eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
296 دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 📔 🍀( قسمت چهاردهم ) ای از زبان مادر شهید بهنام محمدی : يك روز گفت: مادر دلم مي‌خواهد بروم پيش 🚩امام حسين(ع) و بدانم كه چگونه شده! روزي ديگر كاغذي📄 به من نشان داد كه درباره در آن نوشته شده بود. 🍃 آرام گفت: مادر مرا غسل شهادت بده! چون مي خواهم شهيد شوم، 🍃 تو هم از خرمشهر برو، اينجا نمان مي‌ترسم عراقي ها تو را ببرند. 📗🍁📗🍁📗🍁📗🍁📗🍁 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم 🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨🌷✨
#لاله‌های_آسمونے علیرضا می گفت: جان من که ارزشی ندارد، من سعادت شهادت را ندارم. یک روز که همه دور هم نشسته بودیم علیرضا پرسید #غسل_شهادت چگونه است؟ خیلی دوست داشت طریقه غسل شهادت را یاد بگیرد که گرفت. خیلی با حجب و حیا بود. حتی در چشم من که مادرش بودم نگاه نمی کرد. ساده زندگی می کرد و لباس نو نمی پوشید. همیشه می گفت: به فکر مردم بی بضاعت باشید.... شبی به خانه آمد در حالی که برگه ای در دست داشت که روی آن نوشته بود اعزام به اسلام آّباد غرب... گفتم: تو که هنوز وقت سربازیت نیست. گفت: در این شرایط، بی غیرتی است اگر نرویم، برای حفظ ناموس و مملکتمان باید برویم. مادر نیز از علیرضا خواست که به جبهه نرود اما او در پاسخ گفته بود: شما در محافل مذهبی شرکت می کنی برای چه؟ نماز می خوانی برای چه؟ مادر! از خون برادرهای ما که انقلاب کردند جوی خون راه افتاده است . ما باید از این انقلاب دفاع کنیم. به روایت مادربزرگوارشهید #شهید_علیرضا_جان‌بزرگی #سالروز_شهادت ولادت: ۱۳۴۳/۱/۱ شهر ری شهادت: ۱۳۶۱/۹/۹ سومار @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️♦️ ♦️✨🌿✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨🌿✨ ♦️✨🌿✨ ♦️✨🌿 ♦️✨ امسال حال عجیبی داشت. همه کارها و رفتارهایش متفاوت شده بود. هر روز غسل شهادت می‌کرد. می گفت تو شاهد باش که من هر روز غسل شهادت می‌کنم. به عشق رسیدن به شهادت. دائم الوضو بود. زیارت عاشورا می‌خواند و حدیث کسا! مدام با خودش نوحه زمزمه می‌کرد. روضه می‌خواند، روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) و حضرت ابوالفضل(علیه السلام)! یک روز عبدالمهدی به من گفت: همسرم می‌خواهم حرفی بزنم، ولی باید به قم برویم. گفتم: «چرا قم؟ این همه راه برای یک حرف. خب همین جا بگو. گفت: «نه، باید برویم قم.» خیلی ناراحت بود كه همراهی‌اش نكنم. به قم كه رسیدیم اول رفتیم زیارت، بعد قرار شد فلان ساعت دم درب اصلی حرم همدیگر را ببینیم. بعد از قرارمان، مرا به قبرستان شیخان قم برد.اول شروع کرد درمورد آخرت صحبت كند؛از اینكه دنیا زودگذر است، اینكه اگر آدم عمر نوح هم داشته باشد، آخرش باید راهی آن دنیا شود. من فقط گوش می کردم و تعجب کرده بودم از حرف هایی که می‌زد. حرفش به قبرستان شیخان و علمای مدفون در آنجا كه رسید،گفت: همسرم من در این قبرستان دو حاجت مهم گرفته‌ام. الان هم آمدم یک حاجت دیگرم را بگیرم.گفتم: «چه حاجتی؟» مکث کرد! گفتم: «من همسرت هستم، باید بدانم. بگو.» فکر کردم الان درمورد خانه و... می‌خواهد حرف بزند. دوباره پرسیدم: «چه حاجتی دارید؟» گفت:«شهادتم...!» گفتم: چرا شهادت؟ان شالله سایه‌ات سالیان سال بالای سرمان باشد.. بعد از اینكه حاجتش را عنوان كرد، شروع كرد از مصیبت‌های حضرت زینب(سلام الله علهیا) برایم بگوید. گفت: «خودم را نمی‌بخشم كه اینجا هستم و حرم خانم مورد جسارت واقع شده است.» ‌گفت: «سوریه خط مقدم كشور ماست،اگر ما برای دفاع آنجا حاضر نشویم، خون این همه شهید پایمال می‌شود.» این صحبت ها دوماه قبل از شهادتش بود من به او گفتم: «فکر بچه‌هات ، فکر من را کردی؟ خودت می‌دانی تا الان چقدر از سوریه شهید آوردند. آنجا امن نیست. » به من گفت: همه این حرف‌ها را قبول دارم، ولی روز قیامت چطور به چشمان خانم حضرت زهرا(سلام الله علیها) نگاه کنم؟ حضرت زینب(سلام الله علیها) مظلوم است در سوریه.پ همسرم تو نباید مثل زنان کوفی باشی که پشت مسلم را خالی کردند.» بعد گفت: می‌خواهم مثل همسر زهیر باشی و عاقبت بخیرم کنی.از من هم خواست اگر به شهادت رسید زینب‌وار زندگی کنم. گفت: «اگر کربلا زنده شود، اجازه نمی‌دهی من در رکاب امام حسین(علیه السلام) باشم؟ گفتم: «اگر شهید شوی.» نگذاشت جمله‌ام تمام شود، گفت: قرار نیست هركسی سوریه می‌رود شهید شود، یكی را می‌شناسم 15 بار رفته و سالم برگشته. خلاصه با هر دلیل و برهانی بود، راضی‌ام کرد. [راوی:همسرشهید] ♦️ ♦️✨ ♦️✨🌿 ♦️✨🌿✨🌿 ♦️♦️♦️♦️♦️♦️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 ❤️🕊 🔹برای ما عڪس میفرستاد.ما در مسیر ڪربلا بودیم ڪه یک عڪس فرستاد ڪه به گفته‌ی دوستش حموم رفته و ڪرده بود. 🔸 در عڪس، مثل حوله‌های احرام به ڪمرش بسته و به شانه هم انداخته بود... و در پاسخ دوستی که میگفت: « دیگه نزدیکه! » گفت: 🔹موقع سلمونی دوستش از پشت سر با گوشی میگه كجا؟! شهید میگه: ... ❤️ 🔸ما تجربه‌ی دفاع مقدس رو هم که داشتیم، دیدیم که شهدا معمولا نزدیک شهادتشون که میشده سربسته یه کنایه هایی میگفتن... 🔹حسین جدا از اینکه علمی و نظامی بود، یک بالله بود... یعنی با تمام وجود خدارو میشناخت و ... 🔸انشالله همتون به این مرحله برسید و حضرت علی میفرماید ... " 🔹 پدر بزرگوار شهید هم، رنگی از غربت مادر داشت... ِوصیت كرده بود: .... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم