eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 4⃣9⃣ بازجويي از فريب خوردگان به عهده ی برادر بروجردي بود که خود در زمان شاه مدت ها زندان کشيده بود و در بازجويي چه شكنجه ها که نديده بود، اما اکنون او رويه ی ديگري داشت: « سعي او بر اين بود که آنها را به خطا و جرمشان آگاه کند حتي آنهايي را که اعدامي بودند، سعي مي کرد آگاهشان کند تا شايد به راه راست هدايت شوند. صیاد شیرازی: سرگرد به ياد داشت: * « به ياد دارم که در زمان شاه، ارتشبد اويسي، که آن زمان مسؤوليت بالايي در کردستان داشت، در آنجا خيلي جنايت و وحشيگري مي کرد. سران گروه ها را يا به زور به پاي سازش و تسليم مي کشاند يا با راه و روش خاصي از بين ميبرد که ديگر دست به شورش نزنند. بدون هر گونه دادگاه و محكمه اي، خود، آنها را به مرگ محكوم مي کرد و با هليکوپتر به آسمان مي برد و از آنجا به زمين مي انداخت تا بقيه هم حساب کار به دستشان بيايد. » * حال که مردم احساس امنيت مي کردند از پناهگاه هاي خود بيرون آمده بودند و به دنبال گم شده هايشان مي گشتند که در دوره ی حاکميت ضد انقلاب، دستگير و يا ناپديد شده بودند. در يكي از نقاط شهر دو گور دسته جمعي پيدا شد که جسد بيش از شصت نفر از مردمان هوادار انقلاب در آنجا بود. اکنون هنگام آن بود که به معيشت مردم آسيب ديده از ضد انقلاب رسيدگي شود و زندگي در شهر جريان پيدا کند. به زودي مسؤولان خدمات رساني در ستاد لشگر ٢٨ که مرکز اداره ی شهر بود، تعيين و مشغول کار شدند. " سرگرد هوشمند " از پرسنل لشگر، به عنوان شهردار، " مهندس مصطفي ايزدي " از فرماندهان سپاه به عنوان مسؤول مخابرات، يكي از پزشكان کادر لشگر به عنوان مسؤول بهداري معرفي شدند و قرار شد استانداري به يك فرد بومي سپرده شود تا مردم گمان نكنند آنان براي حكومت آمده اند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 5⃣9⃣ دکتر داروسازي از اهالي، براي استانداري انتخاب شد. ظاهراً براي نخستين بار بود که کردستان استاندار خوش سابقه اي به خود ميديد! (۱) با آزادسازي سنندج کمر ضد انقلاب در کردستان شكست. اين را سرگرد در دفترچه ی خاطراتش نوشت: « سنندج از چند لحاظ اهميت به سزايي داشت. براي گروهك هاي ضدانقلاب و مخالفين نظام که سلاح به دست گرفته و مي جنگيدند، مرکز و ستادشان در آنجا قرار داشت. سنندج، مرکز کردستان هم بود و اين بر اهميت آنجا مي افزود. مرکز لشگر ٢٨ کردستان ارتش هم در آنجا بود و نيروهاي داوطلب که غالباً سپاهي بودند و از شهرهاي مختلف کشور به آنجا مي آمدند، مرکز ثقلشان در سنندج بود. سازمان و مرکز پيشمرگان مسلمان کُرد هم، که به نفع نظام جمهوري اسلامي مي جنگيدند، در اين شهر تمرکز پيدا کرده بود. با اين حساب مي توان گفت که سنندج شاهرگ اصلي کردستان بود. » (۲) چند روز بعد از استقرار امنيت در شهر، سرگرد صياد شيرازي و آقاي رحيم صفوي به تهران رفتند تا گزارش عمليات را به رئيس جمهور بدهند و براي ادامه ی کار کسب تكليف کنند و شگفت اينکه در مرکز، خبر اين پيروزي بزرگ در ميان هياهوي گروهك ها و مناقشات داخلي، گم و يا کم رنگ شد! __________________ ۱. اولين استاندار کردستان در پس از پيروزي انقلاب، دکتر ابراهيم يونسي بود. او در حوزه ی ادبيات و هنر نويسنده و مترجم توانايي است. او از افسران وابسته به حوزه توده بود که در سال ١٣٣٣ دستگير و محكوم به هشت سال زندان شد. او متهم است که در دوران زمامداري او در کردستان گروه هايي که انديشه مارکسيستي داشتند به امكانات زيادي دست يافتند و در عوض، او نيروهاي انقلابي را منزوي کرد و سپاه و کميته هاي سنندج ... و را از شهر بيرون کرد و همين موجب استقرار گروه هاي ضدانقلاب در شهرها شد. در روز ٢٨ خرداد ٥٨ گروه هايي از مردم سنندج، انجمن هاي اسلامي و روحانيون با صدور قطعنامه اي در پنج ماده او را ضد مردمي و ضد انقلابي خواندند و متهم به توطئه عليه انقلاب اسلامي کردند و به دولت موقت براي برکناري يونسي و تعيين استاندار جديد پنج روز فرصت داده شد. ( کیهان ١٨ /٩ /٥٨) تا بهار ٥٩ دو نفر ديگر به عنوان استاندار و سرپرست استانداري کردستان منصوب شدند که هر دو کارنامه ی قابل دفاعي ندارند و متهم به خيانت و همكاري با ضدانقلاب هستند. («انقلاب، کردستان و مواضع گروهها» علي بهجتي ص ۷۳ ) ۲. براي اطلاع از اوضاع آن روزها، بد نيست بدانيد که جنگ مطبوعات بين احزاب و گروههاي سياسي به حدي بود که در روز ٢٢ ارديبهشت (يعني روز آزادسازي ) سنندج، دادستاني انقلاب ٤٠ روزنامه و نشريه را توقيف کرد! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 6⃣9⃣ عصر روز سي ام ارديبهشت، سرگرد صياد از تهران برگشت. کارشان در سنندج مورد حمايت مسؤولان قرار گرفته بود و حال با اختيارات بيشتري آمده بود تا فعاليتشان را گسترش دهد. تا پاسي از شب با دوستانش جلسه داشت. در همان شب قرارگاه موقتي در محل لشگر ٢٨ تشكيل داد و مسؤوليت دوستانش را براي سازماندهي نيروهاي تازه رسيده و ادامه ی عمليات و حمله ها مشخص کرد. با آزاد سازي سنندج، دوباره چشم و حواس مردم به کردستان معطوف شده بود و هر روز گروه هايي از مردم، پاسداران و افسران انقلابي داوطلبانه به سنندج مي آمدند و سراغ سرگرد صياد شيرازي را مي گرفتند. حال و هواي رزم و حماسه، همه جاي پادگان را فرا گرفته بود و نيروهاي مُجرَّبي مانند " سروان شهرامفر "، از هيچ لحظه اي براي آموزش جنگ چريكي و فنون تعقيب و گريز در کوهستان و... به ديگران دريغ نمي کردند. سرگرد، روز پنجم خرداد سوار هليکوپتر شد و به طرف سقز رفت تا براي آزادسازي بانه شناسايي کند. اگر بانه آزاد مي شد رسيدن به سردشت، غير ممكن نبود. سردشت، به علت نزديكي اش به مرز عراق، يكي از مراکز پشتيباني ضدانقلاب بود. هنگام برگشت در هليکوپتر بود که شنيد: « گروهي از پاسداران که به فرماندهي سرگرد " سيدعلي اکبر هاشمي " براي آزادسازي " دآل قليچان " رفته بودند، در محاصره اند و فرمانده شان هم مجروح شده است. » به خلبان گفت به آنجا برود. اين دکل در يكي از ارتفاعات شمال شرقي سنندج قرار داشت و از آنجا ضد انقلاب به جاده سنندج ـ ديواندره و " سد قشلاق " تسلط داشت. هليکوپتر در ميان نيروهاي خودي به زمين نشست. سرگرد، خود، فرماندهي عمليات را به دست گرفت و هليکوپتر با برداشتن زخمي ها بلند شد. آن روز به همت او و رشادت پاسداران و افسران، آن ارتفاع آزاد شد و آخرين پناهگاه ضدانقلاب در سنندج هم برچيده شد. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 7⃣9⃣ از مريوان خبر رسيد " سرگرد آذرفر " فرمانده پادگان مجروح شده و نيروهاي مستقر در آنجا حال و وضع خوبي ندارند و اگر کاري نشود، بعيد نيست تنها نقطه ی در دست جمهوري اسلامي، يعني پادگان شهر هم سقوط کند. " سروان سيدحسام هاشمي " و " سروان حسين شهرامفر " را براي بازديد و تحقيق به آنجا فرستاد، وقتي که برگشتند اخبار قبلي را تأييد کردند. فرمانده پادگان در داخل پادگان بر اثر گلوله ی خمپاره به شدت مجروح شده بود، اين يعني آنها حتي در داخل پادگان خودشان هم امنيت نداشتند. به اين نتيجه رسيدند، قبل از بانه به سراغ مريوان بروند. براي همين، سرگرد خودش به آنجا رفت. از ديدنش سربازان و پرسنل آنجا که کمتر از نود نفر بودند بسيار خوشحال شدند. هليکوپتر، تنها وسيله ی ارتباطي آنان با دنياي خارج از پادگان بود. شهر و تمام جاده هاي منتهي به آن در دست ضدانقلاب بود. آن روز سرگرد به آنان قول داد همچنان روحيه ی خودشان را حفظ کنند و به زودي از اين وضع نجات پيدا خواهند کرد. وقتي که به قرارگاه برگشت تصميم گرفت پيش از انجام عمليات، براي تقويت و بهبود روحيه ی نيروهاي مستقر در پادگان مريوان، تعدادي از پاسداران به آنجا اعزام شوند. صبح فردا گروهي از پاسداران تهراني در کنار فرمانده شان براي اعزام به آنجا منتظر هليکوپترهاي شنوك بودند که سرگرد ديد سرواني ساك به دست آمد و گفت: « جناب سرگرد، اگر اجازه بدهيد من هم حاضرم با اين برادران به مريوان بروم. » او " سروان رسول عبادت " بود که بعدها در جنگ به شهادت رسيد. آن روز همه ی ارتشيان و پاسداراني که داوطلبانه به کردستان آمده بودند، همين روحيه را داشتند و علي، خدا را شاکر بود که در ميان آنان است. آن روزها در طوفان جنگ هاي سياسي که در مرکز و اغلب شهرهاي کشور به راه افتاده بود و تهمت و افترا به ياران امام از زمين و زمان مي باريد، تعدادي جوان مخلص در جامه ی ارتشي و پاسداري در سنندج گرد هم آمده بودند و آنچه که در ميان آنان رونق داشت صفا بود و صميميت و ايثار و آن چيزي را که نمي ديدند «خود» بود. گويي سنندج، آن روز قطعه اي از بهشت شده بود، همچنانکه امروز خيلي از آنان در بهشت خدا کنار هم اند! ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 8⃣9⃣ سرگرد، سروان عبادت را با پاسداران همرزمش آشنا کرد و فرمانده ی آنان را که جواني بود لاغر و خنده رو، " برادر احمد متوسليان " معرفي کرد. آن روز چه کسي مي دانست اين جوان گمنام به زودي محبوب مريواني ها خواهد شد و يك سال بعد در نبرد با عراق، از فرماندهان کارساز سپاه اسلام خواهد شد و نامش قرين شجاعت و قداست خواهد گشت! براي آزادسازي مريوان، سرگرد صياد و دوستانش طرح هاي فراواني ريختند و تدابيري انديشيدند. قرار شد اولاً همه ی نيروها را با کمپرسي و کاميون منتقل کنند. ديگر اينکه، نيروها در دو ستون مستقل با فاصله ی‌يك کیلومتر از هم حرکت کنند. تصميم گرفتند حدالامكان هيچ نيازي به پشتيباني از قرارگاه و لشگر، نداشته باشند. براي همين، هر ستون را مجهز به توپ هاي سبك کردند تا هنگام درگيري بتوانند از خودشان دفاع کنند. اما درست شبي که قرار بود صبحش حرکت کنند، خبر آمد عمليات لو رفته و ضد انقلاب، در سرتاسر جاده، کمين گذاشته است. دستور داد فرماندهان بيايند براي جلسه. ساعت از دوازده نيمه شب گذشته بود که به اين نتيجه رسيدند عمليات را متوقف نكنند بلكه از محور ديگري وارد عمل شوند. صبح، سپيده سرنزده، هنگامي که ضدانقلاب در بالاي تپه هاي مشرف به جاده هاي مريوان در کمين ستون نظامي آنان ايستاده بود، کاروان نظامي انقلاب در دو ستون، از پادگان لشگر ٢٨ در آمد اما نه به سوي مريوان، بلكه به طرف ديواندره حرکت کرد. در ابتداي ستون اول، سرگرد صياد، در نفربر فرماندهي نشسته بود و زير لب دعاي فرج را زمزمه مي کرد. مسؤوليت جانشيني او در ستون دوم با " سروان سيدحسام هاشمي " بود. فرماندهي گروه ضربت نيز با " سروان شهرامفر " بود که گروهي از نيروهاي ورزيده ی سپاه و ارتش را جمع کرده بود تا در هنگام درگيري دشمن را تعقيب کنند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 9⃣9⃣ اين نخستين بار بود که يك کاروان قدرتمند نظامي با نيروهايي از سه سازمان مختلف به جنگ مي رفت. طبيعي است که سازماندهي و هماهنگي اين نيروهاي ظاهراً ناهمگون در کوهستان، هنر بزرگي بود که تنها از صياد ساخته بود.(۱) خوشبختانه چون دشمن غافلگير شده بود، درگيري جديی پيش نيامد و آنان آن روز به راحتي توانستند تا نزديكي شهر پيش بروند. شب در رودخانه ی قشلاق اتراق کردند. (۲) صبح در چند کيلومتري شهر بودند که صداي هليکوپتر کبري شنيده شد. سرگرد تعجب کرد: * « دو تن از خلبانان شجاع هوانيروز، يعني شهيد شيرودي و شهيد کشوري براي پشتيباني از ستون نيروها مأمور شده بودند، ولي قصد من اين بود که فقط در مواقع خيلي ضروري از هليکوپتر استفاده شود. در قرارگاه سنندج که بوديم نظر من اين بود، در جنگ با دشمني که چريكي عمل مي کند، بايد مثل خودش جنگيد. نبايد اميد پشتيباني هوايي داشت. در کوهستان بايد دنبال دشمن دويد و جنگيد. بايد با تفنگ، خوب کار کرد و از زمين، بهترين بهره را براي نبرد گرفت. خيلي تعجب کردم با خلبان آن تماس گرفتم. " علي اکبر شيرودي " پشت بيسيم گفت: ـ" بابا حوصله مان سر رفت هر چه نشستيم، ديديم خبري به ما نداديد، گفتيم چكار کنيم، بلند شديم و آمديم! "» *(۳) ______________________ ١ـ نيروهاي آنان ترکيبي بود از ارتش، سپاه و پيشمرگان مسلمان کُرد. ٢ـ سرتيپ سيدحسام هاشمي، خاطره اي از شهيد شهرامفر در آن شب تعريف مي کند: « نصفه هاي شب، بغل رودخانه از خواب بيدار شدم ديدم که شهيد شهرامفر مشغول نمازشب است تصور نمي کردم توي عمليات کسي که روز اين همه جنگيده و روي تپه هاي مرتفع دنبال دشمن دويده و حتي چند نفر از آنان گرفته و حالا خسته و کوفته، اين وقت شب بلند شود و چنين با خدا راز و نياز کند! » ٣ـ شهيد صياد اين خاطره را در بخش ستون کشي به مريوان تعريف کرده است اما در خاطرات سرتيپ هاشمي اين گفتگو در همين منطقه ذکر شده است که ما آورديم. از مجموعه قرائن به نظر مي رسد اين گفت وگوي دو شهيد در ماجراي پاکسازی ديواندره صورت گرفته باشد ضمن اين که در آزادسازي مريوان هم در درگيري ده شيخان، شهيدان شيرودي و کشوري باز هم به کمك آنان رفته اند. ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊 🔴 زندگینامه قسمت 0⃣0⃣1⃣ ساعتي بعد، آن دو خبر آزادسازي شهر را به فرمانده لشگر ٢٨ بردند که در قرارگاه منتظر بود تا خبر را به رئيس جمهور در تهران گزارش کند. همان روز پايگاه هاي سپاه در نقاط مختلف شهر تشكيل شد و اداره ی شهر به دست نيروهاي نظام جمهوري اسلامي افتاد. دشمن که حالا سرش کلاه رفته بود، پيش بيني مي کرد، کاروان به سقز برود و داشت خود را براي نبرد در آنجا، آماده مي کرد، اما اين چنين نشد و ستون ها مجدداً به سنندج برگشتند تا فردا عازم مريوان شوند. علي حق داشت نگران باشد؛ تا مريوان حدود ١٣٠ کیلومتر راه بود، با انواع و اقسام گردنه ها و تنگه ها. براي همين از نظر عمليات نامنظم و چريكي، دشمن موقعيت خوبي داشت و مي توانست با بهره گيري از اين موانع به ستون سنگين نظامي آنان کمين بزند و ضربات سنگيني وارد کند. اما چاره ی ديگري نبود بايد مي رفتند و ابتكار عمل را از دشمن مي گرفتند. کاروان بعد از پانزده کيلومتر پيشروي به گردنه ی " کرين " رسيد و نخستين درگيري آن روز در آنجا رخ داد. گردنه ی حساسي بود که ضدانقلاب نمي خواست به راحتي آن را از دست بدهد. سرگرد صياد، ضمن هدايت عمليات به ديده باني پرداخت و به توپ هاي ستون خود و ستون سروان هاشمي، گراي آتش داد. بيش از بيست دقيقه بي وقفه آتش به روي گردنه باريد و نهايتاً دشمن چاره اي جز فرار نداشت. وقتي گروه ضربت بالاي گردنه رسيد، مقاومت زيادي در مقابل خود نديد، تنها از يك سنگر تيراندازي مي شد که بعد از مدتي آن نيز خاموش شد. سروان شهرامفر، سه نفر را ديد که خود را بالاي تپه اي مي کشانند و دارند فرار مي کنند. مي توانست هر سه شان را بزند اما تيراندازي نكرد و گفت: « بايد زنده دستگير شوند.» ⬅️ ادامه دارد.... ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ه ﷽ ه 🔻 حرف و حدیث ها درباره پیرو سوالات وابهامات کاربران در مورد و تبلیغات گسترده آن در رسانه ملی،معتبرترین یادداشت در این زمینه در سایت مشرق نیوز آمده که به علت طولانی بودن مطلب آدرس آنرا در اختیار مخاطبین ارجمند کانال قرار میدهیم👇🏻 👈«بایا» چه ارتباطی با متهمان اقتصادی و سیاسی دارد؟⁉️ / هزینه ۳۰۰ هزار تومانی فقط برای ثبت‌نام در سایت! +عکس mshrgh.ir/1150185 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨سهم امروزمون از یاد مولای غریب 💫💫💫💫💫 منم مثل بقیه فقط یک بار شانس زندگی کردن و حیات و کودکی و نوجوانی و جوانی و پیری دارم خیلی خبر ندارم قبلاً حس و حال مردم چی بوده و میزان توجه مردم به امام مهدی ارواحنا فداه در چه دوره و زمانی کمتر یا بیشتر بوده؟ ولی همینو می‌دونم که ... حالا شاید نشه علمی ثابتش کردا حتی ذوقی و معنوی هم نمیتونم بشینم توضیح بدم ینی اصلا توضیح بردار نیست چی بگم؟ میگفتم فقط همینو می‌دونم که ... هوا هوای اضطرار و رسیدن به نقطه ای هست که ... نه... اینو نمی‌خواستم بگم ببین ی لحظه صبر کن فکرش کنم اوووووووم نگا خیلی بوی امام مهدی میاد میگیری چی میگم؟ منظورم و میفهمی؟ خیلی روزگار خاصیه اولش گفتم که تجربه همین یه بار زندگی را دارم خبر از بقیه موقع ها ندارم چه می‌دونم اون موقع ها چه خبر بوده؟ مگه چند سالمه؟ دوربین و تجهیزات هم نبوده که ثبت کنن ولی همین روزگار خودمون که میبینم حس میکنم خبراییه دوره بدی هم شده و نمیشه حرف زد فورا میگن فلان و بهمان حالا بگن اشکال نداره ولی اره خیلی حسش هست خیییلی زیاد ی جوریه آدم هم می‌ترسه هم تپش قلب و هیجان میگیره بوش حسش نزدیک بودنش اره جالبه که یه جوری شده که اصلا ربطی به اینکه چند شنبه باشه نداره دوشنبه شنبه جمعه خیلی حواسمون به این نیست که بشه جمعه و یادش بیفتیم اینی که گفتم همین حس و بو و حضور و اینا در کل هفته پیچیده حالا هر چیم بگن اوضاع خرابه و... خب خرابه که خرابه اصلا شاید چون به قول شماها اوضاع خرابه، دل و دماغ و فکرمون رفته به طرفش و‌ دنیا یه جور دیگه شده برامون ی جور دیگه ینی مثلا فکر میکنیم دیگه تقریبا آخر دنیاست پیچ ایستگاه جوانمرد قصاب و برو همین طور جلو جلو جلو جلو تا حتی بعد از ایستگاه حرم امام و... اره همین فرمون برو جلو بازم ... هممممشو که رد کنی حس می‌کنی کم کم دیگه راه نداره و باید پیاده شی دنیا دقیقا اینجوری شده خیلی باحاله وقتی آدم شایدم دنیا اینجوری بشه گفتن و میگن که: دیگه وقتشه! چ می‌دونم؟ نمیشه وقت تعیین کرد می‌دونم حالا فورا نمی‌خواد سوادتو فرو کنی تو... حلقم بذار حرفمو بزنم ولش کن نمیدونم ولی هستش دور هم نیست جوریه که مثلا یهو نشستی و به زبونت میاد که بگی: الهی دورت بگردم آقا😭 اللهم‌عجّل‌لولیک‌الفرج
سرلشکر فلاحی، آیت‌الله خامنه‌ای شهید محمد بروجردی ( مسیح کردستان ) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ایستادند پای امام زمان خویش... 🌹 ۲۱ آذر ماه سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم 🕊شهید مدافع حرم 🕊شهید مدافع حرم 🕊شهید مدافع حرم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم