eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
"حا" و "سین" و "یا" و "نون" یعنی الفبای جنون هر کسی غیر از شما در قلب نوکر سرنگون سینه ی من را شکافید و ببینید از دلم شعبه ای از مرقد ارباب، می آید برون @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سلام خدا بر شهیدان🍃🌸 زیباترین بوسه دنیا ... دیگر مجال گفتن نیست 😭 نازدانه 🌹 شهدا را یاد کنید با ذکر سلام صبح تان شهدایی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
همه شما را به جان حضرت زهرا(س) قسم می‌دهم که من را فراموش نکنید و یادم کنید من هم حتما شما را یاد می‌کنم. نگذارید شیطان باعث جدایی ما بشود. انسان اگر می‌خواهد به جایی برسد، با نماز شب می‌رسد. سوره واقعه را هر شب یک مرتبه بخوانید، خواهید دید که چگونه فقر از شما روی برمی‌گرداند. 🌷شهید مدافع حرم سجاد زبرجدی🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ سال 88 حسین به خواستگاری‌ آمد : یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من می‌گویند : اسمت در لیست بیمه زن‌های پاسدار است. حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت می‌کشید. تنها چیزی که صحبت شد در آن جلسه در مورد کارشان بود. از من پرسید : صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یک سال خانه نباشم فقط دو روز باشم . من که دوست داشتم با یک طلبه یا یک پاسدار ازدواج کنم در جواب گفتم : اصلا با کارتان مشکلی ندارم، بنابراین 15 بهمن 88 عقد کردیم و عید 91 سر خانه و زندگی خودمان رفتیم. در دوران نامزدی یک دوره بیشتر ماموریت نرفت اما بعد از عروسی ماموریت‌هایش شروع شد. بعد از اینکه بچه‌ها یکساله شدند یعنی خرداد 94 تا اردیبهشت 95 تقریبا دائم ماموریت‌های مختلف می‌رفت. وما به لطف خدا صاحب فرزند دوقلو به نامهای امیر مهدی جان و نازنین زهرا جان شدیم که دو قلوهای شیرین، زیبا و دوست‌داشتنی هستند . حسین آقا به حضرت زهرا(سلام الله علیها) ارادت عجیبی داشت؛ می‌گفت اسم پسرمان را هر چه می‌خواهی انتخاب کن اما اسم دخترمان حتما باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را «حسین آقا» انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم. مقید بود که شبها زیارت عاشورا بخواند و بخوابد . اگر نمی‌توانست حتماً یک صفحه قرآن را می‌خواند . می‌گفت : من خجالت می‌کشم مداحی کنم. همیشه کتاب مداحی‌اش روی اُپن آشپزخانه بود و به من می‌گفت بنشین من برایت مداحی کنم. بچه‌ها هم که به دنیا آمده بودند و کمی متوجه می‌شدند یک کتاب دست آنها می‌داد و سه نفری شروع به روضه خواندن می‌کردند. ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روایت همسر دوست داشتم بایه طلبه یاپاسدار ازدواج کنم،گفتم:اصلاباکارتون مشکل ندارم وقبول کردم15 بهمن 88عقد کردیم وعید۹۱رفتیم سر خونه وزندگیمون . 🕊🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ من خیلی به حسین آقا وابسته بودم، قبل از ازدواج خیلی با دختر عموهایم رابطه خوبی داشتم و هفته‌ای یکبار با هم بودیم اما بعد از ازدواج، همه چیز من حسین آقا شده بود. تنها خوشی من حسین آقا بود. من حتی یکبار به حسین آقا نگفتم که به ماموریت نرو ؛ آذر 94 که می‌خواست برای اولین بار به سوریه برود دلم آشوب بود اما اصلا نمی‌گفتم نه !! همه‌اش می‌گفت : خانم نمی‌دانی عمه سادات چقدر مظلومه . اولین باری که به سوریه رفت 50 روز بود. اصلا سخت نگذشت. حسین آقا که دفعه اول از سوریه برگشته بود می‌گفت: خانم من دیگه نمی‌تونم اینجا بمانم . یک زمانی دیدم دو روز عصبانی است. گفتم : حسین آقا من کاری کردم که ناراحتی؟ گفت : نه ؛ گفتم : خب یک چیزی بگو ؛ گفت : دیگر نمی‌خواهند نیرو به سوریه اعزام کنند ؛ گفتم : این ناراحتی دارد؟ گفت : تو نمی‌فهمی ؛ مگر من چه چیزی‌ام از دیگران کمتر است که سیده زینب سلام الله علیها من را نمی‌خواهد . این اواخر یک روز بعد از ظهر حسین آقا به من گفت : شما چرا دعا می‌کنی من شهید نشوم؟ تو هنوز شهادت را درک نکرده‌ای . دعا کن من شهید شوم که آن دنیا شفاعت شما را بکنم ؛ من گفتم : مگر می‌شود یک زن برای شهادت شوهرش دعا کند؟ گفت : هنوز شما بهشت را درک نکرده اید . من گفتم : ان شاءالله همیشه باشی، نذر حضرت زینب سلام الله علیها باش . بروی مدافع حرم حضرت زینب سلام الله علیها باشی . می‌گفتم من حاضرم یک سال تو را نبینم فقط زنگ بزنی بگویی من سالمم . من هم بگویم من سایه سر دارم. حسین گفت : می‌دانی اجر شهید گمنام چقدر است؟ زدم روی پایم و گفتم : تو را به خدا نگو !! حالا می‌خواهی شهید بشوی شهید شو اما شهید گمنام نشو دیگر !! ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ نه اینکه من همسرش باشم بخوام ازش تعریف کنم بلکه همه ی همکارا و کسایی که با حسین آقا برخورد داشتن تا اسم حسین آقا رو می شنوند اولین عکس العملشون لبخنده چون خوشرویی حسین آقا زبانزد همه بود وتشیع جنازه پرشکوهش این را ثابت کرد که در شهر ما بی نظیر و بی سابقه بود خیلی مهربون و شوخ طبع بود آدم برونگرایی بود تا جایی که از دستش برمی آمد برای حل مشکلات دیگران تلاش میکرد و منو و بچه ها رو خیلی دوست داشت تا جایی که حتی جلوی همه این محبتشو ابراز می کرد. زیاد حرف از شهادت نمی زد ولی وقتی از سفر اول سوریه برگشت چندبار میان شوخ طبعی هاش حرف از شهادت زد یه روز بعدازظهر باهم نشسته بودیم برگشت بهم گفت : خانم چرا دعا نمی کنید من شهید بشم بهش گفتم مگه میشه یه زن برا شوهرش دعا که شهید بشه بهم گفت : خانم شما هنوز بهشت و عظمت شهادت رو درک نکردید که شیرین ترین مرگ شهادت در راه خداست من سکوت کردم اون ادامه داد و گفت : خانم اگر بدونی اجر شهید گمنام چقدر زیاده که حسین آقا با این چهل روز مفقودالاثریش به اون آرزوی خودش هم رسید . ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
دوست داریم یکبار دیگه پدرم مارا درآغوش پر مهرو محبت خود بگیرد. ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️ ▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀 ▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️ 🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀 ▪️ ▪️ ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ همیشه حسین آقا دو قلوها را حمام می‌کرد و من لباس تنشان می‌پوشاندم. روز 14 فروردین به کندوها وزنبورهایش سرکشی کرد و شب خسته بود و قرار بود خانه پدرم بمانیم . ساعت 11 شب موبایلش زنگ زد . گوشی را که قطع کرد دیدم یک لبخندی تمام صورتش را پوشانده است . فهمیدم مسافر سوریه شده است. من هیچ وقت برای ماموریت‌هایش بی تابی نمی‌کردم اما این بار بی اختیار گریه‌ام گرفته بود، دلهره گرفته بودم . به حسین آقا گفتم من از رفتنت ناراحت نیستم اما چون یکدفعه است خیلی سخت می‌گذرد، وقتی شوهرت را می‌فرستی سوریه باید منتظر جانباز شدن، شهید شدن یا مفقودالاثر شدن یا اسیر شدنش باشی. با من و بچه ها خداحافظی کرد و سوار ماشین شد . دید که من دارم گریه می‌کنم دوباره از ماشین پیاده شد . من اشک را در چشمانش دیدم . اولین بار بود که وقتی به ماموریت می‌رفت اشک در چشمانش حلقه می‌زد . احساس می‌کردم آن لحظه که داشت می‌رفت معنویت محض بود، رهبر انقلاب جمله‌ای دارند که می‌گویند: «شهدای مدافع حرم از اولیاء الهی هستند» من این موضوع را شب آخر به عینه دیدم . خودش می‌گوید انگار همه تحمل‌هایی را که تاکنون در ماموریت‌ها و دوری‌های همسر کرده بود تمرین بود و همه مقاومت‌ها مقدمه این امتحان ؛ این یک ماهی که رفته بود دلم آشوب بود، انگار خدا می‌خواست این جدایی در دلم بیفتد . ◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️ ▪️🍀🍃🍀🍃🌷 ◼️🍃🍀🍃🕊 ▪️🍀🍃🌷 ◼️▪️◼️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم