🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #رمان
🌹 #دمشق_شهر_عشق
قسمت 8⃣
از پشت تلفن نسخه جدیدی برایش پیچیدند که چمدان را از روی زمین بلند کرد و دیگر گریه هایم فراموشش شد و به سمت خیابان به راه افتاد. قدم هایم را دنبالش میکشیدم و هنوز سوالم بی پاسخ مانده بود که معصومانه پرسیدم:
« چرا نمیریم خونه خودتون؟ »
به سمتم چرخید و در شلوغی شهر عربده کشید تا دروغش را بهتر بشنوم:
« خونواده من حلب زندگی میکنن! من بهت دروغ گفتم چون باید می اومدیم درعا! »
باورم نمیشد مردی که عاشقش بودم فریبم دهد و او نمیفهمید چه بلایی سر دلم آورده که برایم خط و نشان کشید:
« امشب میریم مسجد العُمَری میمونیم تا صبح! »
دیگر در نگاهش ردّی از محبت نمیدیدم که قلبم یخ زد و لحنم هم مثل دلم لرزید:
« من میخوام برگردم! »
چند قدم بینمان فاصله نبود و همین فاصله را به سمتم دوید تا با تمام قدرت به صورتم سیلی بزند که تعادلم به هم خورد، با پهلو به زمین افتادم و لبم از تیزی دندانم پاره شد. طعم گرم خون را در دهانم حس میکردم و سردی نگاه سعد سختتر بود که از هر دو چشم پشیمانم اشک فواره زد. صدای تیراندازی را میشنیدم، در خیابان اصلی آتش از ساختمانی شعله میکشید و میدیدم جمعیت به داخل کوچه میدوند و مثل کودکی از ترس به زمین چسبیده بودم. سعد دستم را کشید تا بلندم کند و هنوز از زمین جدا نشده، شانه ام آتش گرفت و با صورت به زمین خوردم. حجم خون از بدنم روی زمین میرفت و گلوله طوری شانه ام را شکافته بود که از شدت درد ضجه میزدم. هیاهوی مردم در گوشم میکوبید، در تنگنایی از درد به خودم میپیچیدم و تنها نگاه نگران سعد را میدیدم و دیگر نمیشنیدم چه میگوید. بازوی دیگرم را گرفته و میخواست در میان جمعیتی که به هر سو میدویدند جنازه ام را از زمین بلند کند و دیگر نفسی برای ناله نمانده بود که روی دستش از حال رفتم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #رمان
🌹 #دمشق_شهر_عشق
قسمت 9⃣
از شدت ضعف و ترس و خونریزی با حالت تهوع به هوش آمدم و هنوز چشمانم را باز نکرده، زخم شانه ام از درد نعره کشید. کنار دیواری سیاه و سنگی روی فرشی قرمز و قدیمی افتاده بودم، زخم شانه ام پانسمان شده به دستم سِرُم وصل بود. بدنم سُست و سنگین به زمین چسبیده و نگاه بیحالم تنها سقف بلند بالای سرم را میدید که گرمای انگشتانش را روی گونه ام حس کردم و لحن گرمترش را شنیدم:
« نازنین! »
درد از روی شانه تا گردنم میکشید، به سختی سرم را چرخاندم و دیدم کنارم روی زمین کز کرده است. به فاصله چند متر دورمان پردهای کشیده شده و در این خلوت فقط من و او بودیم.
صدای مردانی را از پشت پرده میشنیدم و نمیفهمیدم کجا هستم که با نگاهم مات چشمان سعد شدم و پس از سیلی سنگینش باور نمیکردم حالا به حالم گریه کند. ردّ خونم روی پیراهن سفیدش مانده و سفیدی چشمانش هم از گریه به سرخی میزد. میدید رنگم چطور پریده و با یک دست دلش آرام نمیشد که با هر دو دستش صورتم را نوازش میکرد و زیر لب میگفت: « منو ببخش نازنین! من نباید تو رو با خودم میکشوندم اینجا! »
او با همان لهجه عربی به نرمی فارسی صحبت میکرد و قیل و قال مردانی که پشت پرده به عربی فریاد میزدند، سَرم را پُر کرده بود که با نفسهایی بریده پرسیدم: « اینجا کجاس؟ »
با آستینش اشکش را پاک کرد و انگار خجالت میکشید پاسخم را بدهد زیر لب زمزمه کرد:
« مجبور شدم بیارمت اینجا. »
صدای تکبیر امام جماعت را شنیدم و فهمیدم آخر کار خودش را کرده و مرا به مسجد عُمری آورده است و باورم نمیشد حتی به جراحتم رحمی نکرده باشد که قلب نگاهم شکست و او عاشقانه التماسم کرد:
« نازنین باور کن نمیتونستم ببرمت بیمارستان، ممکن بود شناسایی بشی و دستگیرت کنن! »
سپس با یک دست اشک را کنار زد تا صورتم را بهتر ببیند و با مهربانی دلداری ام داد:
« اینجام دست کمی از بیمارستان نداره! برا اینکه مجروحین رو نبرن بیمارستان، این قسمت مسجد رو بیمارستان کردن، دکتر و همه امکاناتی هم اوردن! »
نمیفهمید با هر کلمه حالم را بدتر میکند که لبخندی نمکین نشانم داد و مثل روزهای خوشیمان شیطنت کرد بلکه دلم را به دست آورد:
« تو که میدونی من تو عمرم یه رکعت نماز نخوندم! ولی این مسجد فرق میکنه، این مسجد نقطه شروع مبارزه مردم سوریه بوده و الان نماد مخالفت با بشار اسد شده! »
و او با دروغ مرا به این جهنم کشانده بود که به جای خنده، چشمانم را از درد در هم کشیدم و ناله زدم:
« تو که میدونستی اینجا چه خبره، چرا اومدی؟ »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #رمان
🌹 #دمشق_شهر_عشق
قسمت 0⃣1⃣
کلافه شد که گرمای دستانش را از صورتم پس گرفت و با حالتی حق به جانب بهانه آورد:
«هسته اولیه انقلاب تو درعا تشکیل شده، باید خودمون رو میرسوندیم اینجا! »
و من از اخبار بیخبر نبودم و میدیدم درعا با آمادگی کامل به سمت جنگ میرود که با همه خونریزی و حال خرابم، با صدایی که به سختی شنیده میشد، بازخواستش کردم:
«این چند ماه همه شهرهای سوریه تظاهرات بود! چرا بین اینهمه شهر، منو کشوندی وسط میدون جنگ درعا؟ »
حالت تهوع طوری به سینهام چنگ انداخت که حرفم نیمه ماند و او رنگ مرگ را در صورتم میدید که از جا پرید و اگر او نبود از ترس تنهایی جان میدادم که به التماس افتادم:
« کجا میری سعد؟ »
کاسه صبرم از تحمل این همه وحشت در نصفه روز تَرک خورده و بی اختیار اشک از چشمانم چکید و همین گریه بیشتر آتشش میزد که به سمت پرده رفت و یک جمله گفت:
« میرم یه چیزی برات بگیرم بخور. »
و دیگر منتظر پاسخم نماند و اگر اشتباه نکنم از شرّ تماشای این همه شکستگی ام فرار کرد. تازه عروسی که گلوله خورده و هزاران کیلومتر دورتر از وطنش در غربتِ مسجدی رها شده، مبارزه ای که نمیدانستم کجای آن هستم و قدرتی که پرده را کنار زد و بی اجازه داخل شد. از دیدن صورت سیاهش در این بی کسی قلبم از جا کنده شد. او از خانه تا اینجا تعقیبم کرده بود تا کار این رافضی را یکسره کند که بالای سرم خیمه زد، با دستش دهانم را محکم گرفت و زیر گوشم خرناس کشید:
« برای کی جاسوسی میکنی ایرانی؟ »
دیگر درد شانه فراموشم شده که فک و دندانهایم زیر انگشتان درشتش خرد میشد و با چشمان وحشتزدهام دیدم خنجرش را به سمت صورتم میآورد که نفسم از ترس بند آمد و شنیدم کسی نام اصلیام را صدا
میزند:
« زینب! »
احساس میکردم فرشته مرگ به سراغم آمده که در این غربتکده کسی نام مرا نمیدانست و نمیدانستم فرشته نجاتم سر رسیده که پرده را کشید و دوباره با مهربانی صدایم زد:
« زینب! »
قدی بلند و قامتی چهارشانه که خیره به این قتلگاه تنها نگاهمان میکرد و با یک گام بلند خودش را بالای سرم رساند و مچ این قاتل سنگدل را با یک دست قفل کرد. دستان وحشی اش همچنان روی دهان و با خنجر مقابل صورتم مانده و حضور این غریبه کیش و ماتش کرده بود که به دفاع از خود عربده کشید:
« این رافضی واسه ایرانیها جاسوسی میکنه! »
با چشمانی که از خشم آتش گرفته بود برایش جهنمی به پا کرد و در سکوت برگزاری نماز جماعت عشاء، فریادش در گلو پیچید:
« کی به تو اجازه داده خودت حکم بدی و اجرا کنی؟ »
و هنوز جمله اش به آخر نرسیده با دست دیگرش پنجه او را از دهانم کَند و من از ترس و نفس تنگی داشتم خفه میشدم و طوری به سرفه افتادم که طعم گرم خون را در گلویم حس میکردم. یک لحظه دیدم به یقه پیراهن عربی اش چنگ زد و دیگر نمیدیدم چطور او را با قدرت میکشد تا از من دورش کند که از هجوم وحشت، بین من و مرگ فاصله ای نبود و میشنیدم همچنان نعره میزند که خون این رافضی حلال است. از پرده بیرون رفتند و هنوز سایه هر دو نفرشان از پشت پرده پیدا بود.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓امروز سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم #محمد_محمودیان
🕊شهید مدافع حرم #حبیب_الله_قنبری
🕊شهید مدافع حرم #رضا_حاجی_زاده
🕊شهید مدافع حرم #سید_جواد_اسدی
🕊شهید مدافع حرم #سید_رضا_طاهر
🕊شهید مدافع حرم #حسین_مشتاقی
شهید مدافع حرم
#محمدعیسی_وطنی
شهید مدافع حرم
#محمود_رادمهر
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🗓#روزشمار_غدیر
1️⃣ 5️⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
⚡️فَاعْلَمُوا مَعاشِرَ النّاسِ، ذالِكَ فیهِ وَ افْهَمُوهُ وَ اعْلَمُوا اَنَّ اللَّهَ قَدْ نَصَبَهُ لَكُمْ وَلِیّاً وَ اِماماً
فَرَضَ طاعَتَهُ عَلَى الْمُهاجِرینَ وَ الْاَنْصارِ وَ عَلَى التّابِعینَ لَهُمْ بِاِحْسانٍ، وَ عَلَى الْبادى وَ الْحاضِرِ، وَ عَلَى الْعَجَمِىِّ وَ الْعَرَبِىِّ، وَ الْحُرِّ وَ الْمَمْلوكِ، وَ الصَّغیرِ وَ الْكَبیرِ، وَ عَلَى الْاَبْیَضِ وَ الْاَسْوَدِ، وَ عَلى كُلِّ مُوَحِّدٍ...
📚بخشی از فراز سوم خطابه شریف غدیر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🛑#سیره_شهدا
🌕شهید مدافعحرم #حبیب_الله_قنبری
♨️دیدهبان لشکر ویژه ۲۵ کربلا
🌻همرزم شهید نقل میکند: شهید قنبری از دیدهبانهای ماهر در سوریه بود و علیرغم اینکه دیدهبانی میکرد، معلم اخلاق برای دیگر رزمندگان بود و آنها را نیز آموزش میداد. بسیار اصول شرعی را رعایت میکرد و تمام گلولههایی را که شلیک میشد، از نزدیک بررسی میکرد که به هدف برخورد کرده باشد؛ چون میگفت هدایتکننده تمام تیرها خداست و کار ما برای رضا خدا بوده و خرج و هزینه گلولهها نیز بالاست و حتما باید گلولهها به هدف اصابت کند.
🌻همیشه میگفت اگر کارهای ما برای رضای خدا نباشد، ارزشی ندارد. او بسیار صبور بود و هر کلامی که از زبانش خارج میشد، برای رضای خدا بود. هر گلولهی او با "الله اکبر" و "یا زینب" با یاد خدا و برای خدا به سمت دشمن فرستاده میشد. همین ویژگیهای اخلاقی، شوخطبعی و نحوه برخوردش بود که رزمندگان تیپ فاطمیون را مجذوب خود کرده بود و آنها ارادت خاصی نسبت به شهید قنبری داشتند.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
رفتی به جهاد حیدری ، روحت شاد🌷
با امر مقام رهبری ، روحت شاد🌷
ای شیر رشید بیشهی خان طومان🌷
سردار شهید قنبری ، روحت شاد🌷
شهید مدافع حرم #حبیب_الله_قنبری
#سالروزشهادت
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
روایتی کوتاه از زندگی سراسر عشق و معرفت
شهید مدافع حرم
#رضا_حاجی_زاده🌷
📎روایتی از همسر صبور شهید بزرگوار
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽
#خاطراتآقارضا📕
غیبتکردن!
یه روزی از روزهایِ تابستان، من و
آقارضا و دیگر دوستان زیرِ درختی
نشسته بودیم و نزدیک نماز ظهر بود.
یکی از دوستان شروع کرد به صحبت
کردن در مورد یکی از دوستان دیگر...
اون لحظه آقارضا رو دیدم، بدونِ کسی
متوجه بشه اونجا رو ترک کرد و به سمت
دیگری رفت تا مثلا یه کاری داره!
بعد این کارِ آقارضا، همهی ما اونجا
متوجه شدیم که داریم به سمت غیبت
میریم و آقارضا اینجا را ترک کرده بود.
آقارضا در این مواقع با رفتارش، حتی
به صورت غیرمستقیم هم نشان میداد
که این کار درست نیست...
📸پ.ن: تابستان سال ۱۳۸۹- تیپ۳ پیاده
امامت چالوس
🎙راوی:همرزم شهید(جانباز مدافع حرم
آقا فرشید عزیزی)
#شهید #رضا_حاجی_زاده
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
.
#طاهر_خان_طومان
.
📚خاطرات شهید مدافع حرم سید رضا طاهر
بچهها که شهید میشدند، مواظب روحیه نیروها بود. سریع برنامهای پیاده میکرد و بگو و بخند راه میانداخت. میگفت: «گریه و زاری باشد برای عقبه. اینجا جای گریه و روحیه از دست دادن نیست.» اما همین سیدرضا وقتی به عقب برمیگشتیم، اسم هر شهیدی را میآوردیم، حالش دگرگون میشد. به اسماعیل خانزاده علاقه خاصی داشت. اسماعیل که شهید شد، داغدار شده بود. مدام به این فکر میکرد که چرا او شهید شده و خودش مانده. کنار هم بودند که اسماعیل تیر خورد و افتاد.
میگفت: «مگر من چه کردهام که تیر آمد و به من نخورد؛ ولی اسماعیل را به آرزویش رساند. ما که جفت هم بودیم. بیشتر از اسماعیل هم در تیررس بودم.» بعد از شهادت اسماعیل بیقرار بود. میخواست بداند اسماعیل چه کرده که این طور راحت به آرزویش رسید...
در تاریخ دهم دی ماه 1364 در هریکنده
از توابع بابل استان مازندران در خانواده ای مومن ومذهبی به دنیا آمد.
تاریختولد : ۱۳۶۴/۱۰/۱۰
تاریخشهادت: ۱۳۹۵/۲/۱۶
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💟#زندگی_به_سبک_شهدا
🟢شهید مدافعحرم سید رضا طاهر
☔️همسر شهید نقل میکنند: هر وقت بحثمان میشد، واقعا صبوری از سیدرضا بود. گاهی که غُر میزدم، اجازه میداد من حرفهایم را بزنم بعد آرامم میکرد؛ بعضی وقتها از این همه صبوریاش اعصابم خورد میشد. او موقع عصبانیت سکوت میکرد. واقعا صبور بود.
☔️برخی فکر میکنند شهدایی که خانوادهشان را میگذارند تا در راه خدا شهید شوند، خیلی علاقهای به همسر و فرزند و والدینشان ندارند اما خدا شاهد است سیدرضا وقتی تماس میگرفت، میگفت: حالم خوب است، فقط زنگ میزنم صدایت را بشنوم تا آرام شوم. میگفت: گاهی ناخودآگاه میآمدم زنگ بزنم، بچهها میپرسیدند رضا کجا میری؟ میگفتم: باید صدای مادر، خواهر یا همسرم را بشنوم تا آرام شوم و بتوانم کارم را پیش ببرم.
🌹#سالروز_شهادت...🕊
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
تنها ترس دشمن از ما همین روحيه شهادت طلبی ماست.
شهید مدافعحرم حسین مشتاقی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
تنها ترس دشمن از ما همین روحيه شهادت طلبی ماست. شهید مدافعحرم حسین مشتاقی @shahedaneosve شاهدا
🍃 در دومین روز از اردیبهشت و سومین روز از ماه #شعبان، مصادف با تولد #امام_حسین(ع) به دنیا چشم گشود و سفر به زمین را آغاز کرد.
🍃به احترام #ارباب و اشتیاق خانواده اش برای فرزند صالح، در دفتر تقدیر، نام حسین مشتاقی برایش قلم خورد.
🍃 مادر، حسین را نذر #امام_زمان کرده بود. آرزویش این بود که در لباس پاسداری او را ببیند و حسین آرزوی مادر را به حقیقت تبدیل کرد.
🍃سرباز امام زمان(ع) وقتی ندای #هل_من_ناصر_ینصرنی را از حرم عمه سادات شنید، با جان و دل #لبیک گفت.
🍃مهمانی عشق را با دعای مادر دعوت شد اما، چشم های منتظر مادر سبب شد که بدون #شهادت برگرد. دلش بی قرار رفتن بود. اندکی بعد بازهم دعوت شد به #دفاع از حرم عمه سادات.
🍃اشک های مادرِ قرآن به دست، دل بی قرار پدر، نگرانی های شریک زندگی اش و چشم های معصوم کودکانش، شاهد لحظه خداحافظی اش بودند.
🍃او با پرواز به مقصد سوریه برای زیارت حضرت زینب و نوکری اش راهی شد. عمه سادات باز هم نوکر خرید و بزم عشق با یک ماموریت آن هم در منطقه ای به نام #خانطومان مهیا شد.
🍃خانطومان جایی است که در آن رزمندگان با وضوی خون، نماز شهادت می خوانند. سرزمینی که دیدن پیکرهای #اربا_اربا، روضه ارباب را تداعی می کند و اشک های رزمندگان، حکایت از جاماندن #پیکر دوستان شهیدشان است.
🍃در خان طومان همچون #کربلا، با تعداد کم مقاومت کردند و حسین مشتاقی همچون ارباب #شهید شد و به آرزویش رسید. شاید هم #زیارت_عاشورا هایش او را به ارباب رساند.
🍃امروز شانزدهمین روز از ماه اردیبهشت است و #مسافر_دنیا، کوله پشتی ایمان بر دوش، با عطر شهادت زمین را #وداع می گوید.
✍نویسنده : #طاهره_بنایی منتظر
🕊به مناسبت سالروز #شهادت #شهید #حسین_مشتاقی
📅تاریخ تولد : ۲ اردیبهشت ۱۳۶۴
📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان
🥀مزار شهید : شهر نکار
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃
#نذرامام_زمان
نذر کردم که اگرخداچند فرزند پسر سالم به من عنایت فرماید آنهارا تربیت کنم تا سرباز امام زمان علیه السلام شوند. وحسین آقا وقتی درسش تمام شد به خدمت سربازی در ارتش رفت وبعداز اتمام سربازی به سپاه رفت و گفت: مامان چون توخیلی دوس داری من سربازامام زمان علیه السلام باشم میروم آنجاخدمت کنم . اولین بار که لباس سپاه پوشید و دیدمش انگار بهترین روز عمر من بود. خودش چهره سفید و زیبایی داشت و انگار در این لباس سبز میدرخشید.»
#بزرگ_شده_هیئت
حسین آقا بزرگشده هیئتای امام حسین علیه السلام بود وچای ریز آقا بود. و من تو روضه های علی اصغرسلام الله علیه به فرزندانم شیرداده بودم. و حسین هم همانطور که خودش راهشو انتخاب کرد فدای راه ابا عبدالله علیه السلام شد.
#شهید #حسین_مشتاقی🌷
راوی: #مادر_بزرگوار_شهید
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬شهید مدافع حرمی که سنگ مزارش رو طراحی کرده بود....
🇮🇷شهید #محمدعیسی_وطنی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📷تصویری کمتر دیدهشده از شهید مدافعحرم «#محمد_بلباسی» در مقرّ پشتیبانی نیروهای فاطمیون در کنار شهید «#محمدعیسی_وطنی»
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌼🍃🌸🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🍃🌺🍃🌸🍃🌺
🌺🍃🌸
🌸
💌#خاطرات_شهدا
🌕شهید مدافعحرم محمدعیسی وطنی
♨️حالا حالاها برنمیگردم...
🌻برادر شهید روایت میکند: سال۱۳۹۲ بود که میدانستم آقامحمد پس از شهادت سید هادی سلطان زاده که از هممحلّهایهایمان بود، پیگیرِ رفتن به سوریه است اما گمان نمیکردم عزم او برای رفتن، این قدر جدّی باشد. در بسیج خیلی فعّال بود و از همین جهت خیلی پیگیر بود که از طریق کشور خودمان اعزام شود امّا تمام راهها به رویش بسته بود. سرانجام موفق شد خودش را در شمار مجاهدان افغانستانی لشکر فاطمیون قرار دهد و به سوریه اعزام شود.
🌹فرماندهان در سوریه متوجّهِ ایرانیبودن او میشوند و تمام تلاششان را میکنند که او را برگردانند اما او مینشیند و مثل یک بچهی کوچک گریه میکند و آنها را به حضرت زینب سلاماللهعلیها قسم میدهد؛ صحبتهایی بینشان ردّ و بدل میشود تا اینکه سرانجام، فرماندهشان راضی میشود او در جبهه بماند.
🌻دو روز قبل از شهادتش، با هم تلفنی صحبت کردیم. بعد از احوالپرسیهای معمولی، گفت: «داداش دعا کن این دفعه بیبیزینب مرا بطلبد». گفتم: «داداش! از این حرفها نزن؛ انشاءالله به سلامتی برگردی، راستی کی برمیگردی؟» گفت: «داداش! حالا حالاها برنمیگردم!»
🌹منطقهی خانطومان سوریه در آتشبس بود و مقرّر شده بود دوطرف تا زمان مشخّصی تهاجم نداشته باشند اما متاسفانه این دشمن وحشی، آتشبس را نقض میکند. محمدعیسی برای بازگرداندن تعدادی از شهدای مازندرانی مدافعحرم با تویوتا به جلو میرود اما در محاصرهی تکفیریها قرار میگیرد و به طرف او شلیک میکنند و به شهادت میرسد.
🌻شهید #محمدعیسی_وطنی شاطر نانوایی محلهی مهرآباد مشهد بود که در پنجمین اعزامش به سوریه، شانزدهم اردیبهشت سال۱۳۹۵ در منطقهی خانطومان سوریه به شهادت رسید و از آن موقع تا به امروز، پیکرش به ایران بازنگشته است.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
اگر میخواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید...
#شهیدمحمودرادمهر
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
اگر میخواهید در این دوران پر آشوب گمراه نشوید... #شهیدمحمودرادمهر @shahedaneosve شاهدان اسوه،
🍃مدافعان حرم که راهشان #صراط_المستقیم است و در آن شکی نیست، اما حرفم با مردمی است که #طعنه را ذکر لب کرده اند و خودشان تماشاچی میدان شده اند.
🍃خوابِ غفلت #عقل و منطقمان را بیخیال کرده است. برای حسین سینه می زنیم اما نمیدانم پاسخ به اینکه آیا حسین وار زندگی می کنیم یا نه چیست؟
🍃شب #عاشورا اگر کربلا بودیم و در تاریکی شب، امام می فرمود هرکس میخواهد می تواند برگردد. نمیدانم چه می کردیم!!
🍃مدافعان حرم، یارانی هستند که به پای #حسین_بن_علی ماندند و حال برای دفاع از حرم خواهرش #لبیک گویان راهی می شوند. محمود رادمهر از جمله محبّانی است که پرستوی دلش در هیئت حسین بال و پر گرفت. وقتی روضه #اسارت و بازار را شنید، کوچ کرد سوی حرم #عمه_سادات و بال هایش را نذر دفاع از حرم بی بی کرد.
🍃 دلی که با ارباب خو بگیرد، نمی تواند #زینب را تنها بگذارد. از محمود فقط مژده شهادتش آمد و پناهگاهِ پیکرِشهدا، جسمش را در آغوش گرفت. خانطومان نمی توانست از محمود دل بکند که سالها پیکرش را میزبان بود.
🍃 بعد از ۵ سال به حرمت بیقراری های مادرش، برای چشم های منتظر همسرش و #دلتنگی فرزندانش، برای هوشیاری دلهای به خواب رفته و به قول خودش برای #رضای_خدا برگشت.
🍃 با آمدنش، دل ها زیر و رو شد. بغض ها شکست و اشک ها، روح خسته از گناه را شست. #حرها توبه کردند و #حبیب ها، تشنه تر شدند برای #شهادت اما آن ها که خود را به خوابِ غفلت زده و قصد بیداری ندارند تیر طعنه هایشان بر قلب داغدار خانواده شهدا می نشیند. کاش اگر مرهم نیستیم، نمک روی زخم نباشیم.
✍️نویسنده : #طاهره_بنایی منتظر
🌺به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #محمود_رادمهر
📅تاریخ تولد : ۳ آذر ۱۳۵۹
📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵
🥀مزار شهید : مازندران، ساری، آرامگاه مجدالدین
🕊محل شهادت : خانطومان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خاطرات شهید مدافعحرم #محمود_رادمهر♻️نوشــــابه پپــــسی
🍹جبهه الحاضر که بودیم وقت ناهار، هرکس که میتوانست خودش را به سفره ناهار یا شام میرساند. بچههای با صفایی بودند که وقتی دور هم مینشستند، حال و هوای بینظیری بین دوستان ایجاد میشد. محمود هم خودش را به سفره میرساند. وقتی میآمد با شوخطبعی بینظیری که داشت، جمع ما را گرم میکرد. گاهی از شوخیهایش آنقدر میخندیدیم که ریسه میرفتیم.
🧃آن ایام موقع ناهار و شام به ما نوشابههای پپسی هم میدادند. برخی دوستان معتقد بودند که این نوشابهها تحت مالکیت صهیونیستها است و استفاده از آن به نوعی حمایت مالی از اسرائیل محسوب میشود؛ آنها تاکید میکردند پول این نوشابهها تبدیل به گلوله میشود و به قلب مسلمانان فروخواهد رفت. برای همین خودشان نمیخوردند و به دیگران هم توصیه میکردند از آنها استفاده نکنند.
🍹محمود با اینکه با نظر آنها موافق بود، گاهی سر به سرشان میگذاشت و وقتی سر سفره میآمد، به یکی از همسفرهایها میگفت: «داداش! یکی از اون پپسیهای اصل اسرائیلی رو بده!». آن را میگرفت و دربش را باز میکرد و سر میکشید و بعدش یک «سلام بر حسین!» بلند میگفت.
🧃بعدش هم خندهکنان میگفت: «چه حالی میدهد نوشابه اسرائیلی بخوری و آخرش بگویی سلام بر حسین علیه السلام!». با این حرفها آنقدر ما را میخنداند که نمیفهمیدیم کِی غذایمان را خوردیم.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
"بسم الله الرحمن الرحیم
ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون♡
تو را سپاس میگویم که در تقدیر ما حضور در دانشگاهی را رقم زدی که نامش، هدفش، خصوصیاتش و پرچمش حسینی است تا فداکاری و #مجاهدت را از مکتب والای او بیاموزیم.* "
نامِ #خانطومان ، گره خورده به نامِ #حسین_علیهالسلام
پرستوهایش، دل در گرو عشق او دارند و جز #عشق نمیتواند آدمی را به رهایی برساند.
در پسِ نام خانطومان، یک #کربلا نهفته است و در پشتِ این کربلا، مادران و همسرانی که #زینب وار قدم به سوی میدان میگذارند ،نه برای بازگرداندنِ پیکر،برای تقدیمِ جگر گوشهشان، به ساحتِ مقدسِ شاهِ کربلا
جواد را بنگر...
بی سر و سامان از این عشق، بی تابِ پریدن است.
میشود سالها در تعزیه #علی_اکبر باشی و دلت مثل او فدا شدن نخواهد؟
در مکتب حسین پرورش یافته ،جایی که هدف #هیهات_من_الذله و مجاهدت راهِ آزادِگیست.
از آسمان این مکتب، ستاره هایی چون #سید_جواد بیرون میآیند تا چراغِ راهی باشند در #ظلمتِ نَفَس گیرِ عالم...
امروز دوباره، در آغاز این گردونه عاشقی ایستاده ایم، جایی که سید جواد پای در زمین نهاد تا چشم و چراغِ روزهای تاریکمان شود.
انتهایِ مسیرش به خانطومان رسید و اینک نزد پروردگارش، روزی میخورد
ما اما، در نقطه آغاز تو مانده ایم.
در سالروزِ تولدت ،آنجا که قدومت زمین را لاله گون کرد.
محو توایم، دستمان را بگیر تا نقطه تغییرمان با نقطه آغاز تو تلاقی کند
#میلادت_مبارک ،سربلندِ مکتبِ حسین
🕊به مناسبت سالروز شهادت #شهید #سید_جواد_اسدی
💜تاریخ تولد : ۱۸ مهر ۱۳۵۹
💜تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان سوریه
💜مزار شهید : ساری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم