🖌 #فرازی_از_وصیتنامه_شهید
ای ملت! بدانید امروز مسئولیت شما بزرگ و بارتان سنگین است و باید رسالتتان را که پاسداری از خون شهیدان است انجام دهید. تنها با اطاعت از روحانیت متعهد و مسئول که در رأس آن ولایت فقیه است و امروزه سَنبل آن امام بزرگوار است، قادر هستید این راه را ادامه دهید.
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
کتاب #خداحافظ_سالار
زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
کتاب #خداحافظ_سالار زندگینامه سردار شهید حاج حسین همدانی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه
قسمتهای ۶ تا ۱۰ کتاب زیبای خداحافظ سالار
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 1⃣1⃣
حسین نیم نگاهی به من کرد و گفت:
« میدونم که مادرتون دوتا شير مثل خودش رو به سوریه آورده ولی هنوز زوده که شماها اسلحه دست بگیرین. فقط اینجا خیلی باید مواظب خودتون باشید چونکه این اطراف پر از تک تیراندازه که با اسلحهی قناصه، منتظر فرصتی هستن برای هدف گرفتن شماها. »
یک آن انگار که نکته مهمی یادش افتاده باشد رو کرد به من و درحالیکه یک چیزی از میان محتویات جیب پیراهنش در میآورد، سیمکارت را که عربی بود، گذاشت کف دستم و گفت:
« محض احتیاط پیشت باشه اما تا جایی که ممکنه! نباید از تلفن همراه استفاده کنین. مسلحين، شبکه شنود قویای دارن. به همین علت مجبوریم، دائما شماره تلفنها و محل استقرار و حتی پلاک ماشین هامون رو عوض کنیم. »
وقت رفتن، دور از چشم دخترها و طوری که ببینم، یک کلت و یک نارنجک گذاشت زیر مبل و با ابوحاتم که تازه فهمیده بودم راننده، محافظ، حسابدار و رفیقش بود، رفتند و ما ماندیم با خانه ای پر از غربت و البته دنیایی دلهره برای سالم برگشتن حسين!
برای اینکه فکرو خیال بیش از این اذیتم نکند و از همه مهم تر دخترها کمتر نگران پدرشان باشند، تصمیم گرفتم تا با کمک آنها خانه را دوباره و البته این بار با سلیقه زنانه بچینیم! در حین همین کارها، کلت و نارنجکی را که حسین زیر مبل گذاشته بود مخفیانه و دور از چشم بچهها برداشتم و بالای کمد پنهان کردم.
تقریبا از سال ۵۹ و بعد از آن آموزش نظامی.ای که در سپاه دیدم، دست به اسلحه و این جور چیزها نزده بودم. آرزو کردم که باز هم این رویه ادامه پیدا کند و هیچ وقت به کار نیایند. کارها که تمام شد سارا و زهرا خیلی زود، حوصله شان سر رفت و گفتند:
« مامان! اجازه بده بریم بیرون، ببینیم این دور و اطراف چه خبره. »
با اندکی تحکم و اوقات تلخی گفتم:
« بابا و ابوحاتم که گفتن چه خبره! کجا می خواید برید توی این مملکت غريب؟! مگه پدرتون نگفت که اینجا خیلی باید مواظب خودتان باشید؟! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 2⃣1⃣
زهرا با همان روحيه نترس و ماجراجویش گفت:
« اما اینجا که کسی ما رو نمیشناسه، قول میدیم مواظب خودمون باشیم، انشاءالله که اتفاقی نمی افته. »
سارا هم خواست با او هم داستان شود که صدای چند رگبار پی درپی حرفش را ناگفته گذاشت. صدا به قدری نزدیک بود که شیشه ها لرزیدند. کم کم صدای تیراندازی ها بیشتر و بیشتر شد. ساختمان می لرزید. صدای شلیک آر.پی.جی و رگبار سلاحهای سنگین برای ما که صبح امروز توی محیط امن تهران بودیم، خیلی غیرمنتظره بود و البته سؤال برانگیز. یعنی چه اتفاقی دارد می افتد؟!
سیم کارت عربی ای را که حسین بهم داده بود، انداختم توی گوشیم و روشنش کردم اما تماس نگرفتم. هنوز نمی دانستم کوچهای که ساختمان محل سکونت ما در آن قرار دارد، از چند طرف در محاصرهی مسلحين قرار گرفته است اما دلم شور می زد. برای آنکه آرامش داشته باشم به کلام خدا پناه بردم، قرآن را باز کردم که بخوانم، دیدم باز هم زهرا و سارا بیخیال تیرو تیربار، دوباره پشت پنجره ایستادهاند و در کمال خونسردی مردان مسلحی را از شکاف پرده کرکرهای به هم نشان میدهند. احساس کردم هر آن ممکن است که نگاه آن مردان مسلح به زهرا و سارا بیفتد. آهسته و خفه داد زدم سرشان که:
« از اونجا بیایید کنار، مگه اومدید سینما؟! »
سارا خندید و زهرا با کمی شیطنت گفت: « مامان شما توی جنگ صحنهی درگیری زیاد دیدید، خب اجازه بدید مام ببینیم. »
دستشان را گرفتم و پشت دیوار نشاندم، چشمم توی چشمشان افتاد، باز هم اثری از ترس در نگاهشان نبود. توی دلم به خودم بالیدم که چنین دخترانی دارم اما چاره ای جز این نداشتم که جلویشان را بگیرم، چرا که اگر رهایشان می کردم تا کانون درگیریها جلو می رفتند. حالا صدای شلیک خمپاره هم به صداهای قبلی اضافه شده بود. گفتم:
« بچه ها ما برای دیدن این صحنه ها اینجا نیومدیم! اومدیم پیش بابا که... »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 3⃣1⃣
انفجاری نزدیک، جملهام را ناتمام گذاشت. یاد بمباران پادگانی ابوذر سرپل ذهاب در زمستان سال ۱۳۶۳ افتادم که موج انفجار چند نفر را از طبقه بالای ساختمان به کف خیابان پرتاب کرد، فکری دوید توی ذهنم که نکند با انفجار بعدی، همان بلا بر سر دخترانم بیاید. ناگهان رو به دخترها گفتم: « پاشید، بریم طبقه پایین! »
دخترها این بار انگار که از لحن محکم اما هراسانم به خوبی دغدغهی مادرانه ام را درک کرده بودند فوری راه افتادند به سمت در. از فرصت غفلتشان استفاده کردم و فوری اسلحه و نارنجک را از روی کمد برداشتم و زیر چادرم مخفی کردم، برای لحظهای به ذهنم خطور کرد که آخر در این معرکه با یک کلت و یک نارنجک چه میشه کرد؟ بهتره برگردونم سر جاش. اما زودی نظرم برگشت؛ حتما حسين صلاح من و بچه ها را بهتر از من میدانست. از پلهها پایین رفتیم و تقریبا با هم رسیدیم به طبقه همکف؛ دخترها زودتر و من چند لحظه دیرتر. سرایدار با احتیاط در خانه را نیمه باز کرده بود و هراسان و دزدکی، کشیک اوضاع کوچه را می کشید. گوشه حیاط، چند مجروح که سرو رویشان خون آلود بود، دراز کشیده بودند. نزدیک تر نشدم، نمی دانستم که اینها کدام طرفیاند. معلوم بود که همان سرایدار اخمو در را رویشان باز کرده است. میان آن همه شلوغ پلوغی، تلفن همراهم زنگ خورد. به سرعت صفحه گوشی را نگاه کردم، شماره حسین افتاده بود، با دیدن اسم حسین، کمی آرام شدم. گوشی را برداشتم ، بدون مقدمه، حتی بدون اینکه اجازه دهد سلام بدهم، تندتند
با عجله گفت:
« اطراف ساختمونتون کاملا محاصره شده، برید کف اتاق، دور از پنجرهها، پشت مبلها بشینید، اون دوتا تیکه ای رو هم که گذاشتم زیر مبل، دم دستت باشه »
نتوانستم بگویم که آمده ایم طبقه پایین، فقط آن قدر فرصت شد که بپرسم:
« سرایدار با ماست ؟ »
گفت:
« آره... »
و صدا قطع شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 4⃣1⃣
نگاهم افتاد به دخترها که گویی منتظر کلامی از جانب من بودند. هیچ دلم نمیخواست بی دلیل حرف چند لحظه قبلم را نقض کنم، به همین خاطر گفتم:
« پدرتان بود، می گفت شرایط اصلا خوب نیست و باید توی طبقه بالا بمونیم! »
بدون چون و چرا راه آمده را بازگشتند، به طبقه خودمان که رسیدیم، باقی توصیه های پدرشان را هم برایشان گفتم. آنها هم کاملا منطقی همه چیز را پذیرفتند. کف اتاق، پشت مبلی که نزدیک دیوار و از پنجره ها دور بود شانه به شانه هم نشستیم. فضا پر بود از صدای تیر و انفجار. هر از گاهی فریادهایی به زبان عربی به گوش می رسید. لحظات پر واهمهای بود، از طرفی نگران حسین بودم که حالا هیچ نمیدانستم کجاست و چکار میکند و از طرف دیگر نگران جان دخترها که باز هم هرچه به آنها دقت میکردم اثری از ترس در چهره شان نمیدیدم. هردو، با هیجان تمام گوش تیز کرده بودند برای شنیدن صدای درگیریها. انگار آنها در دنیایی و من در دنیایی دیگر بودم اما نقطه مشترکی داشتیم و آن هم سکوت بود. حدود ساعت یازده شب، تقریبا صداها افتاد. در تمام این مدت دلشوره و اضطراب، لحظهای رهایم نکرد. البته چیزی نبود که برایم تازگی داشته باشد، بارها و بارها در طول سال ها زندگی با حسین این احساس را تجربه کرده بودم. آن قدر که شاید بشود گفت دیگر جزیی از وجودم شده بود. هیچ شکایتی هم نداشتم. برعکس، همیشه آن را از جمله هدایای مخفی خدا برای خودم می دانستم چرا که همیشه بعداز هجوم این دلهرهها و اضطرابها، پناه میبردم به آغوش گرم ذكر خدا تا در برابر همه آن ناآرامیها، آرامم کند. شاید اگر این لحظات و این فشارهای درونی نبود، هیچ وقت این قدر با ذکر خدا انس پیدا نمیکردم. من این انس را در اصل مدیون یک چیز بودم و آن هم زندگی با حسین بود!
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #خداحافظ_سالار
#سردارشهیدحاجحسینهمدانی 🕊
قسمت 5⃣1⃣
زمان زیادی از آرام شدن اوضاع نگذشته بود که حسین سراسیمه و نفس زنان رسید. سر و رویش غرق در خاک بود. با همهی این اوصاف از اینکه سالم و سرپا میدیدیمش، خوشحال شدیم. سلام که داد، دیدم خیلی خسته و پریشان است. هرچند خودم هم دست کمی از او نداشتم اما به رسم همسری و همسفری همراه جواب سلامش به شوخی و با لبخندی شیطنت آمیز گفتم:
« عجب جلسه خوب و پرباری داشتید! مث اینکه پذیرایی جلسه هم خیلی عالی بوده، فقط فکرکنم میوه هاشو نشسته بودن چون که بدجوری گرد و خاک، روی سرو صورتت نشسته! »
زهرا و سارا ریز خندیدند اما حسین انگار که اصلا لبخندم را ندیده و لحن شوخیام را نشنیده باشد، خیلی جدی پاسخ داد:
« اصلا به جلسه نرسیدیم. اوضاع خیلی بهم ریخته. از اون لحظهای که پامون رو از این منطقه گذاشتیم بیرون، مسلحين ريختن این دور و بر، همه جا رو محاصره کردن. ما هم خیلی سعی کردیم که بیاییم پیش شما. سه بار هم تا نزدیک کوچه اومدیم اما هرسه بار، عقب زدندمون. حتی یه گوله آر.پی.جی هم طرف ماشینمون شلیک کردن که البته به خیر گذشت. الآن اوضاع یه کمی آروم شده اما این آرامش قبل از طوفانه . الآن اونا دیگه همه جا هستن، اعلام کردن تا دوشنبه کل دمشقو میخوان بگیرن، با این شرایط اصلا صلاح نیست شما اینجا بمونید، باید برگردید! »
جمله آخرش مثل پتک توی سرم خورد، گیج شدم، خواستم چیزی بگویم اما دخترها پیشدستی کردند و بلافاصله گفتند:
« برگردیم؟ کجا برگردیم؟! »
حسین اما باز هم خشک و رسمی، بدون اینکه نگاهمان کند گفت:
« یه پرواز فوق العاده، فردا ایرانیها رو برمیگردونه تهران! »
هم از لحن و هم از اصل حرفش گُر گرفتم، این بار حتی نگذاشتم فرصت به بچهها برسد، محکم و جدی گفتم:
« ما برای تفریح نیومدیم اینجا که حالا تا تقی به توقی خورد، برگردیم. اومدیم تو رو همراهی کنیم و حالام برنمیگردیم! »
زهرا و سارا هم که انگار حرف خودشان را از زبان من شنیده بودند، پشت بند حرفهای من گفتند:
« حق با مامانه، ما میمونیم! »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_اربعین
📆 تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام ۲۹ روز باقیست...
2️⃣کلام دوم:
اباعبدالله علیه السلام:
اَنَّ حَوَائِجَ النَّاسِ إِلَیکمْ مِنْ نِعَمِ اللَّهِ عَلَیکمْ فَلَاتَمَلُّوا النِّعَمَ فَتَحُوزُوا نِقَما.
نیازهای مردم به شما از نعمت های خداوند بر شماست پس از نعمت ها ملول نگردید تا به گرفتاری دچار نشوید.
📚بحارالأنوار، ج 71، ص318، ح80
✅من آمدم برای شما نوکری کنم
من را خدا برای همین آفریده است یا حسین..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام_اربعین شماره 11
💠 عنوان کلیپ:مادرش برای زوار قبر فرزندش دعا میکند ...
هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل زیارت سیدالشهداء علیه السلام را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_اربعین
🏴 ۲۹ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_اربعین
🏴 29 روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست...
ما گریه را برای تو آموختیم و بس
زیرا که زخم های تو را گریه مرهم است
ما کیستیم تا که بگرییم در عزات
صاحب عزات اشرف اولاد آدم است
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار اربعین
📆 ۲۹ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✨◾️✨◾️✨◾️✨◾️✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
◾️◾️◾️◾️◾️◾️◾️
🔴 نکند العجلهای ما هم از جنس العجلهای کوفیان باشد!
شیخ مفید رحمهالله مینویسد: کوفیان نامههای زیادی برای دعوت از #امام_حسین علیهالسلام و وعدۀ نصرت و یاری حضرت نوشتند؛ از جمله این نامه که توسط هانی بن هانی سبیعی و سعید بن عبدالله حنفی بسوی حضرت که در مکه بودند فرستادند:
📜 بسم الله الرحمن الرحیم، به حسین بن علی (علیهماالسلام) از طرف شیعیان مؤمن و مسلمان او!
اما بعد؛ فوراً حرکت کن! چرا که مردم در انتظارت هستند و امید به کسی غیر از تو ندارند! پس عجله کن! عجله کن! (فالعجل! العجل!) سپس عجله کن! عجله کن! والسّلام!
🔵 «وسرحوا إِليه هانئ بن هانئ السبيعي وسعيد بن عبدالله الحنفي وكتبوا إليه: بسم الله الرحمن الرحيم، للحسين بن علي من شيعته من المؤمنين والمسلمين، أما بعد: فحي هلا، فإن الناس ينتظرونك، لا رأي لهم غيرك، فالعجل العجل، ثم العجل العجل، والسلام.»
📖 الإرشاد (شیخمفید)، ج۲، ص۳۸
مناقب (ابنشهرآشوب)، ج۴، ص۹۰
🟢 اینکه ظهور حضرت به تأخیر میافتد، شاید بخاطر علم خداوند به حقیقت العجلهای کاذب منتظرانش باشد!
🌺 اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
#مهدویت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق علیه السلام:
✍ اِنَّ اللهَ عَلِمَ اَنَّ الذَّنبَ خَیرٌ لِلمُومنِ مِنَ العُجبِ وَ لَو لا ذلک مَا ابتُلِیَ مُومِنٌ بِذَنبٍ اَبَداً؛
🔴خداوند می دانست که برای شخص مومن گناه از عجب بهتر است و اگر این طور نبود، شخص مومن هیچ وقت آلوده به گناه نمی شد.
📚کافی(ط-الاسلامیه)ج۲،ص۳۱۳
#حدیث_روز
📸اعزام اولین گروه فیلمبرداری از طرف ستاد تبلیغات جنگ به جبهه جنوب در غرب دزفول(عملیات فتح المبین)
👆روز خبرنگار
♦️زمان: ۱ فروردین ۱۳۶۱ / عکاس: ابراهیم شاطری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📣 ۱۷ مرداد سالگرد شهادت خبرنگار محمود صارمی و روز خبرنگار
🔹امروز ۱۷ مرداد سالروز شهادت محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران ( ایرنا) در مزار شریف افغانستان است.
🔹این روز به همین مناسبت، روز خبرنگار نامگذاری شده است
🔹آخرین پیام شهید صارمی:
«مزار شریف سقوط کرد. هفدهم مرداد ماه ۱۳۷۷، اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند. خبر فوری، فوری .مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد، عدهای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده میشوند به من بگویید که چه وظیفهای ...»
🔹او همان روز به همراه ۸ دیپلمات کنسولگری ایران در مزارشریف در حمله افراد مسلح به کنسولگری به شهادت رسید.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بدون خبرنگار لحظهها ماندگار نمیشود...
#امام_خامنهای :
اگر زحمات شما خبرنگارها نباشد،
این لحظهها هرگز ماندگار نمیشود
شما آن را حفظ میکنید و
در اختیار افکار مردم قرار میدهید
بدون این دوربین ها ،
قلمهــا و دلسوزیهـاى شما
براى تهیه و تنظیم اخبار و مطالب،
کارهاى ما مثل یک چیزهاى تثبیت نشدهاست
۱۳۸۰/۸/۲۳
#هفدهم_مرداد
#روز_خبرنگار_گرامیباد
#یاد_شهدایخبرنگار_باصلوات🎙خبرنگارانی که عشق را معنی کردند...
🌷خبرنگار شهید #غلامرضا_رهبر
🌷خبرنگار شهید #مجید_جباری
🌷خبرنگار شهید #محمود_صارمی
🌷خبرنگار شهید #محسن_خزایی
💐شادی ارواح طیبه شهدای رسانه صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
یاد و خاطره #خبرنگار شهید #محمود_صارمی و هشت دیپلمات کنسولگری ایران در مزار شریف #افغانستان گرامی باد..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، خاطرات و زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 واکنش جالب حاج قاسم به سوال یک خبرنگار؛
📎به مناسبت ۱۷ مرداد، روز خبرنگار
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 زائر حسین(ع) به درجاتی میرسد که شهید نمیرسد!
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💎 نادر از هند نبرد
آنچه تو بردی ز دلم😌
که تو مهری و
مهاری و مهارت کردی
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
♦️ سلام امام زمانم
🔹 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم
🔹 عهدمیکنمباشما،
هر روز که میگذرد،
عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...
🔹 السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ
🔹 الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
•درخیالمننمیگنجد دلمرا بشکنی
هرکسیآمدشکستاماتوهرکسنیستی•
#امام_حسین
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
صُبح یعنی
که
چِراغانی ام
ازلبخَندت
#شهید_حمزه_مقیم
#شهید_محسن_دینشعاری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 فرازی از وصیتنامه شهید حمیدرضا اسداللهی به فرزندش؛
محمدجان!
عزیزم
زندگی نکن برای خودت
زندگی کن برای مهدی (عج) ...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم