eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 4⃣1⃣ بعد از يك سال که با خواهرم در یک خانه بودیم، بنیاد مسکن اعلام کرد که خانه‌های ساخته شده‌اش را واگذار می‌کند. رفتیم ثبت نام کردیم. دل‌مان می‌خواست مستقل باشیم. ۲۵ هزار تومان اولش می‌خواستند و بقیه‌اش را هم قسط بندی کردند. پول اولیه را از فروش زمینی که از پدرش به ارث رسیده بود دادیم. آن قدر زمان قسط‌ها طولانی بود که محمد علی می‌گفت: « تا زمانی که بچه‌ام چهارده سال بشه باید قسط بدم. » خیلی خوش بودیم. آن قدر با هم خوب بودیم که هر جایی می‌رفتیم یا هر کس می‌خواست ازدواج کند به ما می‌گفتند نصیحتش کنید تا مثل شما زندگی کند. اوایل زندگی خیلی خجالتی بودم. هروقت از سر کار می‌آمد خانه می‌دویدم چادر سرم می‌کردم. خب توی روستا بزرگ شده بودم و زیاد اجتماعی نبودم؛ خودمان هم که زیاد رفت و آمد نداشتیم؛ اما او مرد بود و مثل من خجالتی نبود. بعدها می‌گفت: « می‌فهمیدم اذیت میشی؛ ولی خب کاری نمی‌تونستم برات بکنم. خیلی به من سخت می‌گذشت؛ حتی یه بار اون قدر برات ناراحت شدم که گریه‌ام گرفت؛ چون به خاطر من خیلی سختی می‌کشی. » اوایل ازدواجمان حتی اصلا رویم نمی‌شد باهاش حرف بزنم. فقط سلام می‌کردم و او سعی می‌کرد به روی خودش نیاورد. اهل بگو و بخند بود؛ اما من حرفی نمی‌زدم؛ حتی توی جمع خانواده‌اش هم همیشه ساکت بودم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🕊 قسمت 5⃣1⃣ گاهی اعتراض می‌کرد و می‌گفت: « خب تو هم یه چیزی بگو. » - « خب چی بگم حرفی ندارم بزنم. » آن‌ها می‌گفتند و می‌خندیدند و برایشان طبیعی بود؛ اما من که هیچ وقت توی جمع نبودم، از همه خجالت می‌کشیدم. وقتی با هم بودیم خودش زیاد صحبت می‌کرد و با من شوخی می‌کرد تا من هم کم‌کم زبانم باز شود؛ همین طور هم شد. اوقات بیکاری‌اش همیشه خانه بود. با دوستانش بیرون نمی‌رفت تا من تنها نمانم. همین کارهایش باعث شد کمی اجتماعی‌تر بشوم. وقتی می‌گفت برویم خانه‌ی برادرم می‌گفتم: « روم نمیشه. » او هم می‌خندید و می‌گفت: « حالا زیاد نمی‌شینیم، زود بلند میشیم. » پنج‌شنبه‌ها و جمعه‌ها حتماً می‌رفتیم مهمانی خانه مادرش. با خواهر و برادرهایش هر هفته قرار داشتند که بروند خانه مادرشان. دو سه سال بیش‌تر نبود که مادرش تنها شده بود و هنوز چهار پسر توی خانه داشت که باید ازشان مراقبت می‌کرد؛ برای همین رفت و آمدمان زیاد بود و باعث شد تا من هم مثل آنها بشوم. محمدعلی از شهدا زیاد برایم حرف می‌زد. کارش یک جور مددکاری خانواده شهدا بود. از مادرها، خواهرها و همسران شهدا و نحوه برخوردشان می‌گفت. گاهی اوقات هم وصیت‌نامه بعضی‌هایشان را می‌آورد و برایم می‌خواند. در مورد خودمان زیاد صحبت نمی‌کردیم و به آینده هم فکر نمی‌کردیم. جنگ بود و هر بار که می‌رفت جبهه ممکن بود دیگر برنگردد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🟢 اگر در جستجوی امام زمان علیه السلام هستی او را در میان سربازانش جستجو کن @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☑️🚨 | ویدیویی دیگر ازحزب‌الله لبنان که گویا سید حسن نصرالله به زودی فرمان حمله صادر خواهد کرد @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🚨 نوبت مقاومت فیلم کوتاه منتشره از نگاه سیدحسن نصرالله به اسلحه قرارگرفته در نشان حزب‌الله را دیده‌اید. این تصویر اختصاصی از مکانی که سید مقاومت در حال ورود به آن بود را هم ببینید: اتاق عملیات محور مقاومت. نصر من الله و فتح قریب... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امیرالمؤمنین علیه السلام : ✍يَوْمُ آلْمَظْلُومِ عَلَى الظَّالِمِ أَشَدُّ مِنْ يَوْمِ الظَّالِمِ عَلَى آلْمَظْلُومِ. 🔴روز انتقام مظلوم از ظالم، شديدتر از روز ستم كردن ظالم بر مظلوم است. 📚 حکمت 241 نهج البلاغه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ایستادند پای امام زمان خویش... 💐 نهم آبان ماه سالروز شهادت ۶ شهید مدافع حرم گرامی باد. 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴ ) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۵) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۵) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴) 🌷شهید مدافع حرم (۱۳۹۴) @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
*سالروز شهادت شهید مدافع حرم محسن فانوسی گرامی باد* 🍃 *شهیدی که تاریخ عقد و شهادتش در یک روز شد. در تاریخ ۹ آبان ۸۱ عقد کرد و در تاریخ ۹ آبان ۹۴ به فیض شهادت رسید* . او متولد سال ۵۹ بود،در سال ۷۹ در گردان ۴۳رزمی مهندسی امامعلی(ع) سپاه پاسداران انقلاب اسلامی استخدام شدند و در گردان تخریب مشغول به کار بود و قریب به ۱۳ سال در جهت پاکسازی میدان مین در مناطق مرزی کشور از جمله شمال غرب، جنوب و شلمچه و بسیاری از مناطق دیگر خدمت می‌کرد و در سال ۹۲ به‌عنوان پاسدار نمونه انتخاب شده بودند. حاصل زندگی مشترک او دو فرزند است که محمد مهدی متولد سال ۸۵ و  فاطمه زهرا در سال ۹۲ به دنیا آمد. راجع به شهادت آقا محسن می گویند ایشان مشغول به پاکسازی منطقه بودند، تیری توسط یک تک تیرانداز به پیشانی او شلیک شده و به شهادت می‌رسد. یکی از دوستانش می‌گفت محسن لحظات آخر به آسمان نگاهی کرد، لبخند زد به پهلو خوابید. *هدیه به روح امام و شهدا، صلوات الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین* @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💐دستی تو را از شاخہ ام چید و نمے دانست 🌷گلها پس از پرپر شدن هم عطرشان باقے ست 🥀 🕊 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💟 🌕شهید مدافع‌حرم 📀راوے: همسر شهید ☔️سید سجاد همیشه در کارهای منزل به من کمک می‌کرد؛ مخصوصاً زمانی که مهمان داشتیم؛ مهمان را حبیب خدا می‌دانست و از مهمانی‌دادن لذت می برد. قبل از اینکه مهمان بیاید، همه چیز را حاضر می‌کردم چون سیدسجاد اجازه نمی‌داد من پذیرایی کنم. ⭐️حتی گاهی خودش چای می‌ریخت و می‌آورد. هرچیزی در منزل داشتیم، برای مهمان می‌آورد. مثلاً برای صرف یک چایی در حضور دوستان اگر گز، شکلات، پولکی، قند یا هرچیزی بود با چایی می‌آورد. ☔️می گفت: باید برای مهمان سنگ تمام بگذاریم. بعد از اینکه مهمانها می‌رفتند، با هم ظرفها را می‌شستیم. اگر مهمان ها از دوستان خودش بودند، حتی اجازه نمی‌داد ظرف‌ها را بشویم و می‌گفت: شما فقط خانه را مرتب کن. در کمک به من در کارهای منزل، بین همه همیشه حرف اول را می زد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ جلسه ی خواستگاری یک شهید💔 ✨ توافق زندگی ام 🌹 ✨شهید مدافع حرم ❣هجده سال بیشتر نداشتم که وارد یک مجلسی شدم به نام خواستگاری ❣در آن جلسه من و سید سجاد قرار بود همدیگر را ببینیم ،حجب و حیای زیادی داشتیم و به سختی به هم نگاه میکردیم. از ظاهر امر مشخص بود پسر خوبیست.اما باید با او حرف میزدم تا بیشتر او را بشناسم... ❣شبی را قرار دادند برای صحبت کردن ، از خجالتی که داشتم مادرم را با خودم به اتاق بردم و از مادرم خواستم بجای من صحبت کند ، مادرم به جای من تمام حرفها را دقیق به سید سجاد می‌گفت و ایشان هم بخوبی و مودبانه جواب مادرم را می‌دادند. ❣آخر صحبت‌های مادرم و سید سجاد بود که مادرم از من خواست از اتاق بیرون بروم. وقتی به سالن رفتم،یادم آمد مسئله ای را نگفتم. در زدم و وارد اتاق شدم. ❣با صحنه ی عجیبی روبرو شدم که تا آخر عمر فراموش نمیکنم. با تعجب به مادرم گفتم چه شده؟ گفتن چیزی نیست.چکار داشتی؟ گفتم من مسئله ای را فراموش کردم مطرح کنم. وقتی سوالم را پرسیدم سید سجاد گفتن هیچ مشکلی نیست و اشکهایشان را پاک کردند و لبخند زدند 😊 و بعد از اتاق بیرون آمدم. ❣دل توی دلم نبود که مادرم بیاید و از او بپرسم چرا سید سجاد آنطور اشک میریختن... ❣وقتی بیرون آمدند از مادر پرسیدم. گفت یک واقعیت مهم زندگی ات را به او گفتم. گفتم:جگر گوشه ی من نه پدر دارد. نه برادری. ❣مسئولیتت خیلی سخت است...از این به بعد باید هم همسرش باشی هم پدرش هم برادرش...تو همه کس او میشوی... ❣سید سجاد هم گریه افتاده بودند و قول داده بودند که قطعا همینطور است و غیر از این هم نمیشود ... ❣ ، بعد از یازده سال زندگی به یک باره با رفتنت پدرم، برادر ،بهترین دوستم و همسرم را از دست دادم.🌹 ❣تکیه گاه امن من! تو خیلی بیشتر از قولت و گفته ات،جاهای خالی زندگی من را با حضورت پر کرده بودی... ❣از خداوند یک چیز را میخواهم!که در فردوس برینش بهترین نعمات را نصیبت کند💖 ان‌شاءالله... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم