eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 8⃣ می گویند کسانی که در حال احتضارند، همه‌ی زندگی شان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان می گذرد. من آمده ام تا از دیدار تو جان بگیرم، اما به همان سرعت، گذشته از جلوی چشمانم می گذرد. بیان این همه خاطره باعث نشده آن گل افتاب روی صورتت جابه جا شود. پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یادآوری‌ها در حافظه ای که بعد از رفتن تو کمی گیج می‌زند. سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز، شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم. آن روزها دو کانکس در محله مان زیر نور آفتاب برق میزد: یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری. این دوتا کانکس چسبیده به هم بود و حسینیه ای را تشکیل می داد. یکی از این کانکس ها را داده بودند به خواهرها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادرها. یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه. آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران، اما چون سنم کم بود اجازه نمی دادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضومان نمی‌کنند، شدیم مسئول خرید پایگاه. مثلا اگر شیرینی می خواستند، چون کهنز شیرینی فروشی نداشت، با هم می‌رفتیم شهریار، شیرینی می‌خریدیم و می آمدیم. از کهنز تا شهریار پنج شش کیلومتر راه بود که یا با آژانس می رفتیم یا با سواری. ایام فاطمیه هم می رفتیم داخل گروه سرود و در سوگ خانم فاطمه زهرا علیهاالسلام مرثیه و سرود می خواندیم. پانزده ساله که شدم فعالیتم بیشتر شد. حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود مسئولیت های جدی‌تری به من بدهد. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 9⃣ سال اول دبیرستان بودم که با یکی از فرماندهان بسیج، خانمی که همسر شهید بود، به جنوب کشور رفتیم. فکر کن آقا مصطفی! رفته بودم جاهایی را می دیدم که پدرم سال‌ها آنجاها جنگیده بود و مجروح شده بود اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود. همان جا عشقم به شهدا، به همه آنهایی که به دنبال مهتاب می‌دویدند و خودشان می شدند ماه، بیشتر شد. فکر کن! شب که به چشم انداز نگاه می‌کردی، اگر خوب نگاه می‌کردی، می‌دیدی چقدر ماه شب چهارده روی زمین است! وقت برگشتم انگار چند سال بزرگتر شده بودم. بالاخره این یک گُل آفتاب از وسط ابروانت رفت و اخم تو باز شد. روی سنگ سرد جا به جا می شوم و با دور تندتری گذشته را مرور می کنم. دیگر آنقدر بزرگ شده بودم که بفهمم راه‌اندازی و رسیدگی به پایگاه، کار سختی است. شورایی بالای سر پایگاه بود که برایش برنامه ریزی می کرد. دوستم زهرا که عضو شورای پایگاه شده بود، شد فرمانده پایگاه، اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم فرمانده. فکرش را بکن! در هجده سالگی شدم فرمانده. البته زهرا باز هم کنارم بود. رشته او انسانی بود و رشته من تجربی. مدرسه هایمان هم کنار هم بود. از خانه تا پایگاه را با هم می رفتیم و برمی‌گشتیم. برای پیش دانشگاهی رفتیم شهریار. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 0⃣1⃣ همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم، اما قبول نشدم. دوست داشتم به حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی، سطح بالایی را تجربه کنم، بعد بروم دانشگاه. به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر فکری و اعتقادی به سطح بالاتری برسم، تأثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود. دختر همسایه ای داشتیم که به حوزه قم می رفت و هر وقت می آمد کلی از خوابگاه و درس هایی که می‌خواند و روح معنوی ای که در آنجا حاکم بود تعریف می‌کرد. خیلی دلم می خواست من هم بروم جامعة الزهرا علیهاالسلام. برای همین به همراه دو تن از دوستانم در دو جا آزمون دادیم: در حوزه شهر قدس و حوزه باقرالعلوم علیه السلام. حالا ضمن آنکه حوزه می‌رفتم، در پایگاه هم مشغول بودم. همان سال بود که بچه های پایگاه اصرار کردند آنها را ببرم اردوی مشهد. کاغذی روی بُرد زدم: « هرکس مایل است، برای اردوی یک هفته ای مشهد ثبت نام کند. » از این طرف هم با سپاه نامه نگاری کردم و اتوبوس گرفتم. بالاخره راهی شدیم برای این سفر یک هفته‌ای. هم از فرمانده حوزه مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوار در مشهد را. موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که ثبت نام کرده اند نیامده اند. بیشتر صندلی‌ها خالی بود، اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همان هایی که بودند، حسابی خوش گذشت. اذان صبح نشده بود که رسیدیم به حسینیه‌ای که محل اسکان ما بود. تازه متوجه شدیم هم دور از حرم هستیم و هم اتاق هایی که به ما می خواهند بدهند طبقه دوم است و این موضوع باعث شد که دو پیرزن همراهمان اعتراض کنند. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 امام زمان را شوخی گرفتیم @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
برای اینکه یادمون نره ما سال‌هاست که با اسرائیل پدرکشتگی داریم! برای اینکه تاریخچه این جنایات فراموش نشه: ترور ، دانشمند، مخترع، تدوین‌کننده طرح ساخت بزرگ‌ترین مجتمع فیزیک اتمی منطقه و از دانشمندای هسته‌ای/ دی ۱۳۸۵/ مسمویت با رادیواکتیو @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
سخت است ، اما گذشتند ،از هر آنچه که قلبشان را وصل زمین می کرد... این قانون پرواز است؛ گذشتن برای رها شدن ..🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
بایـد حنـا کرد ...😔 ❤️شما را باید حنـا کرد گذاشت بر جــان که بمـانیـد ...❤️ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
راز خاص بودن شهید سید علی حسینی چیست ؟! برادر شهید اقرار میکند 👇👇 معجزه شهید این هست که بعد ازعملیلات پیکر ایشان به مدت۴ ماه زیر افتاب سوریه ودر منطقه تحت تصرف داعش بوده که انها سید علی را ندیده بودن . وقتی مفقودی سید علی را شنیدیم فقط به حضرت زهرا (س) وحضرت زینب (س) توسل کردیم ۱۱ بار دیگ نذر کردیم از آش بگیر تا گوسفند....سید علی را حضرت زهرا(س)به ما برگرداند سید علی ۲ سال بود میخواست برود اما پدر ومادر رضایت نمی دادند اما اخر رضایت را گرفت ورفت😊 وقتی سید علی را درمعراج شهدا در مشهد اوردند تمام پیکرش سالم بود فقط پوست صورتش کمی چروک شده بود وقتی سید علی را باز کردند یک تیر به پایش و یک تیر به سینه اش خورده بود وباهمان لباس خونی اوردند💔 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ 🔰پاسداری که همزمان با حاج‌‌قاسم در یمن به شهادت رسید درست در ساعت اولیه بامداد ۱۳دی ۹۸ همان دقایقی که شهید حاج‌قاسم سلیمانی توسط دولت جنایتکار آمریکا در فرودگاه بغداد ترور شد، ایران اسلامی شهیدی دیگر را در پهنه سرزمین مقاومت تقدیم ملت کرد. پاسدار شهید در عملیات ترور ناموفق سردار عبدالرضا شهلایی در شهر صعده یمن بر اثر اصابت موشک های آمریکا به شهادت رسید. شهید مصطفی محمدمیرزایی نیروی سپاه قدس بود. اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاج‌قاسم و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروهک‌های تکفیری است. او پیش از یمن در جبهه های عراق و سوریه حضور فعال داشت. براساس بیانیه وزارت امور خارجه آمریکا، شب ۳ ژانویه ۲۰۲۰، ارتش آمریکا پس از ترور سردار سلیمانی در بغداد، عملیات ترور سردار شهلایی را از طریق هواپیمای بدون سرنشین اجرا کرد و با هدف قرار دادن محل استقرار سردار شهلایی در صنعاء یمن، نتوانست او را ترور کند، اما منجر به شهادت مصطفی محمدمیرزایی شد، این پاسدار بدون مرز اولین شهید ایرانی در یمن است. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰 رضا‌ نذر امام رضا بود؛ به یاد شهید رضا محسنی 🌷 مادر شهید : بچه ی اولم بود. سال ۱۳۴۵ شب تولد امام رضا خدا اون و بهم هدیه داد ، منم تو عملیاتی که رمزش نام مبارک مادر امام رضا بود ( یا زهرا ) امانتی مو برگردوندم. یک شب من و آقا رضا تا صبح بیدار بودیم. او از شهادت حرف می زد و من حرف خودم را می زدم. رضا می گفت: اگر تو یک دانه را در باغچه بکاری و برایش زحمت بکشی، آب به آن بدهی تا جوانه بزند بزرگ شود، ثمره و میوه بدهد، دوست دارید اولین نفر چه کسی از آن میوه استفاده کند. در جوابش گفتند: خب معلوم است، بزرگ خانواده. رضا گفت: من که میوه تو هستم، می خواهم درست برسم، می خواهم به ائمه برسم. مادر من می خواهم شهید شوم. من مال امام حسین هستم. می خواهم قربانی علی اکبر و علی اصغر شوم. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
֢ ֢ ֢ ֢ √ امید به غیر خدا •خاطره پند آموز و شنیدنی حضرت آقا(حفظه الله) از دوره ای که در زندان بودن😢 𐚁 مَن‌مَدَدتَنهاطَلَب‌اَزذاتِ‌حِيدَرمےڪُنَم عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 🌸اللهم احفظ امامنا الخامنه ای🌸 ↙ قرار ما هرشب ساعت ۲۳ یک تصویر از @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام مهربانم.. باور دارم یکی از همین صبح‌ها که بی‌هوا و خسته چشم باز کنم بوی نرگس در همه عالم دمیده است، آمدن برازنده‌ ی شماست من‌زنده‌ام‌به‌عشق‌تویاصاحب‌الزمان اللّهُمّ عَجّلْ لِوَلیّکَ الفَرج @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
.❤️. ولےاصلامابہ‌دنیااومدیم‌تاشمارو دوست‌داشتھ‌باشیم‌آقام‌امام‌حسین♡! ♥️|↫ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
معبر مین برایت پل صراط می شود و تو انتخاب می کنی دیدار و وصال یار را یا خانه گلی یا در لجن ماندن را ......... شهیدان مصطفی و مجتبی بختی🌷 صبـحتون شهـدایـی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
﷽ 📸| 💌سفارش 🟡شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده به همرزمانش در عالم خواب "آنقدر برای ظهور امام‌زمان(عج) کار کنید که خسته کار باشید." 🌷 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب فوق‌العاده زیبا و پر احساس زندگینامه شهید مدافع‌حرم به روایت همسر گرامی شهید خانم سمیه ابراهیم‌پور @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 1⃣1⃣ یکی از آنها کف حیاط نشست و عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمی خورم. هرچه التماس و خواهش کردم بی فایده بود. دیدم حریف نمی‌شوم. با دو تا از دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا مسافرخانه ای نزدیک حرم و طبقه اول پیدا کردیم. قرارداد بستیم و برگشتیم دنبال مسافرها. قرار شد اول به حرم برویم، نماز صبح را بخوانیم و بعد برویم مسافرخانه. راننده که بار دیگر اسباب و اثاثیه ها را در قسمت بار اتوبوس جا داده بود، گفت: « از وسط بازار رضا برین تا به نماز برسین، چون اگه از این خیابونی که درش هستیم برین، دیر میشه. » راه افتادیم. هرکس را می‌دیدی دوان دوان می رفت تا به نماز برسد، اما من مانده بودم و دو پیرزنی که لنگان لنگان می‌آمدند و من هم از سر اجبار پابه پایشان. به خودم هم لعنت می‌فرستادم که، سميه برای چی خودت رو گرفتار کردی؟ ببین همه رفتن و تو موندی با این دوتا پیرزن! جلوی صحن که رسیدم دو تا ویلچر به دست جلو آمدند: « مادرها بنشینید تا شما رو به صف نماز برسونیم. » آنها نشستند و ویلچرها به سرعت حرکت کردند. من هم پا به پایشان می‌دویدم تا آن‌که به صف جماعت رسیدیم و در صف جا گرفتم. " سمیه خانم ببین خدا چقدر هوات رو داشت! دیدی تو هم به نماز صبح رسیدی! " آره آقامصطفی، به نماز صبح رسیدم و بعدها به تو. آن روز در آن پگاه آبی طلایی، نمی‌دانستم که تو در راهی و نمی دانستم یک قدم مانده به صبح. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 2⃣1⃣ همان روز زنگ زدم به خانم نظری: _ « سلام خانم نظری. ما رسیدیم. » - « سلام به روی ماهت. کجا؟ » _ « مشهد دیگه! » - « مشهد؟ اونجا چیکار می‌کنین؟ » _ « اومدیم زیارت. الان روبه روی حرمیم. » گوشی رو گرفتم رو به حرم و گفتم: « به امام سلام بدین. » - « روبه روی حرم؟ با کی؟ » _ « خودمون دیگه. من و چند تا از بچه ها. » - « مردتون کیه؟ » _ « آقای راننده » - « راننده بخوره توی سر من. واقعا روتون میشه این رو به کسی بگین چهار تا دختر آستین سر خود راه افتادین بدون مرد رفتین مشهد؟ » آن قدر سر و صدا کرد که بدون خداحافظی گوشی را قطع کردم. هفته ای که مشهد بودیم جدا از زیارت، در جوار حرم بودن حال خوشی برای ما ساخته بود. اما مصیبت وقتی بود که یکی سرگیجه می گرفت، یکی دل درد و یکی سُرم لازم می شد. خلاصه یک پایمان مسافرخانه بود یک پایمان دارالشفای حضرت. بعد هم فکر تهیه صبحانه و ناهار و شام. آنجا هتل که نبود آقا مصطفی! مسافرخانه بود. پیرزن ها هم تمناهایشان تمامی نداشت. ما را ببر بازار، ما را ببر فلان گردشگاه، فلان امامزاده حاجت می‌دهد برویم آنجا... و خلاصه، هفته این طوری گذشت. فقط آخر شب ها مال خودمان بود که می‌رفتیم زیارت، صورتمان را می چسباندیم به قبه‌های ضریح و التماس دعا و خواستن همسر خوب و بچه هایی صالح. سفر که تمام شد با یک بغل خاطره طلایی برگشتیم که از همه مهم تر اجابت دعایم بود. ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 3⃣1⃣ از مشهد که آمدیم ایام فاطمیه شروع شده بود. از قم استادی را به خانه‌مان دعوت کردیم که مُبَلغ خارج از کشور بود. در این ایام، گاه تا هشتصد نفر را در پایگاه غذا می‌دادیم. رئیس پایگاه بودن در سن و سالی که داشتم کار کوچکی نبود، اما چون عاشق کارم بودم، هم به درس و حوزه می‌رسیدم هم به پایگاه. روزی یکی از بچه های پایگاه گفت: « خبرداری چی شده؟ » - « نه چی شده؟ » _ « یه نفر از پایگاه برادران، نیمه شب جمعی از پسرا رو میبره توی یکی از کوچه‌های حاشیه منطقه تیراندازی می کنن، بعدم می بردشون غسالخونه! » خبر را که شنیدم افتادم دنبال جمع کردن اطلاعات. چه کسی؟ کجا و چرا؟ همه را روی کاغذ آوردم. وقتش بود تا مسئول این کار گوشمالی داده شود. گزارش را که رد کردم، شنیدم برادران پایگاه در به در دنبال کسی هستند که گزارش کرده. آن روزها حوزه برادران طبقه بالای حوزه خواهران بود. چند نفری آمدند به پرس وجو تا بفهمند چه کسی این کار را کرده. چه کسی بوده که علیه مصطفی صدرزاده گزارش داده. اما ما هم راهش را بلد بودیم. راه مخفی کاری وندادن اطلاعات را. بعدها که ازدواج کردیم در چشمانم نگاه کردی و پرسیدی: « تو می‌دونی خبر شلیک شبانه رو کی داده بود؟ » نگاهت کردم و گفتم: « ناراحت نمیشی بگم؟ » + « نه به جان تو! » - « من بودم. » دهانت از تعجب باز ماند: « نه » - « بله » به سرفه افتادی: « ببخش من رو، اون روزا کلی به کسی که ما رو لو داده بود، فحش دادم. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 4⃣1⃣ - « یادت رفته چیکار کرده بودین؟ سه شب پشت سر هم سروصدا راه انداخته بودین، اونم چه جور. ضمن این‌که شنیدم بعد از اونم بچه‌ها رو برده بودی بهشت رضوان روی سنگ مرده شورخونه خوابونده ہودی. » خندیدی، از همان خنده های نمکین معصومانه: « چقدر بدو بیراه نثارت کردم عزیز، بی اون‌که بدونم کی هستی. یقه‌ی مسئول اطلاعات رو چسبیده بودم تا بگه چه کسی گزارش داده. وقتی گفت یه خواهر، تعجب کردم. » ما عاشقان آرمان و هدفمان بودیم آقا مصطفی! ما بچه های دهه شصت. طوری که مادرم می‌گفت: « سمیه، رختخوابت رو هم ببر همون جا ہنداز تا شبا زحمت اومدن به خونه رو نکشی. » سبحان می گفت: « نمی‌دونی این آقامصطفی مربی ما چقدر خوبه! » سجاد می گفت: « اگه خوب نبود جای تعجب داشت، کسی دوست من باشه و خوب نباشه؟! » سجاد و سبحان برادرهای گلم بودند. آن قدر که با سجاد رفیق بودم با کس دیگری نبودم. ما فقط یک سال با هم تفاوت سنی داشتیم. برای همین حرف او برایم حجت بود. چند روز قبل از ایام فاطمیه، دری از چوب برای ماکت سفارش داده بودیم. آماده شده بود، اما بزرگ درآمده بود. نیسانی گرفتیم تا در را ببرند دم مسجد. بلندکردن در برای ما دخترها غیرممکن بود. دوستم گفت: « سمیه، اون برادر رو می بینی؟ اسمش مصطفی صدرزاده س. میره حوزه بسیج برادران. بگو این رو بگذاره توی ماشین. » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷  بسم رب‌ الشهداء و الصدیقین 🌷 🥀 🌹زندگینامه‌ داستانی‌ شهید مدافع حرم قسمت 5⃣1⃣ نگاه کردم. کنار پیاده رو زیر درخت بید مجنون ایستاده بودی. آمدم جلو و گفتم: « آقای صدرزاده، میشه این در رو بگذارین داخل وانت؟ » بی هیچ حرفی به کمک دوستانت در را بلند کردید و گذاشتید داخل وانت. یادم نیست تشکر کردم یا نه. وانت راه افتاد و من هم. بعدها بود که فهمیدم عادت مرا تو هم داری. این‌که در کوچه و خیابان یا هنگام صحبت با جنس مخالف به زمین نگاه کنی یا به آسمان. مثل آن روزی که فاطمه دو ساله بغلم بود. از پارک برمی‌گشتم. گوشی‌ام زنگ زد: « کجایی عزیزی » - « پارک بودم، دارم میام. » - « من جلوی در خونه‌ام، صبر کن بیام با هم برگردیم. » فاطمه به بغل می آمدم و نگاهم به زیر بود. کفش‌های آشنایی دیدم که از جلویم گذشتند. کفش‌ها مرادنه بودند با نوک گرد معمولی. از همان مدلی که تو می پوشیدی. تا به خودم بیایم از من دور شده بودی. به عقب برگشتم و صدایت زدم: « آقامصطفی کجا؟ » - « اِ تویی عزیز! » + « من نگاه نمی کنم، شما هم؟ » ⬅️ ادامه دارد.... ⛔️ ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است. 🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 ارتباط ماه رجب و مهدویت 🔹 «رجب» نام هفتمین ماه قمری و یکی از چهار ماه حرام در اسلام است که از منظر قداست زمانی، از جایگاه والایی برخوردار است. وقوع حوادث مهم تاریخی، ولادت و شهادت ائمه معصوم علیهم‌السلام و تاکید روایات بر روزه مستحبی و عمره مفرده در این ماه؛ از امتیازات ویژه ماه رجب است. در باب مهدویت می­توان با رویکرد وقوع اتفاقات قبل ظهور و دعاهای این ماه، به آن نگریست. 🔵 الف: ادعیه ماه رجب و امام زمان از ویژگی‌های ماه رجب، خواندن ادعیه مخصوص این ماه است. نکته قابل اهمیت این است که مواردی از این ادعیه، از ناحیه مقدسه به نایبان خاص، تحت عنوان توقیع شریف وارد شده است. 🔺 از جمله آن‌ها، دعایی است که با این جمله آغاز می‌شود: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِمَعَانِي جَمِيعِ مَا يَدْعُوكَ بِهِ وُلَاةُ أَمْرِكَ‏ الْمَأْمُونُونَ‏ عَلَى سِرِّكَ الْمُسْتَبْشِرُونَ بِأَمْرِكَ الْوَاصِفُونَ لِقُدْرَتِك‏... .» 🔺 دعای دیگر مخصوص این ماه از سوی ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص وارد شده است که در جمله آغازین آمده است: «اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ بِالْمَوْلُودَيْنِ فِي رَجَبٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الثَّانِي وَ ابْنِهِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُنْتَجَب‏... .» 🟢 ب: ماه رجب و نشانه‌های ظهور: زمان وقوع برخی از علائم، در روایات، ذکر شده است؛ (مثل ندای آسمانی در ماه رمضان) اما بعضی دیگر از نشانه ها، در ماه رجب پیش‌بینی شده است. نشانه‌های ظهور که در این ماه اتفاق می افتد (بدون بررسی سندی) شامل موارد ذیل است؛ 1⃣ شورش سفيانى: امام صادق عليه السّلام میفرمايند: «سفيانى از نشانه‏ هاى حتمى است و [آغاز] شورش او در ماه رجب خواهد بود. وی نُه ماه بر نواحى و شهرهاى پنجگانه حكومت مى‏كند و [حكومتش‏] حتى يك روز بيش از 9 ماه طول نخواهد كشيد.» 2⃣ باران شگفت آور: از امام صادق عليه‌السّلام چنین نقل شده است: «وقتى قيام قائم عليه‌السّلام نزديك شود، در ماه جمادى الثانى و ده روز از رجب، بر مردم بارانى میبارد كه خلائق همانند آن را نديده باشند.» 3⃣ نمايان شدن بدنى كاملا واضح در ماه و دستى كه از آسمان به جایی اشاره میكند. قابل ذکر است، روایتی که این نشانه را ذکر کرده، از منفردات و غیر معتبر است؛ بر عکس بعضی علائم حتمی که روایاتش بسیار است. 4⃣ نداهاى سه‏ گانه‏: امام رضا علیه‌السلام در حدیثی طولانی فرمود: «این سه ندا در ماه رجب خواهد بود؛ «قال: ثلاثة أصوات في رجب‏.» 5⃣ خسوف در شب بدر (نيمه ماه): این علامت از نشانه‌های غیر حتمی است و روایت، نسبت به وقوع این پدیده در ماه رجب، تصریح دارد. 6⃣ قیام یمانی: احاديث از اين جنبش به عنوان «پرچم هدايت» ياد میكنند كه همزمان با شورش سفيانى در شام، او هم در يمن قيام و مردم را به حق و حقيقت دعوت میكند و اجابت دعوتش، واجب است. پس از حركت به سمت عراق و شام و ملاقاتش با خراسانى، در جنگ با سفيانى او را يارى میرساند. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⭕️ نماینده‌ی مجلس عراق، معطل یک سگ امریکایی 🔹 چند وقت قبل، آقای «محمود عثمان»، نمایندهٔ سنی کرد عراقی پیش من آمد. نمایندهٔ مجلس و شخصیت بارز سیاسی عراقی هست. تعریف می‌کرد: «یک بار به منطقهٔ خضرای بغداد (تحت حفاظت آمریکا) رفتم. کارت نمایندگی‌ام را نشان دادم تا رد شوم. گفتند: باید بازرسی شوید. گفتم: خب بازرسی کنید. گفتند: الان نمی‌توانیم؛ باید یک سگ شما را بازرسی کند، که آن هم الان خواب است! گفتم: خب بیدارش کنید. گفتند: الان نمی‌شود؛ باید منتظر باشید تا یک افسر آمریکایی بیاید این سگ را بیدار کند!» 🔸 این‌ها قصه نیست. مربوط به دورهٔ قاجار هم نیست. مربوط به همین دورهٔ کنونی ماست. در همین کشور عراق، همسایهٔ خودمان است؛ عراقی که بر اثر جنگِ آمریکا، تاکنون یک میلیون آدم کشته شده است. 🔺 حالا یک عده می‌گویند: شعار «مرگ بر آمریکا» نه! اسم این را چیزی جز مزدوری می‌توان گذاشت؟! 📚 روایت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در کتاب «برادر قاسم» @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم: نادان بهت میگم برگرد! رزمنده: من نادان تو عاقل بر نمی‌گردم :) مکتب شهید سلیمانی، مکتب معذرت‌خواهی هم هست... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔰امام كاظم عليه السلام :  ✍ رَجَبٌ شَهرٌ عَظيمٌ يُضاعِفُ اللّه ُ فيهِ الحَسَناتَ و يَمحُو فيهِ السَّيِّئاتَ ؛ 🔴 رجب ماه بزرگى است كه خداوند [پاداش] نيكى ها را در آن دو چندان و گناهان را پاك مى كند . 📚 من لايحضره الفقيه،ج 2،ص 92 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم