فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_اربعین
🏴 ۱۴ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_اربعین
🏴 ۱۴ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست...
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار اربعین
📆 ۱۴ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام_اربعین
💠 عنوان کلیپ: زیارت با خوف...
هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل زیارت سیدالشهداء علیه السلام را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام ۱۴ روز باقیست...
7️⃣ 1️⃣کلام هفدهم:
سیدالشهدا علیه السلام:
مَنْ نَفّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِنٍ فَرّجَ اللّهُ عَنْهُ كُرَبَ الدّنيَا وَ الاخِرَةِ.
هركه گرفتارى مؤمنى را برطرف كند، خداوند گرفتاريهاى دنيا و آخرتش را برطرف مىكند.
📚بحار الانوار، ج ۷۵ ص ۱۲۲ ح۵
✅گوهری را كه خدا قيمت آن داند و بس
درّ اشكی است كه تقديم به دردانه ی توست یا حسین
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰امام حسین علیه السلام:
✍ لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه َ يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ؛
⚫️ بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست كه ببيند خدا نافرمانى مىشود و چشم خود را فروبندد، مگر آنكه آن وضع را تغيير دهد.
📚 الأمالى، طوسى، ص۵۵
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ماجرای دعای یک اسیر برای صدام!
آزادگان دفاع مقدس/ قبل از ظهر وقتی از آسایشگاه خارج شدم که وضو بگیرم، علی اصغر صدایم زد و گفت:
– سید! وایسا.
برگشتم ببینم چه کارم دارد که گفت:
– تورو خدا رفتی تو حال… بعد مکث کوتاهی کرد وادامه داد: درو ببند!
خیال کردم می خواهد بگوید: تورو خدا رفتی تو حال، ما رو هم از دعای خیرت فراموش نکن. روز قبل به من گفت: الهی دستت بشکنه. گفتم: چرا دست من بشکنه؟ گفت: بگو چی رو بشکنه؟ گفتم: خوب چی رو بشکنه؟ جواب داد:
– گردن صدام رو!
بعدازظهر قرار بود علی اصغر را به اردوگاه ببرند. دلم برای شوخی هایش تنگ می شد. در بیمارستان به خاطر وضعت خاص جسمی و روحی بچه ها بیشتراز همیشه شوخی می کرد. توی کمپ ندیده بودم این طوری شوخی کند و بچه ها را بخنداند. شوخی های علی اصغر خنده را بر لبان اسرای مریضی که در بدترین وضعیت ممکن بودند، می نشاند.
وقتی از آسایشگاه خارج شد، مقداری باند و کپسول آنتی بیوتیک همراهش به اردوگاه برد. وقتی می خواست برود، به دکتر قادر گفت: دکتر! می خوام برای سلامتی صدام دعا کنم. وقتی حسین مروانی مترجم عرب زبان ایرانی این جمله را برای دکتر ترجمه کرد، دکتر قادر باورش شد و لبخند رضایت بخشی زد.
می دانستم عل اصغر طبق معمول قصد دارد حرف قشنگی بزند.
دکتر قادر به علی گفت: تو حالا آدم شدی!
علی اصغر حال دعا به خود گرفت و گفت:
– خداوندا صدام و دوستان صدام را با یزید و معاویه، ما رو هم با حسین بن علی(ع) محشور کن!
بچه ها همه آمین گفتند! دکتر قادر به محض شنیدن نام یزید و امام حسین(ع) فهمیدعلی اصغر به جای دعا، نفرین کرده. جلو آمد و با لگد به کمر علی اصغر کوبید. علی اصغر به دکتر قادر گفت:
– اگر یزید و معاویه خوبن چرا از محشور شدن با اونا ناراحت می شید، اگه امام حسین(ع) خوبه، چرا بهش متوسل نمی شید، شما هم خدا رو می خواید هم خرما رو. با امام حسین(ع) دشمنی می کنید، اما دلتون می خواد فردای قیامت با او محشور بشید، از یزید و معاویه خوشتون می آد، دلتون نمی خواد باهاشون محشور بشید؛ شما دیگه چه مردم عجیبی هستید!
حال و احوال و نگاه دکتر قادر دیدنی بود!
راوی: سیدناصر حسینی پور
برگرفته از کتاب “پایی که جا ماند”
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خوردنش_حلال_بردنش_حرام!
🌷مثل همهی بسيجيان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه به يادگار با خودم ببرم منزل. برگ مرخصیام را گرفتم و آمدم دژبانی. دل و جگر وسايلم را ريخت بيرون، تركش ها را طوری جاسازی كرده بودم كه به عقل جن هم نمیرسيد ولی پيدايش كرد!!😊
🌷....پرسيد: چند ماه سابقهی منطقه داری؟ گفتم: خيلی وقت نيست. گفت:
شما هنوز نمیدانی تركش، خوردنش حلال است بردنش حرام؟!
گفتم: نمیشود جيرهی خشك حساب كنی و سهم ما را كه حالا نخورده ايم بدهی ببريم...!😅
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سالروز#شهادت خونین کفنان سرزمین اسلامی که بدست #شقی ترین افراد(#منافقین کوردل)بشهادت رسیدند
💥پرونده سازمان منافقين بقدري ننگين است كه حتي بازخواني يكي از جنايتهاي اين سازمان، ننگ و نفرت ابدي را متوجه آن مي كند. يكي از اين جنايت های منافقین, شكنجه سه تن از پاسداران کمیته بود كه در 21 مرداد سال 61 به وقوع پيوست. بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود... سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن... بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را "داغ کردند" و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
شهیدان کمیته انقلاب اسلامی, #طالب طاهری، #محسن میرجلیلی، #شاهرخ طهماسبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصلهای #مقام_محمود۳۴
۱• نقش صدقه در سرعت گرفتن به سمت مقام محمود.
۲• انواع صدقه
۳• مکانسیم وسعت گرفتن نفس بوسیلهی صدقه
۴• لزوم حرکت انسان به سمت مقام محمود، با ابزار صدقه در تمام ابعاد وجود.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 34.mp3
9.92M
#مقام_محمود ۳۴
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی | #استاد_فرحزاد
صدقه کاتالیزور است،
صدقه میانبر است،
صدقه، راه طولانی مقام محمود را کوتاه میکند!
اما نه هر صدقهای ....
✘ صدقهی رشد دهنده و وسعت بخش در مسیر مقام محمود چه ویژگیهایی دارد؟
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 لباس بابا رو پوشیدم، بوی بابا رو میده
دلم براش تنگ شده، گریه نکن مامان زود میاد
بمیرم برا دخترهای شهدا که دیگه پدرانشون قرار نیست بیان.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مـردم پشتسر ولایت وایسادن ...
🌷 شهید محمدرضا زاهدی🌷
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مولای مهربانم..
آقاجان آمدن شما چون رستاخیز،
عدل گستر است..
و چون سپیده صبح...
نوید آغازی دوباره برای
همه خوبی هاست..
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ـ
ـ
حسین جان . .
توی بی سرپناهی
به تو پناه نبرم ، چه کنم ؟!
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گفتم زِ کار برد مرا، خنده کردنت
خندید و گفت: "من به تو کاری نداشتم"..
شهید حاج مراد عباسی🌷
سردار دلها حاج قاسم سلیمانی🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎وصیتنامه
دیدم اعمال کسانی را که شعار حسینی بر لب، لیکن عمل کوفیان در پشت پرده دارند ...
🌷شهید #علی_اصغر_جودی نعمتی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران
زندگینامه شهید #مصطفیطالبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران زندگینامه شهید #مصطفیطالبی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه
قسمتهای ۱ تا ۵ کتاب زیبای اینک شوکران
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 6⃣
قاسمی گفت:
« برادر طالبی قصد ازدواج دارد. »
گفتم:
« به من چه؟ »
گفت:
« خب شما مناسب هم هستید. »
گفتم:
« به توچه؟ »
گفت:
« خب دوست برادرم است. »
گفتم:
« اصلا قصد ازدواج ندارم. »
اما قاسمی ول نکرد گفت و گفت و گفت. سه ماه طول کشید تا بالاخره نرم شدم اما به کسی حرفی نزدم. قاسمی به مادرم خبر داد.
مادرم فقط خندیده بود فکر میکرد کل قضیه شوخی است، اما نبود. نصیحت ها شروع شد.
- « آدم نظامی مرد زندگی نیست، جانش کف دستش است حالا کشته بشود یا سال دیگر. اصلا بلا تشبیه بگو پسر پیغمبر، شرایطش طوری نیست که تو تحمل کنی؛ نه خانه ای نه حقوقی نه ،آینده ای نه سواد و تحصیلاتی. »
راست میگفتند. مصطفی توی سپاه زندگی میکرد تازه دیپلم گرفته بود. نوزده سالش بود با ماهی هزار تومان حقوق که بعد از ازدواجمان شد دو هزار تومان.
ماجرای حقوقش را هم بعدها برایم تعریف کرد. یک روز یکی از بچه های سپاه آمد و گفت برادرها بینی و بین الله هر کس هر چقدر احتیاج دارد بگوید که حقوق تعیین کنیم. گفته بود:
« من که خرجی ندارم. همین جا زندگی میکنم زن و بچه ای هم که ندارم. بیشتر وقت ها هم منطقه ام هزار تومان از سر من هم زیاد است. »
او هم توی دفترچه اش نوشته بود مصطفی طالبی؛ هزار تومان.
مادرم می گفت:
« پول توجیبی تو از حقوق ماهانه او بیشتر است. چطور می خواهی با او زندگی کنی؟ »
برادرم می گفت:
« پس دانشگاه چی؟ این همه سال حرفش را زدهایم؟ »
همیشه برایم بدیهی بود که بعد از دیپلم میروم دانشگاه. برای خانواده ام هم. پدرم من را کشید کنار گفت:
« میفرستمت انگلیس، پیش دایی ات، درس بخوان زندگی کن چند ماهی که بگذرد، خودت به این فکرها میخندی. همۀ اینها زودگذر است، از سرت می افتد. »
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 7⃣
زودگذر نبود، از سرم نمی افتاد. گفتم:
« دلم نمی خواهد از ایران بروم دانشگاه را شاید بعد اگر قسمت بود با هم رفتیم. »
گفتم:
« از بی پولی نمی ترسم. »
اصرار کردم و مصطفی با خانواده اش آمدند خواستگاری چند دقیقه ای نشستم و بعد رفتم. چای خواستگاری را هم من نبردم مستخدم ها بردند.
خود مصطفی به دل همه نشسته بود بس که محجوب بود. اما این باعث نشد شرایطش را نادیده بگیرند. پدرم گفت:
« اصلا تو با خودش حرف زده ای؟ »
نزده بودم قرار گذاشتیم و با ماشین برادرم رفتیم بیرون. برادرم پیاده شد، مصطفی جلو نشسته بود و من عقب. برنگشت نگاهم کند. همان طور حرف هایش را زد. عین حرفهای پدر و مادرم بود.
+ « زندگی با من سخت است، من از فردای خودم خبر ندارم، جانم کف دستم است. معلوم نیست امروز بروم یا فردا، شاید رفتم و ناقص برگشتم، شاید اصلا برنگشتم. من نه پول دارم نه خانه، نه حتی امیدوارم بعدها اینها را به دست بیاورم. نه این که نتوانم، اصلاً دنبالش نیستم. دنبال چیز دیگریام. اما گمان میکنم با همه اینها آدمها با هم بهتر رشد می کنند بهتر بالا میروند. »
حرف هایش به جای ترساندن من اصرارم را بیشتر کرد. مصطفی خیلی چیزها نداشت، اما همان چیزی را داشت که من میخواستم؛ چیزی که دنبالش بودم.
همه با من اتمام حجت کردند؛ خانوادهام، حتی خود مصطفی. آینده ام را مثل آیینه گرفته بودند پیش رویم. قبولش کردم. با همه سختی ها هیچ وقت هم گله ای نکردم. هنوز هم نمی کنم.
نُه خرداد پنجاه و نُه عقد کردیم. سه ماه بعد جنگ شروع شد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 8⃣
خانهی پدری من بزرگ بود. جلو عمارت اصلی حیاط وسیعی بود پر از باغچه های رز و زنبق و گلهای اطلسی و میمون. پدرم خودش به آنها می رسید. پشت ساختمان هم یک باغ دو سه هزار متری بود با درخت های گردو، زردآلو، گیلاس ته باغ دو سه تا اتاق دیگر بود که اجاق های بزرگ داشت برای پختن مرباهای فصل، آشپزی های سنگین و شیرینی های عید که تدارکش از اول اسفند شروع میشد. دو تا خانم بودند که روزها برای خیس کردن برنج، آرد کردنش و بالاخره پختن شیرینی می آمدند. کلوچه های محلی، شیرینی های کوچک مغزدار، تمام باغ از بوی آرد برنج تازه و گلاب و زعفران پر می شد. البته مادرم بالای سرشان بود و نظارت میکرد.
طرف دیگر باغ، ساختمان بزرگ یک طبقه ای بود که قبلش منزل پدر بزرگم بود. بعدها وقتی خانه اصلی راساختند، آن ساختمان را هم به حال خودش رها کردند. لوله های آب پوسیده بود، گچ دیوارها طبله کرده بود، متروکه شده بود. با مصطفی قرار گذاشتیم همان جا زندگی کنیم. حقوق مصطفی زیاد شده بود؛ ماهی دو هزار تومان. اما باز هم نمی توانستیم اجاره خانه بدهیم. رنگ خریدیم و مصطفی و برادر کوچکش با هم دو سه تا اتاق ساختمان را رنگ کردند. تا آنجا که میشد درز پنجره های کهنه را گرفتند. شیشه ها را پاک کردیم، تار عنکبوتهای کلفت کهنه را با جاروهای دسته بلند از سقف تکاندیم، زمین را حسابی ساییدم و خانه آماده شد.
گفته بودم جهیزیه نمی خواهم. طفلک مادرم با چه احتیاطی برایم وسایل میگذاشت. چقدر رعایت میکرد که ناراحت نشوم. چقدر توضیح میداد و توجیه میکرد که کمد که تجمل نیست بالاخره که باید لباسهایت را جایی آویزان کنی.
مخالف بودم اما مادرم یک تختخواب سنگین چوب گردو برایم گذاشت. آن قدر کوتاه آمده بودند که دیگر نتوانستم چیزی بگویم.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 9⃣
خانواده ام سر مهریه، سخت نگرفتند. یک سکه طلا، یک قرآن یک آیینه بدون شمعدان. اما دست خالی روانه کردن دختر برایشان سخت بود. اگر چه هر کدام بعدها به اسم کادو و چشم روشنی یک تکه اسباب و اثاثیه آوردند و همه چیز به قدر احتیاج جور شد.
آخر شهریور جنگ شروع شد. خانه را تمیز کرده بودیم و چیده بودیم، اگر چه آبگرمکن نداشت لوله ها پوسیده و خراب بودند و حمام و ظرفشویی را هم نمیشد استفاده کنیم. مصطفی می آمد که لوله ها را تعمیر کند، تلویزیون هی آژیر میکشید؛ زرد، قرمز، سفید، و هی معنی هر کدام را تکرار می کرد:
« معنی و مفهوم آن این است که احتمال حمله هوایی... »
احتمال حمله هوایی بود. لوله ها را ول کردیم و روی پنجره ها کاغذهای کلفت مشکی زدیم و روی شیشه ها را چسب زدیم. مادر برای ما یک سینی پر خوراکی آورد و کنارمان ماند. می گفتیم و می خندیدیم و کاغذها را می چسباندیم پشت شیشه ها.
لوله ها درست نشد یک منبع دویست لیتری آهنی سفید که پایینش شیر داشت، گذاشتیم بیرون ساختمان دم در که ظرف ها را آنجا بشوییم.
پدر و مادرم دیگر نه اعتراض میکردند نه نصیحت و نه حتی حرص می خوردند. سرشان را تکان میدادند و می خندیدند و سعی میکردند هر جا که بشود کمک کنند.
مصطفی جای خودش را باز کرده بود برادرم قبل از ازدواج به مصطفی گفته بود:
« مژگان عزیز کرده مادر و پدرم است، مخالفت میکنیم چون مطمئن هستیم طاقت زندگی با تو را ندارد. »
اما حالا مادرم میگفت:
« من مامان مصطفی هستم وای به حالت اگر این نازنین را اذیت کنی. »
به مصطفی می گفت نازنین. اسمش را صدا
نمی کرد، هنوز هم همین طور است.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 0⃣1⃣
همه دوستش داشتند؛ به خاطر متانت و صبرش، به خاطر خوشرویی اش، که گاهی خودم را هم متعجب می کرد. این مصطفی گاهی با برادر طالبی ای که از کلاسهای سپاه میشناختم، خیلی فرق می کرد. توی جمع های فامیلی، وقتی بحث می شد، وقتی خلاف اعتقاداتش حرف می زدند عصبانی نمیشد. میگذاشت قشنگ حرف هایشان را بزنند بعد آرام آرام جواب میداد. دلیل میآورد مثال میزد. صداقتش مجاب کننده بود.
به حلال و حرام خیلی مقید بود اما با هیچ کس قطع رابطه نمی کرد. خانه همه اقوام سر میزدیم. اگر یقین می کرد اهل خمس و زکات نیستند، خودش زکات شام و ناهار را که خورده بودیم کنار می گذاشت.
یک ماه بعد از عقدمان عروسی برادرم بود. یک مجلس مفصل با چراغانی سراسر باغ و یک عالمه مهمان و بزن و بکوب. مصطفی هم آمد، اما ماند همان جا دم در. سر خودش را با کارهایی که پیش می آمد گرم کرد؛ کارهایی مثل تهیه و تدارک وسایل و خوشامد گویی به مهمانها.
شبهای جمعه میآمد دنبالم میرفتیم دعای کمیل. به اقوام سر میزدیم. سپاه هم میرفتیم اما آن جا کمتر همدیگر را میدیدیم. سعی میکردیم سر راه هم سبز نشویم. گاهی نگاهش جای دیگری بود و صدایش می زدم جواب نمی داد ناراحت میشدم، بعد که می فهمید، عذرخواهی میکرد.
+ « ببخش، نشنیدم. »
آن قدر این نشنیدم ها تکرار شد که شک کردیم و با هم رفتیم پیش دکتر. گفت:
« تا حالا کجا بودی؟ پردۀ هر دو گوش آسیب جدی دیده انگار بغل گوشهایت بمب منفجر کرده اند. »
راست میگفت. هر دو می دانستیم کار آر پی جی و خمپاره است. دکتر گفت:
« قابل درمان است، اما دیگر نباید سر و صدا بشنوی، حتی به اندازه بوق ماشین یا صدای بلند رادیو و گرنه شنوایی ات روز به روز کمتر میشود. »
مصطفی پیش دکتر حرفی نزد. بیرون که آمدیم گفت:
«این یعنی یا این گوش یا جبهه. »
و برای من معلوم بود که کدام را انتخاب میکند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_اربعین
🏴 ۱۳ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_اربعین
🏴 ۱۳ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست...
آن قدر دور تو گشتم یا حسین
تا به خون خود نوشتم، یا حسین
قامت خم ، شرح ماتم نامه ام
پیکر مجروح من غمنامه ام
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم