eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
302 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 🕊 قسمت 2⃣4⃣ هر چه محمد می گفت: « میرم برای دخترم عروسک میخرم. اسباب بازی میخرم. » سوده می‌گفت: « نمیخوام. » آخرش گفت: « بابایی بذاراین دفعه رو هم برم. اگه نرم صدام میاد بچه ها رو کتک میزنه، عروسکاشون رو می‌دزده باید برم که بتونم صدام رو بزنم، نذارم بیاد دیگه. » دیدیم سوده آرام شد، گفت: « صدام؟ » محمد گفت: « آره بابایی. اگه بذاری بابا بره، قول میدم برم بکشمش گوش‌هاش رو می‌بُرم، میارم برای تو. » بعد پدر و دختر همدیگر را بوسیدند و به هم قول دادند. شب محمد توی فکر بود. بهش گفتم: « محمد، همه ی زندگیت شده جبهه و جنگ آخه یه ذره هم به فکر من باش. » محمد با تعجب گفت: « چی مگه شده؟ » پایم را که زخمی بود نشان دادم گفتم: « ببین. از اول زمستان تا حالا میخاره. حالا هم زخم شده. » اصلا نمی‌دانم چه‌ام شده بود. هیچ وقت این طور باهاش حرف نمی زدم. فردا ساعت ده صبح دیدم از پادگان آمد. لباس سپاه هم تنش بود. گفت: « خانوم از دیشب تا حالا عذاب وجدان داشتم. اومدم ببرمت رشت تلفنی از دکتر وقت گرفتم. » گفتم: « محمد، من همین طوری گفتم ساعت يك بايد برى. الآن چه وقت رشت رفتنه؟ » گفت: « نه. اگه نبرمت، فکرم میمونه پیشت. » ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 🕊 قسمت 3⃣4⃣ ماشین دوستش را امانت گرفته بود سوار شدیم و رفتیم رشت. دکتر معاینه کرد و دارو و پماد داد. موقع برگشتن ظهر شده بود. کنار یکی از همین رستوران‌هایی که کنار جاده های شمال هست و نوشته اند کته کبابی، نگه داشت و پیاده شد گفت: « بیا بریم ناهار بخوریم. » مخالفت کردم گفتم: « الآن خواهرت خونه ی ماست. طفلك غذا درست کرده، منتظره. » گفت: « بيا. بعداً خودتون اون غذا رو می‌خورید. دلم میخواد امروز دوتایی ناهار بخوریم. » رفتیم نشستیم پشت میز. برایمان کته ماهی شور، کالی باقالی، زیتون پرورده و مغز گردو آوردند. محمد رفت دست‌هایش را شست و آمد. با دست دانه دانه می‌خورد و حرف میزد نگاه هایش عینا مثل دوره ی نامزدیمان بود، من هم سرخ می‌‌شدم. نمی توانستم درست و حسابی غذا بخورم. هر دو هنوز جوان بودیم؛ بیست و هشت ساله بیست و شش ساله. صاحب رستوران با لبخند به ما نگاه می‌کرد. نساء فکر می‌کند هیچ وقت نمی‌تواند خودش را ببخشد. از رشت که برگشته بودند نیم ساعتی بیشتر وقت نداشتند. چرا متوجه نشده بود این آخرین خداحافظی است؟ تندتند می گفت: « محمد بد است خواهرت این جاست. » و خودش را می‌کشید عقب و از محمد فاصله می گرفت. گفت: « چرا این قدر بی تابی می‌کنی؟ برمی‌گردی دیگه! خوب نیست این جا با هم تنها باشیم؟ » موقع خداحافظی چه قدر سخت سوده را از بغل پدرش گرفت. اشک توی چشم‌های محمد جمع شده بود. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 🕊 قسمت 4⃣4⃣ يك روز قبل از این‌که برود، دیدم محمد با يك وانت تويوتا آمد خانه. خرید کرده بود. يك فرش شش متری خریده بود، يك ساعت دیواری، يك چرخ گوشت و يك سرویس چینی. توی شش سالی که با هم زندگی کرده بودیم توی سفره ام چینی ندیده بودم. اگر بگویم داشتم شاخ درمی‌آوردم دروغ نگفته‌ام. محمد از این کارها نمی‌کرد. یادم هست دو سه سال قبل از تهران سه دستگاه ماشین لباسشویی فرستاده بودند لنگرود برای خانواده پاسدارها. من به محمد گفتم: « محمد، یکیش رو برداریم؟ » اخم کرد و گفت: « مبارك باشه. دیگه چی؟ » وقتی اصرار کردم گفت: « دستت درد نکنه خانم. توی این بدبختی که خیلی از زن‌ها مرد بالا سرشون نیست بی‌کس موندند و به شام شبشون محتاجند من برم برای شما لباسشویی بیارم؟ » زمان جنگ بود. مردم و به خصوص رزمنده‌ها وظیفه ی خودشان می دانستند که از کمترین امکانات استفاده کنند آنها را دست نخورده به تهران برگرداندند. همان موقع فرش را توی اتاق پهن کردیم. دوتایی سرویس چینی را بردیم بالا زیر شیروانی گذاشتیم برای جهاز سوده. سوده سه سال و نیمش بود. آی خندیدیم و چه قدر محمد سوده را بوسید و قربان صدقه اش رفت. محمد رفت که عید برگردد. قرار بود بعد از مدت‌ها برویم مسافرت؛ شیراز. با اینکه بنایی خانه هنوز تمام نشده بود، قرار بود کمی از خرج خانه کنار بگذاریم و دیگر پول‌هامان را برای مسافرت جمع كنيم و يك سفر درست و حسابی برویم. تا قبل از آن، یکی دو بار بیشتر مسافرت نرفته بودم. يك بار اصفهان و یکی دو بار هم مشهد. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹 🕊 قسمت 5⃣4⃣ محمد خیلی خوش سفر بود و کارهایی می‌کرد که آدم از خنده روده بُر می‌شد. توی سفر مشهد رسیده بودیم به يك پست بازرسی. آن زمان راه شمال به خراسان مسیر قاچاق مواد بود و کمیته های انقلاب جا به جا پست ایست و بازرسی گذاشته بودند. توی ماشین سه تا خانم چادری بودیم و خب مأمور کمیته طوری به محمد ایست داد که انگار بدش نمی آمد بیخیال بازرسی بشود. يك دفعه دیدم محمد لایی کشید و پایش را گذاشت روی گاز و در رفت. مأمورها هم بلافاصله با آژیر و اخطار و سروصدا افتادند دنبال ماشین ما. وحشت کرده بودیم. مرتب به محمد می‌گفتم: « محمد، این چه کاریه؟ چرا دردسر درست میکنی؟ تیراندازی می‌کنن ها! » گفت: « خانوم نترس میخوام یه درس حسابی به این تنبل‌ها بدم. » بعد از کمی تعقیب و گریز جاده را بستند. محمد آرام زد کنار و نگه داشت. آنها هم با توپ پر رسیدند. محمد با خنده کارت شناسایی‌اش را درآورد و نشان داد. بهشان گفت: « برادرها ما همکاریم این چه وضع ایست دادنه؟ اومدیم و ماشین من پر مواد یا اسلحه بود. این جوری بازرسی می‌کنند؟ » آنها هم عذر خواهی کردند و رفتند. از ۱۷ بهمن که رفته بود فقط يك نامه ازش داشتم. شب عید، عید ۶۷ کنتور برق خانه‌مان را وصل می‌کردند که همسایه مان آمد و گفت: « خانوم اصغری خواه محمد آقا پای تلفن هستند. » رفتم. صدایش می‌لرزید و با لحن عجیبی که از شنیدنش تا مغز استخوانم یخ می‌کرد می‌گفت: « نساء... » و ساکت می‌شد؛ سکوتی که يك عالم دلتنگی تویش بود. تا حالا محمد را این طور ندیده بودم. همیشه به هم قوت قلب می‌دادیم و سفارش می‌کردیم که صبر داشته باشیم و هر چه شد، تحمل کنیم. ⬅️ ادامه دارد.... با روایت: همسرشهید ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 علامت‌مومن بودن تنظیم زندگی با امام زمان @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امیرالمؤمنین حضرت علی علیه السلام: ✍ داوُوا الغَضَبَ بالصَّمتِ ، و الشَّهوَةَ بالعَقلِ. 🔴 خشم را با خاموشی درمان کنید و خواهش نفس را با خرد. 📚 غرر الحکم ، حدیث۵۱۵۵ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✊ ایستادند پای امام زمان خویش... 💐 امروز ۴اردیبهشت‌ مصادف با سالروز شهادت شهید " " و " شهید " گرامی باد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🟢 اثر جدید حسن روح‌الامین برای سروده رهبر انقلاب 🟢 متن کامل سروده رهبر معظم انقلاب که در آستانه وعده صادق، در یک جلسه مرتبط، توسط ایشان خوانده شده بود، منتشر شد. 🟡 گفتنی است غزل زیر، سروده چندسال پیش رهبر انقلاب اسلامی است. دلا! ز معرکه‌ی محنت و بلا مگریز! چو گردباد، به هم پیچ و چون صبا مگریز! توراست معجزه در کف، ز ساحران مهراس! عصا بیفکن و از بیم اژدها مگریز! تو موج غیرت و عزمی! ز بحر، بیم مدار! حذر ز غرّش طوفان مکن! ز جا مگریز! ز سست‌عهدی ایام، دل‌شکسته مشو! نشانه باش چو پرچم! ز بادها مگریز! چو صخره باش و مکن تکیه جز به دامن کوه! به حق سپار دل خویش و از دعا مگریز! تو از تبار دلیران خیبر و بدری چو ذوالفقار و چو حیدر بزن صلا! مگریز! به نوشخند منافق، ز ره، کناره مگیر! به زهرخند معاند، به انزوا مگریز! چو ره به قبله‌ی امن است، پایمردی کن! خطا مکن! ز توهم به ناکجا مگریز! چو تیر، راه هدف گیر و بر هدف بنشین! ز کج‌روی به حذر باش و از خدا مگریز! امین خلق و امانت‌گزار یزدان باش! به صدق کوش و خطر کن! ز مدعا مگریز! @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
معرفے شهید تاریخ تولد: سال ۱۳۵۴ محل تولد: روستاے قراجہ محمد_شهرستان مرند تاریخ شهادت: ۱۳۹۳/۲/۷ محل شهادت: سوریه وضعیت تأهل: متاهل با دو فرزند مزار شهید: گلزار شهداے روستاے زادگاهش @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠دعای شهادت💠 در دوران نامزدی دفتر خاطراتی داشتیم که همواره ابتدای آن را با بسم رب الشهدا آغاز کرده و در هر برگ از آن دفترِ خاطرات از شهادت برایم صحبت میکرد. در چند صفحه از آن نوشته بود: « خدایا دل فاطمه پاک است.پس دعای اورا در مورد این حقیر بپذیر و شهادت را نصیبم کن. » ارادت خاص به شهدای دفاع مقدس داشت. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ یک خصوصیت بارز به معنای واقعی بود آنهم درهمه زمینه ها... وقتی بحث رزمی بودانچنان باانگیزه وپرتلاش کارمیکرد،گویی بهترین مربی رزمی است. بحث فرهنگی مطرح بود،انچنان بادل وجان تلاش میکرد دربحث مجریگری،یادواره شهداو..به معنای واقعی مجاهدعرصه فرهنگ بود درموردفعالیت های ورزشی ،فوتبال،دفاع شخصی واقعا حرف برای گفتن داشت.. ازمستمندان به مولایش علی اقتداکرده بودوخلاصه اینکه مجاهدفی سبیل الله موردانتظارامام خامنه ای بود. روحش شادویادش گرامی. راوی: همرزم شهید @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
توصيف نحوه ی شهادت شهيد محرم عليپور از زبان همسر گراميشان قرار بود که سه شنبه ۲۴ فروردین بیان مرخصی! به علت اینکه یکی همرزمانشان از خونوادشون اونجا بودن به جای ایشون سه روز اضافی موندن. روز آخر، جمعه، عملیات داشتن که شهید هم به همراه رزمنده های افغانی شرکت کردن تو عملیات در منطقه ملیحه در یک و نیم کیلومتری (س) بوده. در اونجا یکی از تانک‌هاشون کنار مونده بوده که شهید علیپور به همراه یکی از همرزمانشان میرن که تانک رو بیارن که با شلیک خمپاره داعشی‌ها همرزمشان در جا شهید میشه ولی شهید از ناحیه گردن و دستشان به شدت مجروح میشن که بعد از چند ساعتی عملیات همرزمانشان، به بیمارستانی که مدرسه بوده منتقل میشن در حالی که از همون اول به کما رفته بودن. از ایران ۵ دکتر جراح برای معالجه اعزام میشوند که تلاش پزشکان ایرانی هم بی نتیجه بوده و بعد از ۹ روز در تاریخ ۹۳/۲/۴ به درجه نائل آمدند. ‎روح همه شهدا شاد و یادشان گرامی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم