرای توسلم به شهید آژند را برایشان تعریف کردم و ایشان را به خانواده برادر شوهرم معرفی کردم. برادر شوهرم مدام گریه می کردند و می گفتند باورم نمیشه یه شهید این مشکل بزرگ را برام حل کنه.
برادر شوهرم از من خواست او را فورا به مزار یادبود محمد آقا ببرم تا از او تشکر کند. از آن روز پسر که خود همنام شهید آژند هست از شیفتگان ایشان شده و از راه اشتباه برگشته و قسم خورد که از راه محمد آقا بر نمی گرده، به قول خودش که میگفت : من دیگه شهید آژندی شدم .
🍀🌷🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🌷🍀
🍀🌷🌷🍀
🍀🍀🍀
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم