سرفصلهای #مقام_محمود۳۳
۱• انفاق: ابزاری رساننده و سرعت بخش در حرکت به سمت مقام محمود
۲• مبارزه با بخل و حرص: لازمه ی حرکت موفق به سمت مقام محمود
۳• باطن بخل و حرص : آتش پنهان اندوخته در نفس
۴• شیطان رهبر متعصبان
۵• چشیدن لذت انفاق با قلب : دارایی و سرمایه حرکت انسان بسمت مقام محمود.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 33.mp3
11.97M
#مقام_محمود ۳۳
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی | #استاد_میرباقری | #دکتر_رفیعی
در حرکت به سمت مقام محمود «انفاق» یک ابزار رساننده و سرعت بخش هست.
✘ اما نه هر انفاقی ...
فقط انفاق هایی سرعت بخش هستند که با قلب جذب بشن!
یعنی چی «با قلب جذب بشن» ؟
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•• #آقامونه ••
* هرکس
ولی اش تو بودی
عزیز مردم شد..🥀
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سلام حضرت بهار ، مهدی جان
تو نیستی و من چون باغی عطشناک در نیمه مرداد ، چون کودکی تنها در کنج یتیم خانه ، چون خانه ای بی چراغ در نهایت شب ، چون جنگلی بی درخت در حسرت بهار ... ایستاده ام ...
تو نیستی و چهار فصل دلم پاییز است ...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
حیفه آدم بمیره تو حسرت کربلا..
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
برای صبح شدن
نه به خورشید نیاز است
نه خنده های باد
چشم هایت را که باز کنی
موهایت که پریشان بشود
زندگی
عاشقانه طلوع خواهد کرد...
شهید احمد مشلب🌷
شهید حزب الله
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎فرازی از وصیتنامه
🌷شهید #محسن_خلیلی🌷
برادران و ای دوستان، واقعا جواب رنجهای پدر و مادر را دادن به قدری عمر میخواهد، به درازای عمر نوح پیامبر...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران
زندگینامه شهید #مصطفیطالبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران زندگینامه شهید #مصطفیطالبی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه
مقدمه کتاب زیبای اینک شوکران
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 1⃣
آخرین روز دوره بود. پنجونیم صبح، بچه ها را بردم کوه؛ امتحان تیراندازی یک و نیم دو بعدازظهر پر از خاک و خُل رسیدم خانه. دست و رویم را شستم. مانتو شلوار مدرسهام را پوشیدم با روسری کرم رنگ و چادر سفید. مصطفی آمد نشستیم سر سفره عقد. شدم خانم طالبی.
پدرم دائم به سقف نگاه میکرد. اگر پلک میزد، اشکهایش میریخت پایین. برادرم گوشهی لبش را می جوید اما خواهرم آمد جلو، بغلم کرد و گردنبند الله سنگینی را انداخت گردنم. در گوشم گفت:
« محض تبرک. دلم می خواهد همیشه گردنت باشد. »
هنوز هم هست. همین یک گردنبند را دارم. به همه گفته بودم طلا نمی خواهم. هدیه سر عقد هم قبول نمی کنم.
سفره عقد را توی اتاق خودم انداخته بودند؛ بین تخت و میز تحریرم. آیینه گرفته بودیم اما شمعدان نه، به چه دردی میخورد. توی باغ خبری نبود؛ نه چراغانی نه صندلیهای مخمل تاشو یا رومیزی های مکلون قرمز. کسی نبود فقط خواهرها و برادرها بودند. مادرم اصلاً نیامد؛ بیمارستان بود. وقتی داشت پردههای تازه اتاقم را می زد افتاد پایش بدجوری شکست. می دانست تا مَحرم نباشیم، مصطفی به خانه ما نمی آید. گفت:
« شما عقد کنید. »
اما مصطفی یا من یادم نیست پیشنهاد دادیم برویم بیمارستان پیش مادر و همان جا عقد کنیم. مادر قبول نکرد.
- « بیمارستان که جای جشن و عقد نیست. »
شاید این طور راحت تر بود. دلش را نداشت من را پای آن سفره ساده با مانتوی مدرسه ببیند.
غروب روز نهم خرداد پنجاه و نه مراسم که تمام شد، حرف و حدیثها، نصیحت ها و هشدارها هم تمام شد.
کار خودم را کرده بودم. مصطفی پاسدار بود؛ یکی از آن بیست نفر اول که سپاه ملایر را تشکیل دادند. شانزده نفر مرد و ما چهار نفر. من، هاشمی، قاسمی و رسولی؛ که همکلاس بودیم و همه جا با هم. حرف تشکیل ارتش بیست میلیونی بود و بنا بود دخترها هم آموزش نظامی ببینند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم