عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران
زندگینامه شهید #مصطفیطالبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران زندگینامه شهید #مصطفیطالبی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه
مقدمه کتاب زیبای اینک شوکران
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 1⃣
آخرین روز دوره بود. پنجونیم صبح، بچه ها را بردم کوه؛ امتحان تیراندازی یک و نیم دو بعدازظهر پر از خاک و خُل رسیدم خانه. دست و رویم را شستم. مانتو شلوار مدرسهام را پوشیدم با روسری کرم رنگ و چادر سفید. مصطفی آمد نشستیم سر سفره عقد. شدم خانم طالبی.
پدرم دائم به سقف نگاه میکرد. اگر پلک میزد، اشکهایش میریخت پایین. برادرم گوشهی لبش را می جوید اما خواهرم آمد جلو، بغلم کرد و گردنبند الله سنگینی را انداخت گردنم. در گوشم گفت:
« محض تبرک. دلم می خواهد همیشه گردنت باشد. »
هنوز هم هست. همین یک گردنبند را دارم. به همه گفته بودم طلا نمی خواهم. هدیه سر عقد هم قبول نمی کنم.
سفره عقد را توی اتاق خودم انداخته بودند؛ بین تخت و میز تحریرم. آیینه گرفته بودیم اما شمعدان نه، به چه دردی میخورد. توی باغ خبری نبود؛ نه چراغانی نه صندلیهای مخمل تاشو یا رومیزی های مکلون قرمز. کسی نبود فقط خواهرها و برادرها بودند. مادرم اصلاً نیامد؛ بیمارستان بود. وقتی داشت پردههای تازه اتاقم را می زد افتاد پایش بدجوری شکست. می دانست تا مَحرم نباشیم، مصطفی به خانه ما نمی آید. گفت:
« شما عقد کنید. »
اما مصطفی یا من یادم نیست پیشنهاد دادیم برویم بیمارستان پیش مادر و همان جا عقد کنیم. مادر قبول نکرد.
- « بیمارستان که جای جشن و عقد نیست. »
شاید این طور راحت تر بود. دلش را نداشت من را پای آن سفره ساده با مانتوی مدرسه ببیند.
غروب روز نهم خرداد پنجاه و نه مراسم که تمام شد، حرف و حدیثها، نصیحت ها و هشدارها هم تمام شد.
کار خودم را کرده بودم. مصطفی پاسدار بود؛ یکی از آن بیست نفر اول که سپاه ملایر را تشکیل دادند. شانزده نفر مرد و ما چهار نفر. من، هاشمی، قاسمی و رسولی؛ که همکلاس بودیم و همه جا با هم. حرف تشکیل ارتش بیست میلیونی بود و بنا بود دخترها هم آموزش نظامی ببینند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 2⃣
مصطفی که آن روزها فامیلش را هم درست نمیدانستم با آقای یارمحمدی، مربی نظامی بودند؛ اسلحه شناسی، تیراندازی و تمرینهای عملیاتی. می رفتیم کوه های اطراف شهر، راهپیمایی های طولانی، سینه خیز روی سنگ و خار، عبور از مانع، خیزهای پنج ثانیه و سه ثانیه.
مانتوهای کلفت میپوشیدیم و چفیه میبستیم روی مقنعههایمان، پوتینهای کفش ملی میپوشیدیم که آن وقتها میگفتند کیکرز.
غروب خسته و مُرده با ده دوازده تا زخم و بریدگی کوچک و بزرگ برمیگشتیم. همه چیز خیلی جدی بود. فکر میکردیم بالاخره دیر یا زود ما هم باید بجنگیم.
با تفنگ غریبه نبودیم از بچگی با پدر میرفتم شکار. با جیپ تا پای کوه میرفتیم. باید کمین میکردیم و ساکت می ماندیم. بابا کبک میزد. یا به فصلش مرغابی. وقت شکارِ بزهای کوهی ما را نمی بردند؛ بچه بازی نبود. با همهی این احوال درس مصطفی سخت بود. سرش را می انداخت پایین و تند تند درس میداد. خیلی فرز بود. عقب میماندیم. سؤال که میکردیم بدون یک کلمه حرف اضافه جوابمان را می داد و آن قدر تلخ که بالاخره از خیر توضیح بیشتر میگذشتیم. سؤال هایمان را نگه میداشتیم برای کلاس آقای یارمحمدی که با حوصلهتر بود.
مصطفی تا بود همیشه توی سپاه بود؛ روز، شب، نصفه شب، معمایی شده بود. بیشتر وقتها نبود؛ میرفت کردستان. مرخصی هایش را هم باز برمیگشت سپاه. بعدها وقتی حرف ازدواجمان پیش آمد، فهمیدم مادرش فوت کرده و خواهرها و برادرها هم سرشان گرم زندگی خودشان بوده، پدرش دوباره ازدواج کرده بود و مصطفای تنها بیشتر همان جا میماند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 3⃣
دوره آموزشی مان که تمام شد خودمان شدیم مربی از کلاسها. خیلی استقبال میکردند. داوطلب زیاد بود. حتی روستاهای اطراف مربی میخواستند. اولین دورهی بچههای شهر که تمام شد، خودشان شدند مربی و ما می رفتیم روستاهای نزدیک ملایر. صبح آفتاب نزده با لندرورهای سپاه راه می افتادیم و شب برمیگشتیم. پدرم حرص میخورد.
- « کدام پسری تا این وقت شب بیرون است که تو هستی؟ »
فایده نداشت فردا باز هم میرفتم. بالاخره یک روز دیدم بابا در باغ را قفل کرده، چادرم را گذاشتم توی کیف و پرت کردم توی کوچه بعد هم از دیوار خودم را کشیدم بالا و پریدم آن طرف. بابا دیگر هیچ وقت در را قفل نکرد.
این چادر هم حکایتی بود. اوایل قبل از انقلاب - فقط روسری میپوشیدم. همه شوخی و جدی میگفتند شده ای شکل کلفتها. توی آن خانهی بزرگ پر رفت و آمد با آن همه مستخدم و پرستار بچه و آشپز، فقط کارگرها روسری می بستند. در مهمانیهای بزرگ فامیلی، همین که از در میآمدم، بحث شروع می شد:
- « اصل دل آدم است، دل آدم پاک باشد، ذات آدمیزاد نجیب باشد، اینها همه حفظ ظاهر است... »
- « آدم باید با خدا باشد، مردم آزاری نکند حالا این دو وجب پارچه باشد یا نباشد، چه توفیری دارد؟ »
اما حرفهای دیگری هم بود. روضه های دهه محرم که توی خانه خودمان برپا می شد و آن ده روز همه روسری و چادر داشتند؛ چادرهای حریر مجلسی. نماز جماعت مسجد در ماههای رمضان و سخنرانیهای بین دو نماز، موعظه های شبهای احیا که مادرم همه ما، من و خواهرها عمه و مادر بزرگ را سوار ماشینش میکرد و می برد و نصفه شب بعد از سحری برمیگرداند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 4⃣
یکی از معلمهای مدرسه هم بود. همیشه آخر همهی درسهایش میرسید به تسلیم نشدن در برابر وسوسه های دنیا، سادگی. این که مد یعنی کسی از آن طرف دنیا برای تو تعیین تکلیف کند که چه بپوشی و چه بپسندی. کتاب هم می آورد؛ مطهری، شریعتی، فاطمه فاطمه است، مسأله حجاب، هر کتابی که اسمش اسلام داشت زیر میز دست به دست می چرخید؛ حقوق زن در اسلام، ایدئولوژی اسلامی.
سفرهای تهران هم بود. صورت پیرشده دایی فرتاش هم که سالها زندانی کشیده بود و جای سوختگی شکنجه روی دست و پایش خوب نمی شد، هنوز یادم هست. همه نگران بودند و می ترسیدند که من هم سرنوشت دایی ام را پیدا کنم یا حتی بدتر از آن را. پدربزرگ مادری.ام استاندار بود و پدر و عموهایم مَلّاک عمده. خانواده ما خیلی توی چشم بودند.
با روسری میرفتم مدرسه گاهی هم چادر میپوشیدم؛ چادرهای رنگی گلدار. چادر مشکی هنوز باب نبود. حرص مدیر و ناظم در می آمد. خانواده ام را می شناختند.
- « تو دیگر چرا؟ از تو انتظار نداشتیم. »
می ایستادند دم در روسری و چادرمان را همان جا می گرفتند. کلاسورمان را میگذاشتیم روی سرمان و می دویدیم سمت کلاس.
انقلاب که شد من و هاشمی و رسولی و قاسمی مثل خیلی از بچه ها یکسره وقف راهپیمایی و کتاب و اعلامیه شده بودیم. دایی در تحصن هشتم دانشگاه تهران شهید شد. همین چیزها آتش مان را تندتر میکرد.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و الصدیقین 🌷
🥀 #اینک_شوکران
🌹زندگینامه شهید #مصطفی_طالبی
قسمت 5⃣
همه چیز داشت عوض میشد حتی لباس پوشیدن ما. مادرم خیلی خوش سلیقه بود لباسهایمان را از تهران می خرید یا از آن جا پارچه می آورد با مجله های مد و ژورنالها و بورداهای رنگارنگ از توی مجله ها، مدل انتخاب میکردیم و خیاط می آمد خانه. اندازه همه مان را می گرفت و لباس میدوخت؛ لباس های راحت خانه، پیراهنهای مدل دار برای عروسی و مهمانی.
دلم میخواست چادر بپوشم. مقنعه هم تازه باب شده بود؛ مقنعه های بلند چانه دار.
اوایل انقلاب کسی مقنعه دوختن بلد نبود. در مسجدها و مدرسه ها همه جور کلاسی بود؛ اصول عقاید و کمکهای اولیه. خیاطی هم بود و دوختن مقتنعه و چادر یاد میدادند. پارچه را از سه گوش تا می کردیم بعد با نخ پایینش را به شکل نیم دایره علامت می زدیم و میبُریدیم.
وقتی چادر مشکی سر کردم دادِ همه درآمده بود. تازه به روسری پوشیدنم در مهمانی ها عادت کرده بودند.
انقلاب پیروز شد. عضو سپاه شدیم. آن روزها همه چیز مجانی بود؛ همهی کلاس ها، همهی کارها. حقوق نمی گرفتیم اما صبح تا شب هر وقت که نیاز بود آن جا بودیم. ظهرها بعد از مدرسه می رفتیم سپاه. روزه می گرفتیم که لازم نباشد ناهار بخوریم.
کم کم اعضای سپاه بیشتر شدند. کلاس ها هم بیشتر شد. سرمان حسابی شلوغ بود. هنوز هم ما چهار نفر با هم بودیم؛ هنوز هم هستیم.
قاسمی، حرف و حدیث خواستگارها و مخالفت هایم را شنیده بود. همه از خانوادههای سطح بالای شهر بودند؛ آقای دکتر، مهندس، تحصیلکردهی خارج، پسر فلان زمین دار بزرگ. همه را ندیده رد میکردم. همه چیزی کم داشتند.
⬅️ ادامه دارد....
⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری_روزشمار_اربعین
🏴 ۱۴ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#روزشمار_اربعین
🏴 ۱۴ روز تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام باقیست...
بر مشامم میرسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
تشنه آب فراتم ای اجل مهلت بده
تا بگیرم در بغل قبر شهید کربلا...
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدئو_استوری
روزشمار اربعین
📆 ۱۴ روز مانده به اربعین حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری_اینستاگرام_اربعین
💠 عنوان کلیپ: زیارت با خوف...
هر روز یک کلیپ شامل یک حدیث از فضائل زیارت سیدالشهداء علیه السلام را در استوری اینستاگرام خود قرار دهيد..
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📆تا اربعین سیدالشهدا علیه السلام ۱۴ روز باقیست...
7️⃣ 1️⃣کلام هفدهم:
سیدالشهدا علیه السلام:
مَنْ نَفّسَ كُرْبَةَ مُؤْمِنٍ فَرّجَ اللّهُ عَنْهُ كُرَبَ الدّنيَا وَ الاخِرَةِ.
هركه گرفتارى مؤمنى را برطرف كند، خداوند گرفتاريهاى دنيا و آخرتش را برطرف مىكند.
📚بحار الانوار، ج ۷۵ ص ۱۲۲ ح۵
✅گوهری را كه خدا قيمت آن داند و بس
درّ اشكی است كه تقديم به دردانه ی توست یا حسین
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#در_محضر_معصومین
🔰امام حسین علیه السلام:
✍ لايَحِلُّ لِعَينٍ مُؤمِنَةٍ تَرَى اللّه َ يُعصى فَتَطرِفَ حَتّى تَغَيِّرَهُ؛
⚫️ بر هيچ چشم مؤمنى روا نيست كه ببيند خدا نافرمانى مىشود و چشم خود را فروبندد، مگر آنكه آن وضع را تغيير دهد.
📚 الأمالى، طوسى، ص۵۵
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ماجرای دعای یک اسیر برای صدام!
آزادگان دفاع مقدس/ قبل از ظهر وقتی از آسایشگاه خارج شدم که وضو بگیرم، علی اصغر صدایم زد و گفت:
– سید! وایسا.
برگشتم ببینم چه کارم دارد که گفت:
– تورو خدا رفتی تو حال… بعد مکث کوتاهی کرد وادامه داد: درو ببند!
خیال کردم می خواهد بگوید: تورو خدا رفتی تو حال، ما رو هم از دعای خیرت فراموش نکن. روز قبل به من گفت: الهی دستت بشکنه. گفتم: چرا دست من بشکنه؟ گفت: بگو چی رو بشکنه؟ گفتم: خوب چی رو بشکنه؟ جواب داد:
– گردن صدام رو!
بعدازظهر قرار بود علی اصغر را به اردوگاه ببرند. دلم برای شوخی هایش تنگ می شد. در بیمارستان به خاطر وضعت خاص جسمی و روحی بچه ها بیشتراز همیشه شوخی می کرد. توی کمپ ندیده بودم این طوری شوخی کند و بچه ها را بخنداند. شوخی های علی اصغر خنده را بر لبان اسرای مریضی که در بدترین وضعیت ممکن بودند، می نشاند.
وقتی از آسایشگاه خارج شد، مقداری باند و کپسول آنتی بیوتیک همراهش به اردوگاه برد. وقتی می خواست برود، به دکتر قادر گفت: دکتر! می خوام برای سلامتی صدام دعا کنم. وقتی حسین مروانی مترجم عرب زبان ایرانی این جمله را برای دکتر ترجمه کرد، دکتر قادر باورش شد و لبخند رضایت بخشی زد.
می دانستم عل اصغر طبق معمول قصد دارد حرف قشنگی بزند.
دکتر قادر به علی گفت: تو حالا آدم شدی!
علی اصغر حال دعا به خود گرفت و گفت:
– خداوندا صدام و دوستان صدام را با یزید و معاویه، ما رو هم با حسین بن علی(ع) محشور کن!
بچه ها همه آمین گفتند! دکتر قادر به محض شنیدن نام یزید و امام حسین(ع) فهمیدعلی اصغر به جای دعا، نفرین کرده. جلو آمد و با لگد به کمر علی اصغر کوبید. علی اصغر به دکتر قادر گفت:
– اگر یزید و معاویه خوبن چرا از محشور شدن با اونا ناراحت می شید، اگه امام حسین(ع) خوبه، چرا بهش متوسل نمی شید، شما هم خدا رو می خواید هم خرما رو. با امام حسین(ع) دشمنی می کنید، اما دلتون می خواد فردای قیامت با او محشور بشید، از یزید و معاویه خوشتون می آد، دلتون نمی خواد باهاشون محشور بشید؛ شما دیگه چه مردم عجیبی هستید!
حال و احوال و نگاه دکتر قادر دیدنی بود!
راوی: سیدناصر حسینی پور
برگرفته از کتاب “پایی که جا ماند”
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خوردنش_حلال_بردنش_حرام!
🌷مثل همهی بسيجيان دو تكه تركش خمپاره برداشته بودم كه به يادگار با خودم ببرم منزل. برگ مرخصیام را گرفتم و آمدم دژبانی. دل و جگر وسايلم را ريخت بيرون، تركش ها را طوری جاسازی كرده بودم كه به عقل جن هم نمیرسيد ولی پيدايش كرد!!😊
🌷....پرسيد: چند ماه سابقهی منطقه داری؟ گفتم: خيلی وقت نيست. گفت:
شما هنوز نمیدانی تركش، خوردنش حلال است بردنش حرام؟!
گفتم: نمیشود جيرهی خشك حساب كنی و سهم ما را كه حالا نخورده ايم بدهی ببريم...!😅
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سالروز#شهادت خونین کفنان سرزمین اسلامی که بدست #شقی ترین افراد(#منافقین کوردل)بشهادت رسیدند
💥پرونده سازمان منافقين بقدري ننگين است كه حتي بازخواني يكي از جنايتهاي اين سازمان، ننگ و نفرت ابدي را متوجه آن مي كند. يكي از اين جنايت های منافقین, شكنجه سه تن از پاسداران کمیته بود كه در 21 مرداد سال 61 به وقوع پيوست. بعد از ربودن و انتقال به خانه تیمی, ابتدا آنها را روی صندلی نشانده و با طناب دست و پاهای آنها را می بندند و با کابل به کف پا و سر و صورت و بدنشان می زنند تا تاول بزند و دوباره تاول ها را کنده وبا کابل دوباره آنها را می زنند تا خون از بدنشان جاری شود... سپس زنده زنده گوش وبینی آنها را بریدند و چشمان شان را از حدقه درآوردن... بعدا با اتو و سیخ داغ کل بدنشان را "داغ کردند" و در نهایت آب جوش را روی تمام بدن شان ریختند، و با شیشه پوست بدنشان را جدا کردند و سرانجام آمپول سیانور به بدن شان تزریق کردند و بدن آنها را طوری طناب پیچ کردندکه داخل صندوق عقب ماشین جا شود و در نهایت در حالیکه هنوز زنده و در حال جان دادن بودند آنها را زنده به گور کردند...
#کتاب_خاطرات_دردناک
#ناصرکاوه
شهیدان کمیته انقلاب اسلامی, #طالب طاهری، #محسن میرجلیلی، #شاهرخ طهماسبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سرفصلهای #مقام_محمود۳۴
۱• نقش صدقه در سرعت گرفتن به سمت مقام محمود.
۲• انواع صدقه
۳• مکانسیم وسعت گرفتن نفس بوسیلهی صدقه
۴• لزوم حرکت انسان به سمت مقام محمود، با ابزار صدقه در تمام ابعاد وجود.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مقام محمود 34.mp3
9.92M
#مقام_محمود ۳۴
※ و أسئلهُ أن یُبَلّغنی المقامَ المَحمود لکم عندالله.
#استاد_شجاعی | #استاد_فرحزاد
صدقه کاتالیزور است،
صدقه میانبر است،
صدقه، راه طولانی مقام محمود را کوتاه میکند!
اما نه هر صدقهای ....
✘ صدقهی رشد دهنده و وسعت بخش در مسیر مقام محمود چه ویژگیهایی دارد؟
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 لباس بابا رو پوشیدم، بوی بابا رو میده
دلم براش تنگ شده، گریه نکن مامان زود میاد
بمیرم برا دخترهای شهدا که دیگه پدرانشون قرار نیست بیان.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰مـردم پشتسر ولایت وایسادن ...
🌷 شهید محمدرضا زاهدی🌷
عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸
↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از #آقای_عشق
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
مولای مهربانم..
آقاجان آمدن شما چون رستاخیز،
عدل گستر است..
و چون سپیده صبح...
نوید آغازی دوباره برای
همه خوبی هاست..
اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج
#سلام_امام_مهربانم
#صبحت_بخیر_آقا
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
ـ
ـ
حسین جان . .
توی بی سرپناهی
به تو پناه نبرم ، چه کنم ؟!
#صبحتون_حسینی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
گفتم زِ کار برد مرا، خنده کردنت
خندید و گفت: "من به تو کاری نداشتم"..
شهید حاج مراد عباسی🌷
سردار دلها حاج قاسم سلیمانی🌷
صبـحتون شهـدایـی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
📎وصیتنامه
دیدم اعمال کسانی را که شعار حسینی بر لب، لیکن عمل کوفیان در پشت پرده دارند ...
🌷شهید #علی_اصغر_جودی نعمتی🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
عاشقانه ای زیبا، #اینک_شوکران
زندگینامه شهید #مصطفیطالبی
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم