#منتظرانھ•°
جمعـهو سه شنبـه فرقےنـدارد••°↶
•||پُــر شدهاست
تقویمازروزهاییڪه
انتظارمیرفت
بیایی و نیامدی||•√
#آقابیـا ✨
#ایـنشهــرشمـاراڪمدارد
#اللهمعجللولیڪالفرج
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دڸ اگر نذر حسیڹ است خریـدڹ دارد
اشڪ اگرماڸ حسیڹ است ڪه ریختڹ دارد
همہ ے عالـم و آدم به فدایـت ارباب
غم ارباب بہ دلها چہ ڪشیــدن دارد
#صلی_الله_علیک_یا_مظلوم ❤️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🇮🇷 جنازه پسرشونو که آوردند
چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود
پدر شهید گفت؛
«حاج خانوم دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش😭
🌺🍃 روزتون شهدایی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷شهیدسجادزبرجدی
برادران وخواهران من، امام زمان(عج) غریب است
نباید آقا را فراموش کنیم، زیرا آقا هیچ وقت ما را فراموش نمۍکند
#التماس_دعا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه سپهبد شهید #علی_صیاد_شیرازی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 #در_کمین_گل_سرخ زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی قسمت 1⃣1⃣
قسمت های ۱۱ تا ۲۰ کتاب بسیار زیبا و جذاب "در کمین گل سرخ"
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 1⃣2⃣
ستوان علي صياد شيرازي، بعد از يك مرخصي کوتاه، همراه هفده نفر از هم دوره اي هايش براي گذراندن دوره ی مقدماتي توپخانه به اصفهان رفت. علي در اولين فرصت خانه اي در آنجا اجاره کرد و به گرگان برگشت تا خانواده اش را هم به اصفهان آورد. در سه سال دوري علي آنقدر به آنان سخت گذشته بود که حالا بدون مقاومتي پيشنهادش را بپذيرند و با او بيايند.
بودن در کنار پدر و مادر شور و نشاط او را مضاعف کرده بود و هيچ خستگي نمي فهميد. او هر روز صبح فاصله ی چندين کيلومتري خانه تا پادگان را مي دويد و پيش از ديگران در مراسم صبحگاه آماده مي شد. غروب ها نيز تا پاسي از شب در آموزشگاه ها تدريس مي کرد تا به معيشت خانواده کمك کند؛ و تازه وقتي که به خانه مي رسيد نوبت رسيدگي به درس و مشق برادران و خواهرانش بود!
اين دوره يك سال طول کشيد. علي اين بار راهي تبريز شد تا خودش را به لشگر ٢ تبريز معرفي کند.
در يك روز سرد پاييزي جواني گمنام ساك به دست وارد يك شهر غريب شد. پُرسان پُرسان پادگان لشگر را پيدا کرد. وقتي به آنجا رسيد که ظهر بود و پادگان تا ساعت ٢ تعطيل. او خسته از راه دراز آمده و کلافه از بي خوابي شب گذشته، در همان زمين چمن محوطه ابتدا نمازش را خواند و بعد ساك را زير سر گذاشت و دراز کشيد و بي توجه به باد سردي که مي وزيد، به خواب رفت!
تقدير چنين بود که اين جوان گمنام با همين درجه ی ستوان دومي که در لشگر مانند آن زياد پيدا مي شد، به زودي بدرخشد و در تمام لشگر به ديده ی احترام نگريسته شود!
آن روزها به دستور شاه، جنگ سرنيزه در همه ی يگانها تمرين مي شد و در لشگر تبريز نيز هفته اي سه روز اين تمرينات صورت مي گرفت. از قضا ستوان شيرازي نيز در اين فن، استاد بود.
يك روز که او داشت به گردان توپخانه جنگ سرنيزه آموزش ميداد، متوجه شد تيمسار فرماندهي لشگر به همراه تعدادي به طرف آنها مي آيند.
رسيدن آنان درست مصادف شد با وقتي که او بايد يك دقيقه به نيروها استراحت مي داد. او استراحت داد اما ديد سرتيپ فرمانده يگان توپخانه و همراهان تيمسار با ايما و اشاره از او مي خواهند استراحت ندهد و بلكه به تمرينشان ادامه دهند. ستوان جوان به ياد آن نخستين درس افتاد و به اشارت آنان اعتنايي نكرد. اتفاقاً تيمسار نيز متوجه حرکات اطرافيانش شد و به آنان تذکر داد:
« بگذاريد کارش را بكند. »
و آن يك دقيقه براي ستوان و همراهان تيمسار چقدر طول کوشيد! علي هرچه که به ساعت نگاه مي کرد، آن يك دقيقه تمام نمي شد. گويي زمان ايستاده بود. سرانجام عقربه ی کوچك به عدد دوازده رسيد و او نفس راحت کشيد و به گردان « فرمان به جاي خود» داد.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 2⃣2⃣
همه، محكم در جاي خود ايستادند و به فرمان علي شروع کردند به انجام فن. با شروع کار نيروها، عشق جواني در سرلشگر پير جنبيدن گرفت و به ميانشان آمد. به علي گفت:
« تفنگت را بده به من. »
داد. شروع کرد به آموزش جنگ سر نيزه براي نيروها. او در حالي که از حرکت سُخمه بلند مي گفت اما عمليات سُخمه کوتاه را انجام مي داد . از نظر علي اشتباه او پذيرفتني بود. او خيلي سال پيش اين آموزش ها را ديده بود، طبيعي بود بر اثر گذر زمان آن اصطلاحات را فراموش کند اما افسوس که تيمسار خودش اينطور فكر نميکرد و انتظار داشت ديگران هم از حرکات او تبعيت کنند.
کارش که تمام شد به طرف علی برگشت و گفت:
« درسته سرکار ستوان؟»
و ستوان جوان بي هيچ ملاحظه اي گفت:
« نه خير تيمسار. »
تيمسار باورش نشد درست شنيده است. همراهانش در بهت فرو رفته بودند. علي، آثار خشم را در چهره ی سرتيپ فرمانده توپخانه مي ديد. احساس کرد اشتباه کرده است نبايد در جلو اين همه آدم، سرلشگر را چنين شرمنده مي کرد.
اما باز ياد آن درس نخستين افتاد و اينکه عادت ندارد دروغ بگويد.
ـ «حالا که تو خوبتر ميزني بِستان بزن»
تيمسار با خشم، ژ - سه را طرفش انداخت. علي آن را در هوا گرفت. سي قدم فاصله گرفت. هرچه که حس داشت به بازو و پاهايش ريخت و به مرور فن پرداخت. گرد و خاك برخاست. سرلشگر چنان مبهوت حرکات او شده بود که وقتي سه دقيقه بعد عمليات او تمام شد، با شجاعت تمام گفت:
« به خدا ! همينه اين درسته .»
علي برايش احترام به جا آورد و به اشاره اش گردان يك صدا گفت:
« سپاس تيمسار! »
آنان که دور شدند علي آموزشش را پي گرفت و چه بسا فرو رفتن بيشتر در کار باعث شد اصلاً ماجرا را فراموش کند. براي همين برنامه که تمام شد او به منزلش رفت تا ناهار بخورد و عصر دوباره برگردد به پادگان.
اما آن لحظه يكي از لحظات سرنوشت ساز براي علي بود و در آينده ی او نقش به سزايي داشت.
ساعت دو بود که او به پادگان برگشت. از همان انتظامات گفتند همه ی افسران بايد بروند سالن آمفي تئاتر، از طرف لشگر جلسه است. رفت. همه بودند. در رديف هاي جلو اميران و سرهنگان و در رديف هاي بعدي درجات پايين تر.
او درست در صندلي هاي آخر نشست. تيمسار که آمد يكراست به طرف تريبون رفت. پشت آن که قرار گرفت خيره ی حاضران شد، گويي دنبال کسي مي گشت.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 3⃣2⃣
بعد دست به موهاي سفيدش کشيد و گفت:
ـ « بله، منِ سرلشگر بلد نيستم، آن ستوان بلد است »
حاضران ماندند. يعني چه؟ منظورش چيست؟ مگر توپچي ها که مي دانستند ماجرا از چه قرار است و در دل مباهات مي کردند. تيمسار پرسيد:
«آن ستوان کي بود؟ من اسم او را نمي دانم »
سرتيپ، فرمانده توپخانه بلند شد و گفت:
« ستوان صياد شيرازي، قربان »
ستوان بلند شد و خبردار ايستاد. همه ی سرها به طرفش برگشت.
- « بله، من رفتم ديدم اين افسر، زيباترين عمليات را در جنگ سرنيزه بلد است .»
بعد به طرف گردان هاي پياده برگشت و گفت:
«پياده ها، شما که ادعايتان مي شود که رزمي هستيد، بياييد از اين، ياد بگيريد که تازه تخصصش هم نيست.»
سخن پاياني " تيمسار يوسفي " اين بود:
ـ « بايد اين عمليات زيبا را همه ی يگان هاي لشگر درست انجام دهند. تا دو هفته وقت داريد نيروهايتان را تمرين بدهيد، در پايان هفته ی دوم مسابقه ی جنگ سرنيزه در همه ی لشگر برگزار خواهد شد. مرخصيد! »
علي در ميان ابراز احساسات دوستانش و افسران عالي رتبه اي که پيشش مي آمدند و تبريك مي گفتند، جلسه را ترك کرد.
روز موعود فرا رسيد. تيمسار، خود، شخصاً از همه ی يگانها سرکشي کرد و عملياتشان را ديد وقتي نوبت توپچي ها رسيد، ديد گردان، آماده اجراي عمليات است. سر تا پا شور بودند و نشاط. مورد توجه واقع شدن گردانشان روحيه هايشان را مضاعف کرده بود. به فرمان ستوان صياد شيرازي گردان هماهنگ و يك پارچه کارش را شروع کرد. و آن قدر زيبا که تيمسار به وجد آمد و داد زد:
« دست نگهداريد! بايد همه بيايند و از نزديك ببينند.»
همه آمدند. تيمسار گفت:
« گردان سرکار ستوان بيايد عملياتش را انجام دهد. »
گردان در جاي خود قرار گرفت و عمليات جنگ سرنيزه را شروع کرد. اين بار بسيار زيباتر از دفعه پيشين. گرد و خاك که نشست، تيمسار داد زد:
ـ « گردان خيلي خوب ! »
ـ فرياد «سپاس تيمسار » در فضا طنين انداخت.
افراد گردان، هنوز غرق در خوشحالي بودند که ديدند سرگردي از يكي از گردان هاي پياده بيرون آمد و نزديك تيمسار پاهايش را محكم به هم کوبيد و گفت:
« تيمسار، اين ستوان يكي از درس هاي عمليات را غلط ياد داده است. »
علي پرسيد: « کجا را جناب سرگرد؟ »
سرگرد رو به تيمسار گفت:
« سخمه ی بلند را بايد در پنج شماره انجام داد اما گردان او در سه شماره انجام مي دهند ».
تيمسار پرسيد: «چه ميگويي ستوان؟»
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 4⃣2⃣
علي با خونسردي گفت:
« متأسفانه جناب سرگرد آيين نامه را خوب مطالعه نكرده اند. در صفحه هفده نوشته شده که وقتي نيروها ورزيده باشند مي توانند اين عمل را در سه شماره انجام دهند.»
تيمسار گفت: « آيين نامه را بياوريد! »
سرگرد خودش رفت دنبال آيين نامه.
* «مي گويم که اگر خدا بخواهد خود همه چيز را درست مي کند. يك هفته قبل بود که کتاب جنگ سرنيزه را باز کرده بودم، در آنجا نوشته بود که اگر افسران ورزيده باشند، اين پنچ شماره را مي شود در سه شماره تمرين داد. صفحه آن هنوز هم يادم هست، صفحه ی هفده بود. » *
سرگرد، در بين راه کتاب را باز کرده بود و ديده بود آنچه را که ستوان مي گويد، درست است. وقتي که رسيد مجدداً احترام به جا آورد و گفت:
« من معذرت مي خواهم حق با سرکار ستوان است.»
بعد از اين نام و آوازه ی ستوان علي صيادشيرازي در تمام لشكر پيچيد و به دستور تيمسار در هفته سه روز بعد از
مراسم صبحگاه، او بالاي سكو مي رفت و به فرمان او همه ی پرسنل با هر درجه اي جنگ سرنيزه تمرين مي کردند.
طبيعي است که اين براي عده اي خوشايند نباشد. تيمسار نيز اين را مي دانست شايد براي همين بوده که روزي در ميان جمعي از نظاميان گفت :
« نام اين آدم را به خاطر بسپاريد. من در ناصيه ی اين جوان، آنقدر لياقت مي بينم که اگر بخت يارش باشد و از شر حاسدان در امان بماند، روزي فرمانده نيروي زميني ارتش ايران شود !»
در ميان شنوندگانِ اين سخن يكي از دوستان علي هم بود. ستوان سجادي وقتي اين ماجرا را براي علي تعريف کرد، علي خود نيز آن را شوخي پنداشت و گفت:
« دست بردار مهدي ما را چه به اين حرفها »!
علي حق داشت. واقعيت اين است که در ارتش شاهنشاهي لياقت ها و شايستگي ها خيلي در کسب مسؤوليت ها نقش نداشتند، بلكه درجات تيمساري عمدتاً در تيول فرزندان اعيان و اشراف بود.
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #در_کمین_گل_سرخ
زندگینامه #سپهبد_شهید_علی_صیاد_شیرازی
قسمت 5⃣2⃣
*« عمیق شدن و نفوذ طاغوت، تقریبا از سنین ۴۰ یا ۴۵ سال به بعد بود. یعنی درجات سرهنگی به بالا و در آن هایی که در معرض امیری قرار می گرفتند؛ چون در آنجا دیگر مرزی بود، که هر کس غیر از این بود تقریبا راهی به درجه ی امیری نداشت و اگر کوچکترین آثاری از بی اعتنایی به تخت و تاج در او می دیدند در همانجا او دیگر باید تسلیم می شد و البته نه اینکه او را بیرون کنند، بلکه او را در درجه ی سرهنگی متوقف می کردند و دیگر به درجه ی سرهنگی راه پیدا نمی کرد. ما از پائین متوجه بودیم که خیلی ها شخصیت بالایی داشتند. شخصیت علمی و تجربی آنها خوب بود، کارایی و مدیریت آنها خوب بود، ولی در آزمایشات و قسمت ها رد می شدند. معلوم میشد که رمز این رد شدن در همین بوده، در حالی که بعضی ها از این جهات زیاد پیشرفته نبودند مسیر درجه ی آنها هموار میشد و به جلو می رفتند.» *
با اين همه روز به روز بر عزت و احترام علي افزوده مي شد، اما به شهادت دوستان و هم دوره اي هايش، او از اين همه توجهات و مورد احترام قرار گرفتن ها هيچ مغرور نمي شد و بلكه روز به روز افتاده تر و خاشع تر هم مي شد. به راستي چرا؟ او سرمنشاء همه اين لطف ها را در جاي ديگري مي ديد و خود در اين باره چنين ميگويد:
* « حالا اين عزت ها از کجا بود؟ از آن نماز بود؛ چون همچنان به آن تمسك داشتم و حاضر هم نبودم که از آن دست بكشم. » *
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم