eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.8هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید 🌷 ولادت: ۱۳۳۷/۱۰/۰۲ محل تولد: همدان شهادت: ۱۳۶۲/۸/۱۳ مـحل شهادت: پنجوین، عملیات والفجر۴ فرمانده گردان کمیل ▫️فرازی از وصیتنامه ای برادران و خواهران و ای یاران با وفای امام زمان(عج) امیدوارم که دنیای ابدی آخرت را به این دو روز زودگذر دنیا نفروشیم و با اطاعت از خدا و رسول و ائمه که نور هدایت بشر از جانب خدا هستند و اطاعت از رهبری آگاهانه حسین زمان که پیروزی ما فقط در گروی عمل کردن مو به موی دستور ایشان است، بتوانیم ان‌شاءالله در آخرت در صف محمد و آلش قرار بگیریم و از شفاعت آنان که آبرومندان پیشگاه خداوند هستند محروم نشویم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ♦️✨🌿✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨ ♦️✨🌿 ♦️✨ امسال حال عجیبی داشت. همه کارها و رفتارهایش متفاوت شده بود. هر روز غسل شهادت می‌کرد. می گفت تو شاهد باش که من هر روز غسل شهادت می‌کنم. به عشق رسیدن به شهادت. دائم الوضو بود. زیارت عاشورا می‌خواند و حدیث کسا! مدام با خودش نوحه زمزمه می‌کرد. روضه می‌خواند، روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) و حضرت ابوالفضل(علیه السلام)! یک روز عبدالمهدی به من گفت: همسرم می‌خواهم حرفی بزنم، ولی باید به قم برویم. گفتم: «چرا قم؟ این همه راه برای یک حرف. خب همین جا بگو. گفت: «نه، باید برویم قم.» خیلی ناراحت بود كه همراهی‌اش نكنم. به قم كه رسیدیم اول رفتیم زیارت، بعد قرار شد فلان ساعت دم درب اصلی حرم همدیگر را ببینیم. بعد از قرارمان، مرا به قبرستان شیخان قم برد.اول شروع کرد درمورد آخرت صحبت كند؛از اینكه دنیا زودگذر است، اینكه اگر آدم عمر نوح هم داشته باشد، آخرش باید راهی آن دنیا شود. من فقط گوش می کردم و تعجب کرده بودم از حرف هایی که می‌زد. حرفش به قبرستان شیخان و علمای مدفون در آنجا كه رسید،گفت: همسرم من در این قبرستان دو حاجت مهم گرفته‌ام. الان هم آمدم یک حاجت دیگرم را بگیرم.گفتم: «چه حاجتی؟» مکث کرد! گفتم: «من همسرت هستم، باید بدانم. بگو.» فکر کردم الان درمورد خانه و... می‌خواهد حرف بزند. دوباره پرسیدم: «چه حاجتی دارید؟» گفت:«شهادتم...!» گفتم: چرا شهادت؟ان شالله سایه‌ات سالیان سال بالای سرمان باشد.. بعد از اینكه حاجتش را عنوان كرد، شروع كرد از مصیبت‌های حضرت زینب(سلام الله علهیا) برایم بگوید. گفت: «خودم را نمی‌بخشم كه اینجا هستم و حرم خانم مورد جسارت واقع شده است.» ‌گفت: «سوریه خط مقدم كشور ماست،اگر ما برای دفاع آنجا حاضر نشویم، خون این همه شهید پایمال می‌شود.» این صحبت ها دوماه قبل از شهادتش بود من به او گفتم: «فکر بچه‌هات ، فکر من را کردی؟ خودت می‌دانی تا الان چقدر از سوریه شهید آوردند. آنجا امن نیست. » به من گفت: همه این حرف‌ها را قبول دارم، ولی روز قیامت چطور به چشمان خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) نگاه کنم؟ حضرت زینب(سلام الله علیها) مظلوم است در سوریه.پ همسرم تو نباید مثل زنان کوفی باشی که پشت مسلم را خالی کردند.» بعد گفت: می‌خواهم مثل همسر زهیر باشی و عاقبت بخیرم کنی.از من هم خواست اگر به شهادت رسید زینب‌وار زندگی کنم. گفت: «اگر کربلا زنده شود، اجازه نمی‌دهی من در رکاب امام حسین(علیه السلام) باشم؟ گفتم: «اگر شهید شوی.» نگذاشت جمله‌ام تمام شود، گفت: قرار نیست هركسی سوریه می‌رود شهید شود، یكی را می‌شناسم 15 بار رفته و سالم برگشته. خلاصه با هر دلیل و برهانی بود، راضی‌ام کرد. [راوی:همسرشهید] ♦️ ♦️✨ ♦️✨🌿 ♦️✨🌿✨🌿 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خـسـته کـه مـی شـوی .. دنـبال مـی گـردی... تـکیـه گـاهـت کـه بـاشد .. مـی شـوی شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی ♦️🌿✨🌿♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ♦️✨🌿✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨ ♦️✨🌿 ♦️✨ روز آخر فاطمه و ریحانه را بغل کرد و شروع کرد روضه حضرت رقیه(سلام الله علیها) بخواند. بعد شروع به صحبت با فاطمه كرد.گفت: «بابا من دارم می روم سوریه، شاید شهید بشوم!» حتی با دخترش هم صحبت کرد و رضایت فاطمه را گرفت. چون فاطمه گفت: «بابا نمی‌خواهم بروی شهید بشوی.» عبدالمهدی به او گفت: «باباجان اگر من شهید بشوم، دوباره زنده میشوم.» فاطمه گفت:آخه بابا کسی که زنده نشده تا حالا! شما چه جوری می‌خواهی زنده بشوی و برگردی؟» گفت:« اگر شهید بشوم، می‌توانم زنده بشوم و با امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) بر‌گردم. فاطمه جان بابا اگر برود پیش امام حسین(علیه السلام) دربهشت، میوه‌های بهشتی برایت می آورد. تو نگران من نباش. من همیشه پیش شما هستم.آخر هم از فاطمه خواست دعا كند پدرش شهید شود. حرفش به اینجا كه رسید، به او گفتم: «این حرف‌ها چیه به بچه می زنی؟ گناه دارد!» گفت: «نمی‌خواهم فرد دیگر‌ی با او صحبت كند. دوست دارم خودم راضی اش كنم.» 50 روزی می‌شد كه رفته بود سوریه. تماس گرفت و گفت: «خیلی دلم برای بچه‌هایم تنگ شده. برو از طرف من برایشان اسباب بازی بخر تا وقتی آمدم، به آنها سوغات بدهم.» گفت: آمدنم نزدیک است، ولی نمی دانم می آیم یا نه؟گفتم:چقدر ناامید هستی؟ ان‌شاءالله به سلامتی برمی‌گردی سر خانه زندگی..روزی چند مرتبه زنگ می‌زد. هر وقت هم تماس می‌گرفت، می‌گفت: مرضیه من شرمنده‌ توام. نمی‌دانم چگونه خوبی‌های تو را جبران كنم. بار بچه‌ها روی دوش شماست، مخصوصا الان هم که فاطمه رفته کلاس اول. من آن موقع گیج بودم. نمی‌فهمیدم چرا این‌ حرف‌ها را می‌زند. می گفت:ان‌شاءلله امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) و فاطمه زهرا (سلام الله علیها)برایت جبران کند.فکر شهید شدن ایشان را نمی کردم اگر فكری هم به ذهنم خطور می‌كرد، خودم را به كاری مشغول می‌كردم تا فراموش كنم. [راوی:همسر شهید] ♦️ ♦️✨ ♦️✨🌿 ♦️✨🌿✨🌿 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 📝‍ توکجایی پدرم...؟! آنقدر حسرت دیدار تو دارم که نگو... بس که دل تنگ توام، از سر شب تا حالا... آنقدر بوسه به تصویر تو دادم که نگو.. جانِ من حرف بزن! امر بفرما پدرم! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ♦️✨🌿✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨ ♦️✨🌿 ♦️✨ در مورد شهید شدن آقا عبدالمهدی اگر فكری هم به ذهنم خطور می‌كرد، خودم را به كاری مشغول می‌كردم تا فراموش كنم. سه روز قبل از آمدنش خواب دیدم رفتم حرم حضرت زینب(سلام الله علیها). عکس همه شهدا به دیوارهای حرم بود. همان طور که نگاه می کردم، دیدم عکس همسرم هم بین آنهاست. از شوکی که بهم وارد شد داد زدم «وای عبدالمهدی شهید شد.» از خواب پریدم بالا. دستانم خیلی می‌لرزید. اتفاقا دو، سه ساعت بعدش، زنگ زد. ‌خواستم خوابم را تعریف كنم، ولی گفتم نگرانش نكنم. فقط گفتم: عبدالمهدی خوابت را دیدم.گفت: «چه خوابی؟» گفتم:وقتی آمدی، تعریف‌ می کنم.. آقا عبدالمهدی خیلی دل به دل بچه ها می‌داد و انس عجیبی با آنها داشت. انقدر كه بچه‌ها دور پدرشان بودند با من نبودند. اهل بازی با بچه‌ها بود. فاطمه را خیلی به خودش وابسته كرده بود. ریحانه هم كه جای خود داشت. همه جاجای خالی‌اش پر شدنی نیست. بعد از شهادتش، هرشب خوابش را می‌بینم. احساس می‌كنم الان هم یک لحظه از من و زندگی ام و بچه‌هایم غافل نیست! اگر زمانی كه آقاعبدالمهدی زنده بود، احساس خوشبختی می‌کردم، الان صدبرابر احساس خوشبختی می‌کنم، چون می‌دانم به آرزویش رسیده است. یک دفترچه داشتم كه خاطراتم با عبدالمهدی را آنجا می‌نوشتم، گاه و بیگاه هم شعرهایم را، به خصوص اوایل زندگی كه هنوز بچه‌دار نشده بودم و فرصت بیشتری داشتم. یک روز بعد از شهادت همسرم، دلم خیلی گرفته بود. گفتم بروم سراغ آن دفتر و خاطراتمان را مرور كنم. به محض بازكردن دفتر، دیدم برایم یک نامه نوشته با این مضمون كه «همسر عزیزم! من به شما افتخار می‌کنم که مرا سربلند و عاقبت بخیر کردی و باعث شدی اسم من هم در لیست شهدای کربلا نوشته شود. آن دنیا منتظرت هستم!» [راوی:همسر شهید] ♦️ ♦️✨ ♦️✨🌿 ♦️✨🌿✨🌿 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
شهید عبدالمهدی کاظمی برسر مزارشهیدجانباز سید مجتبی علمدار ♦️✨🌿✨♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ♦️✨🌿✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨ ♦️✨🌿 ♦️✨ به هسر و فرزند خود بعد از شهادت فرزند کوچکم ریحانه خانم (2 ساله) حدود 15روز بعد از شهادت عبدالمهدی بود که بسیار تب کرد و مریض شد. هرچه درمانی انجام دادیم خوب نشد دارو ؛دکتر و ... هیچ اثر نمی کردوتب ریحانه همچنان بالا میرفت . تـب بچـم اون قدر زیادشـده بـود که نمی دانستم چه کنم و ترسیدم که بلایی بر سر بچه ام بیاد .کلافه بودم . غم شهادت عبدالمهدی از یک طرف و بیماری و تب ریحانه نیز از یک طرف . هردو بردلم سنگینی میکرد . ترسیده بودم . با خودم می گفتم نکنه خدا بلایی بر سر بچه ام بیاد و مردم بگند که نتونست بعد از عبدالمهدی بچه هاشو نگه داره ... این فکر ها و کلافگی و سردگمی حالم رو دائم بد تر میکرد . شب جمعـه بود . به ابا عبدالله (علیه السلام) توسل کردم . زیارت عاشـورا خواندم . رو کردم به حرم اباعبدالله (علیه السلام) و صحبت کردن با سالار شهیدان با گریه گفتم یاامام حسین(علیه السلام) من می دونم امشب شما با همه شهدا تو کربلا دور هم جمع هستید . من میدونم الان عبدالمهدی پیش شماست ... خودتون به عبدالمـهـدی بگید بیاد بچه اش رو شفا بده ...چشمام رو بستم گریه میکردم و صلوات میفرستادم و همچنان مضطر بودم . درهمین حالات بود که یک عطر خوش در کل خانه ام پیچید . بیشتر از همه جا بچه ام و لباس هاش این عطر رو گرفته بودند . تمام خانه یک طرف ولی بچه ام بسیار این بوی خوش را میداد به طوری که او را به آغوش میکشیدم و از ته دل میبوییدمش .چیزی نگذشت که دیدم داره تب ریحانه پایین میاد ... هر لحظه بهتر می شد تا این که کلا تبش پایین اومد و همون شب خوب شد ... فردا تماس گرفتم خدمت یکی از علمای قم (آیت الله طبسی)و این ماجرا را گفتم و از علت این عطر خوش سوال کردم . پاسخ این بود که چون شهدا در شب جمعه کربلا هستند و پیش اربابشون بودن عطر آنجارا با خودشون به همراه آوردند . ♦️ ♦️✨ ♦️✨🌿 ♦️✨🌿✨🌿 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فرزندان عزیز شهید بزرگوار مدافع حرم فاطمه خانم و ریحانه خانم ♦️🌿✨🌿♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ♦️✨🌿✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨ ♦️✨🌿 ♦️✨ هنوز به سن تکلیف نرسیده بود که به مسجد عشق می ورزید ، گاهی با پدر و گاهی با برادر کوچکترش در نماز جماعت شرکت میکرد؛ اگر یک شب نبود ، نبودنش را به خوبی حس میکردند و سراغش را از پدرش میگرفتند .همان جا کلاس قرآن برپا بود و او زیر سایه لطافت قرآن در مسابقات قرآنی نفر اول می شد و بعد ها نیز به خاطر صدای زیبایش ، گروه تواشیح مسجد را برعهده اش گذاشتند .او هر جا مقام و رتبه ای کسب می کرد به برادران خودش هم بازگو نمی کرد .مادر به دلیل علاقه بسیار زیاد به فرهاد هرگاه آمدن فرهاد (عبدالمهدی)به خانه با تاخیر روبه رو میشد ،دچار نگرانی میگردید و نمیتوانست در خانه منتظر بماند ، این بود که به حیات خانه می آمد و با بی تابی تمام به ذکر صلوات می پرداخت . وقتی فرهاد (عبدالمهدی)به خانه میرسید ،مادر پیشانی اش را می بوسید و میگفت : "مادر به قربونت ، چرا دیر کردی؟" ♦️ ♦️✨ ♦️✨🌿 ♦️✨🌿✨🌿 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽ 🚫شایعه: پیامی از رهبر کره شمالی به ملت مظلوم و ستمدیده ایران اومدم دیدم همه دارن ایران رو با کره‌شمالی مقایسه میکنن که کار غلطی است. کره‌شمالی حجاب اجباری نداره، مشکل آب نداره،تورم ونزوئلایی نداره، و توش آواز خواندن و دوچرخه‌سواری زنان و رقصیدن هم آزاده. تو کره شمالی برخلاف ایران مشروب خوردن ازاده وجرم نیست کره شمالی برخلاف ایران فقط یه ارتش داره ودیگه سپاه وبسیج نداره. درضمن ماتو کره شمالی نزدیک یک میلیون روحانی وطلبه مفت خور نداریم که هیچ کاری نمی کنند و پول مفتی می گیرند شما ها رسماً دارین در بدترین کشور عرض جغرافیا و طول تاریخ زندگی می‌کنید . مسئولین کره شمالی رانت خوار واختلاسگر نیستند فرزندان آنان در آمریکا واروپا زندگی نمی کنند ظاهرا حسینی وباطنا یزید نیستتند آب را به روی مردم نمی بندند. خواهشا کشورتونو با کشور ما مقایسه نکنید. مخلص شما.کیم جونگ اون ❇️پاسخ: باز هم لجن پراکنی ضدانقلاب و این بار نسبت دادن توهماتشان به رهبر کره شمالی! اگر نویسنده کوچکترین اطلاعاتی راجع به وضعیت کره شمالی داشت اینقدر سخیف مطلب نمی نوشت. متن واقعا ارزش پاسخ دادن ندارد اما برای اطلاع کاربران و طولانی نشدن مطلب به دوموضوع در خصوص کره شمالی اشاره میکنیم 1⃣کشور ۲۵ میلیون نفری کره شمالی، یک کشور کاملا نظامی است. ارتش خلق نیروهای مسلح منظم دارای بیش از 1 میلیون نفر پرسنل و 4 میلیون نفر از افراد ذخیره است. (این مقام چهارم در جهان بعد از چین، ایالات متحده و هند است). علاوه بر این، گارد سرخ کارگران و دهقانان و گارد سرخ جوانان — حدود 5 میلیون نفر و حتی نیروهای وزارت امنیت و امنیت عمومی و حتی واحدهای امنیتی و آموزش مردم را نیز شامل می شوند. اگر کودکان و سالخوردگان را در نظر نگیریم، تقریبا هر بزرگسال کره شمالی با تفنگ مسلح است. https://b2n.ir/a05175 2⃣انتخابات در كره شمالی، غیر رقابتی است در هر حوزه، یك كاندیدا از طرف حزب حاكم، معرفی می شود و مردم می توانند به آن كاندیدا رای مثبت یا منفی بدهند معمولا همه كاندیداها هم رای می آورند و هیچ كس، رای منفی نمی گیرد. كاندیداها همانطور كه تشریفاتی و غیر رقابتی انتخاب می شوند در مجلس هم تشریفاتی عمل می كنند آنها اختیاری از خود ندارند اختیارات آنها تشریفاتی است و نمی توانند در زمینه قانونگذاری یا نظارت بر دولت فعالیت داشته باشند. نباید فراموش كرد كه انتخابات در كره شمالی اصولا راهی برای اعلام مشاركت و حمایت مردم از دولت و حزب حاكم است برای همین پس از هر انتخاباتی رهبران این كشور مشارك 100 درصدی مردم را نشانه ای از مقبولیت دولت و حزب می دانند. https://www.irna.ir/news/83241189/