◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️ ▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀🍃🍀🌷🕊🌷🍀🍃🍀
▪️🍀🍃🍀🌷🍀🍃🍀▪️
🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀▪️🍀
▪️ ▪️
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
#جلسه_خواستگاری
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#حسین_مشتاقی
سال 88 حسین به خواستگاری آمد : یک هفته قبل از خواستگاری خواب دیدم به من میگویند : اسمت در لیست بیمه زنهای پاسدار است. حسین آقا خیلی خجالتی نبود اما در مراسم خواستگاری خیلی خجالت میکشید. تنها چیزی که صحبت شد در آن جلسه در مورد کارشان بود. از من پرسید : صبور هستی؟ کارم طوری است که شاید یک سال خانه نباشم فقط دو روز باشم . من که دوست داشتم با یک طلبه یا یک پاسدار ازدواج کنم در جواب گفتم : اصلا با کارتان مشکلی ندارم، بنابراین 15 بهمن 88 عقد کردیم و عید 91 سر خانه و زندگی خودمان رفتیم.
#زندگی_مشترک
در دوران نامزدی یک دوره بیشتر ماموریت نرفت اما بعد از عروسی ماموریتهایش شروع شد. بعد از اینکه بچهها یکساله شدند یعنی خرداد 94 تا اردیبهشت 95 تقریبا دائم ماموریتهای مختلف میرفت. وما به لطف خدا صاحب فرزند دوقلو به نامهای امیر مهدی جان و نازنین زهرا جان شدیم که دو قلوهای شیرین، زیبا و دوستداشتنی هستند .
#انتخاب_نام_دوقلوها
حسین آقا به حضرت زهرا(سلام الله علیها) ارادت عجیبی داشت؛ میگفت اسم پسرمان را هر چه میخواهی انتخاب کن اما اسم دخترمان حتما باید «فاطمه» یا «زهرا» باشد. اسم نازنین زهرایم را «حسین آقا» انتخاب کرد و من هم به دلیل ارادتم به امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) نام امیر مهدی را برای پسرمان انتخاب کردم.
#زیارت_عاشورا
مقید بود که شبها زیارت عاشورا بخواند و بخوابد . اگر نمیتوانست حتماً یک صفحه قرآن را میخواند .
#علاقمندبه_مداحی
میگفت : من خجالت میکشم مداحی کنم. همیشه کتاب مداحیاش روی اُپن آشپزخانه بود و به من میگفت بنشین من برایت مداحی کنم. بچهها هم که به دنیا آمده بودند و کمی متوجه میشدند یک کتاب دست آنها میداد و سه نفری شروع به روضه خواندن میکردند.
◼️▪️◼️▪️◼️▪️◼️
▪️🍀🍃🍀🍃🌷
◼️🍃🍀🍃🕊
▪️🍀🍃🌷
◼️▪️◼️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
🍁🌼🍁 💠💠💠
🌼💠 💠💠
🍁💠💠 💠 💠
🌼💠 💠💠
🍁🌼🍁 💠💠💠
🌼🍁🌼💠💠💠💠🍁🌼
💠💠💠💠💠💠💠💠💠
#آشنایی_وخواستگاری
#ازلسان_همسرمعزز
#شهیدمدافع_حرم
#احمدگودرزی
28 دی ماه سال 92 بود که بعد از کلی تلاش و نتیجه نگرفتن در مورد منصرف کردن احمدآقا ما ازدواج کردیم ، دوست من همسر یکی از دوستان احمدآقا بود و از طرف دیگر خانواده ما و احمدآقا با یکدیگر همسایه بودیم . به همسر دوستشان پیام داده بودند که می خواهم به خواستگاری خانم رضائی بروم و شما به اطلاعشان برسانید . در روزهای قبل از خواستگاری و آشنایی ما شرط و شروط زیادی گذاشتیم و همه را پذیرفتند و گفتند : من همه شروط شما را
می پذیریم اما یک شرط دارم می خواهم شرایط کاری و مأموریت های شغلی ام را تحمل کنید ؛ من هم پذیرفتم . روز خواستگاری تنها آمدند ، می دانستم خانواده شان مخالف این ازدواج هستند و تمام تلاشم را کردم تا منصرفشان کنم از ازدواج باخودم اما نشد و سرانجام گفتند : من تا با شما ازدواج نکنم کوتاه نمی آیم .
#زندگی_مشترک
مدتی که همسر شهید احمد گودرزی بودم برایم مثل خواب و رویایی است که دیگر تکرار نمی شود .
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
🍁🌼💠💠💠🌼🍁
🌼🍁 💠💠 🍁🌼
🍁🌼 💠 🌼🍁
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم