⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
⚡️به نام الله پاسدار حرمت خون شهیدان #روایت_عاشقانه_همسر_شهید_گمنام قست 1⃣ 💥 وابستگیمان آنقدر ز
روایت عاشقانه همسر شهید گمنام
داستانهای موجود در کانال
#بدون_تو_هرگز
( زندگینامه شهید سید علی حسینی )
#با_من_بمان
( سرگذشت دختر زیبای کانادایی و آزاده سرافراز امیر حسین صادقی )
#جنگ_با_دشمنان_خدا
(سرگذشت پسر وهابی شیعه شده)
#شهید_چمران_به_روایت_همسرش_غاده
#مراسم_عروسی_یک_فرمانده_در_مسجد
( شهید علیرضا موحد دانش )
#فرمانده_دستمال_سرخ_ها_و_دختر_خبرنگار
( شهید اصغر وصالی )
#تمنای_شهادت
( زندگینامه شهید احمد کاظمی)
#سلام_بر_ابراهیم
( زندگینامه شهید ابراهیم هادی )
#راز_کانال_کمیل
( سر گذشت گردان کمیل و حنظله در عملیات والفجر مقدماتی)
#داستان_تمام_زندگی_من
( قصه زندگی شیعه شدن یک مسیحی)
#واینک_شوکران۱
( زندگی نامه جانباز شهید سید منوچهر مدق )
#شهیدی_از_تبار_سادات
( زندگینامه شهید سید مجتبی نواب صفوی )
#شهیدی_که_درخواب_مادرش_راشفاداد
( زندگینامه شهید محمد معماریان)
#بی_نشان
( خاطرات شهید حاج محمود شهبازی )
#فرمانده_ی_قهرمان
( زندگینامه شهید حاج احمد امینی )
#شهید_غیرت
( زندگینامه شهید علی خلیلی)
#فرار_از_جهنم
( ماجرای مسلمان شدن یک خلافکار آمریکایی)
داستان زندگی #شهید_غلامرضا_عارفیان
#واینک_شوکران۲
( زندگینامه شهید جانباز ایوب بلندی )
#سرزمین_زیبای_من
( داستان مسلمان شدن یک وکیل استرالیایی )
#فلش_نشانه
#شهیده_فوزیه_شیردل
( پرستاری که توسط کوموله در پاوه به شهادت رسید. )
#شهیدی_که_کابوس_آمریکا_و_اسرائیل_است.
( زندگینامه شهید حسن طهرانی مقدم )
داستان #روزگار_من
(خاطرات همسر شهید مدافع حرم )
#فلش_نشانه
#دانش_آموز_شهید_بهنام_محمدی_راد
(نوجوان سیزده ساله خرمشهری)
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
(زندگینامه شهید محمد ابراهیم همت )
#برای_خدا_خالص_بود
( خاطرات شهید محمد ابراهیم همت )
#فلش_نشانه
#شهیدابوذرامجدیان
( اولین شهید مدافع حرم شهرستان سنقروکلیایی )
داستان واقعی #تحول_به_واسطه_شهید_همت
#مسافر_کربلا
( زندگینامه شهید نوجوان علیرضا کریمی )
#فلش_نشانه
#شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی
#نیمه_پنهان_ماه۲
( زندگینامه شهید مهدی زین الدین )
#خاطرات_سردار_شهید_مهدی_زین_الدین
#دختر_شینا
( زندگینامه سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر )
#فلش_نشانه
#شهید_محمودرضا_بیضایی
( مدافع حرم)
#ازروسیه_تاوالفجر8
#فلش_نشانه
#شهید_غضنفر_رکن_آبادی
( شهید منا )
#فلش_نشانه
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو
( شهیده ای که ضد انقلاب زنده به گورش کرد)
#مردی_در_آینه
( داستان شیعه شدن پلیس آمریکایی)
#داستان_شهید_احسان
#فلش_نشانه
#شهید_مدافع_حرم_میثم_نجفی
#روایت_عاشقانه_همسر_شهید_گمنام
( شهید تازه تفحص شده سید یحیی سیدی )
#زیباترین_شهید ( شهید احمد نیکجو )
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست.
مقام معظم رهبری
🌺🌺🍃🌺🌺🍃🌺🌺🍃
داستان واقعی
#دا
خاطرات سیده زهرا حسینی
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنۀ دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گُردهایم
گواهی بخواهید، اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم
دلی سر بلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او🌷
🔴 #کتاب_دا
مقدمه
حدوداً چهارده سالم بود که کتاب زنان قهرمان را خواندم. گذشته از زنان صدر اسلام، شخصیت جمیله بوپاشا، دختر مسلمان و انقلابى الجزایرى، برایم بسیار جالب بود؛ پذیرش این واقعیت سخت بود که دخترى جوان با تمام وجود با اشغالگران کشورش وارد مبارزهای نابرابر شود. او، براى حفظ شرافت و آزادگى مردمش، تمام شکنجه هاى وحشیانة فرانسوى هاى متجاوز را به جان مى خرد، اما زیر بار ذلت اشغالگران نمى رود.
چند سال بعد، وقتى اشغالگران بعثى وحشیانه به وطنم هجوم آوردند و مردم شهرم را به خاک و خون کشیدند، دیگر آسوده زیستن برایم معنایى نداشت، زیرا آموخته بودم آسودگى عدم است و زندگى در ذلت، عین فنا و نیستى. هیچ گاه تصور نمىکردم در آن روزهاى آتش و خون بتوانم کودکان مظلوم شهرم و عزیزانم را، که حتى چند روز دورى از آنها آزردهام مىکرد، با دستهایم به خاکى بسپارم که از خون پاکشان گلگون بود.
اما همۀ اینها واقعیتهایى بودند که با آنها روبهرو شدم و هنوز هم با گذشت سالها آنى از ذهنم دور نشدهاند. در این سالها، بارها، افرادى از جاهاى مختلف براى مصاحبه و ثبت خاطرات با من تماس گرفتند و اصرار کردند؛ از جمله شهیدِ والامقام آوینى. ولى همیشه از صحبت کردن طفره رفتم و راضى به این کار نشدم، زیرا معتقد بودم اگر کارى را براى رضاى خدا انجام مىدهیم، نباید در بوق و کرنا کنیم.
نویسنده: سیده زهرا حسینی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او🌷
🔴 #کتاب_دا
مقدمه
اما در دوره ای اوضاع به گونه ای پیش رفت که همۀ آنهایى که براى حفظ و صیانت این آب و خاک و نظام مقدس جمهورى اسلامى از همه چیز خود گذشتند، به جنگ طلبى متهم شدند.
اینجا بود که مصمم شدم تا از دفاع مقدسمان دفاع کنم و این ممکن نبود جز با نگارش واقعیات و ثبت خاطرات آن روزها.
یکى از روزهاى اردیبهشت 1380، از واحد بانوان دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزۀ هنرى با منزلمان تماس گرفتند و خواستند براى مصاحبه نزد من بیایند. چون شناخت کافى از مجموعه و افراد آن نداشتم، جواب رد دادم. از آنجا که مى خواستم این خاطرات را آدمهایى امین و با نیت الهى تدوین کنند، باید در مورد کسانى که قصد مصاحبه داشتند شناخت پیدا مى کردم. بنابراین شروع کردم به مطالعۀ کتابهایى که در دفتر ادبیات منتشر شده بود و بحمدالله پى بردم مى توانم با خیالى آسوده خاطراتم را بازگو کنم.
بعد از چند جلسه رفت و آمد و صحبتهاى مقدماتى، سرانجام، دفتر (تحریریه) خانم سیده اعظم حسینى را براى انجام دادنِ مصاحبه تعیین کرد. ابتدا به دلیل وضعیت نامساعد جسمىِ من مصاحبه ها در منزلمان انجام مىشد و زحمت رفت و آمد با خانم حسینى بود.
نویسنده: سیده زهرا حسینی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او🌷
🔴 #کتاب_دا
مقدمه
چون قصدم از انجام دادن مصاحبه بیان خاطرات و مطالبى بود که مظلومیت و حقانیت ما را در جنگ نشان بدهد، در جواب سؤالات به ذکر کلیات مطالب بسنده مىکردم و بسیارى از خاطرات و احساسات درونى ام را همچنان در قلبم نگاه مى داشتم. این دوره از مصاحبه حدود سى ساعت زمان بُرد و بعد از آن در سیصد صفحه تدوین شد. این مجموعه، که کمترین دخل و تصرفى در تدوین و تنظیمش صورت نگرفته بود، مقبول کارشناسان دفتر ادبیات قرار گرفت، لکن همگى نظر داشتند که بسیارى از موضوعاتِ گفته شده نیازمند شرح و جزئى نگرى است. اما قبول مصاحبۀ مجدد براى من آسان نبود، زیرا یادآورى جزئیات خاطرات جنگ کامم را تلخ مى کرد و روحم را آزار مى داد. از این رو، مجموعۀ خاطراتم بدون مصاحبۀ مجدد تنظیم شد.
مدتى گذشت. من و خانم حسینى، که در این مدت صمیمیتر شده بودیم، براى حضور در نمایشگاه عکس و کتاب، که در عراق برگزار میشد، همراه گروهى به مدت دو هفته همسفر شدیم. این سفر و رفت و آمدهاى بعدى دست به دست هم داد تا من شناخت دقیقترى دربارۀ مصاحبة مجدد و نقل خاطراتم پیدا کنم. به همین دلیل، وقتى خاطراتم را براى بازبینىِ دوباره در اختیارم قرار دادند و سؤالهاى تکمیلى مطرح شد، دیگر چنان صمیمیتى بین خودم و خانم حسینى مى دیدم که بتوانم او را در خلوت خودم راه دهم.
نویسنده: سیده زهرا حسینی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او🌷
🔴 #کتاب_دا
مقدمه
مصاحبة تکمیلى این بار هم در منزل ما شروع شد. در گفتوگوى دوم، خانم حسینى مى خواست سر نخ هر یک از موضوعات و اتفاقات را با ملایمت و مدارا پیگیرى، مرور، تفکیک و تکمیل کند و من باید صحنه هاى آزاردهنده ای را در ذهنم یادآورى مى کردم که، پس از گذشت سالها، مثل کلافى درهم و پرگره، ذهنم را پر کرده بود.
این مسئله بیشتر مواقع فشارهاى عصبى ام را تشدید مى کرد و باعث مى شد فشار خونم بالا برود و دچار سردردهاى شدید بشوم. اما تحمل مى کردم و ادامه مى دادم تا آنجا که دیگر روحم تَمرّد مى کرد و حاضر به همراهى نمى شد. جدال بین عقل و روحم باعث مى شد که جسمم بیمار شود و وقفه هاى متعددى در مصاحبه ایجاد شود. از سوى دیگر، چون براى انجام دادن مصاحبه به محیط ساکت و آرام نیاز بود، فرزندانم ساعتهاى مصاحبه در اتاقشان به سر مىبردند و از جنب وجوش و دیدن برنامه هاى تلویزیون چشمپوشى مىکردند. همسر و پسرم تقریباً هر روز دیرتر از همیشه به خانه مى آمدند تا ما راحت باشیم و کارمان را با آرامش به پایان برسانیم. دختر بزرگم در این مدت، علاوه بر پذیرایى از همه، مسئولیت کارهاى خانه را نیز بر عهده داشت.
این رویه ادامه پیدا کرد. با خانم حسینى بسیار صمیمى شده بودم و زمانى که یادآورى خاطره ای دلخراش آزرده ام مى کرد، دیگر از جارى شدن اشکهایم در حضور او معذب نبودم.
نویسنده: سیده زهرا حسینی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او🌷
🔴 #کتاب_دا
مقدمه
در این مرحله، چند بار، به دلیل وضعیت روحى و جسمى و برخى مسائل روز جامعه، از ادامة مصاحبه پشیمان شدم و به بهانه هاى مختلف از ادامۀ کار طفره رفتم. در این مواقع، خانم حسینى، با متانت و صبورى و درک درست از موقعیت، تلاش مى کرد بدون اعمال فشار مرا براى ادامۀ مصاحبه تشویق و توجیه کند. مداراى او بود که مرا به ادامۀ مصاحبه راضى میکرد و سرپا نگاه میداشت.
آن روزها در موزۀ شهدا کار مى کردم و سه روز در هفته کلاس مىرفتم و درس مىخواندم. در همین ایام، به دلیل فشار کار، ترکشى که در کنار نخاعم جا خوش کرده بود خودنمایى و مرا دوباره بسترى و خانه نشین کرد. به دستور پزشک معالج استراحت مطلق بودم. علاوه بر آن، باید از هر گونه استرس و هیجان، که باعث تحریک اعصابم مىشد، به شدت پرهیز مى کردم. ناچار، مصاحبه تا چند ماه به تعویق افتاد. بعد از بهبود نسبى، دوباره ادامۀ مصاحبه در منزل و دفتر ادبیات از سر گرفته شد.
مصاحبه در دفتر گرفتارى هایى داشت. کوچک بودن اتاق، آمد و رفت گاه و بیگاه افراد، زنگ تلفن و سر و صداهایى که از حیاط و طبقۀ زیرزمین مى آمد حواس ما را مختل مى کرد. به سبب سوز سرما، که از درز در و پنجره وارد اتاق مى شد، پتو و ملافهای را که با خود به دفتر آورده بودم به دورم مى پیچیدم تا از سرما در امان باشم. ساعتهاى متمادى نشستن روى صندلى کمردردم را تشدید مى کرد. باید راه مى رفتم، روى زمین مى نشستم یا ناچار دقایقى دراز مى کشیدم. در این مرحله تقریباً روزانه شش ـ هفت ساعت براى شرح و توضیح دقیق خاطراتم زمان مى گذاشتم.
نویسنده: سیده زهرا حسینی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷به نام او، برای او، به یاد او🌷
🔴 #کتاب_دا
مقدمه
این بار خانم حسینى خط به خط گفته هایم را مى نوشت تا بتوانم در پاسخ پرسشهایش تمامى جزئیاتى را که در متن حوادث وجود داشت بیان کنم.
به این منوال، از مهرماه 1384 تا تیرماه 1385 نقل خاطراتم، از روز شروع جنگ تا مرحله ورودمان به تهران، بیش از هزار ساعت زمان بُرد.
از اینجا به بعد سومین مرحلۀ تدوین مطالب آغاز شد. گفته هاى من از فصل اول تا چهاردهم در یک سیر زمانى منظم جاى گرفت. اما بعد از آن، تا بیستم مهر 1359، به دلایلى که در متن کتاب گفته ام، حوادث و اتفاقات به شکل موضوعى تنظیم شده اند و پس از آن مطالب زمان خود را باز مى یابند. سرانجام، در بهمن ماه 1385، تدوین مجموعۀ خاطراتم در چهل فصل، همراه پیوستها، پایان یافت و مجموعۀ آماده شده براى بازبینى نهایى در اختیار من قرار گرفت.
در اینجا لازم مى دانم از (آقاى) مهدى فراهانى، راهنما و کارشناس دلسوز این مجموعه، صمیمانه تشکر کنم. همچنین از (آقاى) علیرضا کمرى و (آقاى) مرتضى سرهنگى، که پس از مطالعة متن با دیدگاههای عالمانۀ خود مرا مورد عنایت قرار دادند.
نام این کتاب را، به رسم قدرشناسى و سپاس از فداکارى مادران شهدا، به خصوص مادر رنجدیده و صبورم که همۀ عشق و هستى زندگى اش را خالصانه تقدیم پروردگار کرد، «دا» گذاشتم، زیرا اگر این مادران عاشق و دلسوخته نبودند، هرگز، سربازان فداکار وطن راهى میدانهاى جنگ نمى شدند.
نویسنده: سیده زهرا حسینی
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم