💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#اجازه_ازپزشک
#راوی_دوست_پزشک
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
یک روز نزدیک غروب دیدم شهید بزرگوار زنگ زدند و گفتند : آقا مسعود خونه هستید خدمت برسیم .گفتم : بفرمایید ؛ گفتند : خانومم اصرار داره عکس رادیولوژی از پام رو همراه بیارم . گفتم در خدمتیم ؛ چند دقیقه ای نگذشت دیدم پیامک داد : عکسو دیدی بگو خوبه ؛ اگه بگی مشکل داره خانومم نمیذاره برم سوریه ؛ گفتم : حالا بیا یه کاریش
می کنیم . خلاصه هوا تاریک شد و آقا محمود اومدن خونه ما . کمی صحبت از زمین و آسمون شد خانومش پای عکسو به میون کشید .
و گفتند : خبر دارید آقا محمود بعد از اومدن از سوریه درفوتبال پاشون آسیب دید . هنوز پاش ورم داره عکس گرفتیم گفتند یا باید گچ بگیریم یا زیاد حرکت نکنه ولی گوش نمیکنه و میگه باید برم سوریه ؛ حالا میگه من دکترای دیگه رو قبول ندارم هرچی آقا مسعود گفت : قبوله ؛ گفتم : چرا ، در جریانم ؛ عکس رادیولوژی رو در دستم گرفتم و دیدم هماتوم (تجمع خون داره) خندیدم و گفتم : از دست داعشی ها در رفتی اما از دست بچه های سالن فوتسال در نرفتی ، زدن داغونت کردن ، باید استراحت کنی شهید بزرگوار زیر چشمی یک نگاه پر از سرزنشی کرد که چرا زیر قولم زدم ؛
خندیدم و گفتم چند هفته ای استراحت می خواد . چهره در هم کشید و گفت : چیزی نشده داره خوب میشه ؛ اصلا درد نداره ؛ با تعجب به چهره معصومش نگاه کردم . نمی دونم چه حسی در من ایجاد شده بود که احساس می کردم این رفتنش دیگه برگشتی نداره ؛
می خواستم پیشانیشو ببوسم ولی روم نشد ؛ فقط موقع خداحافظی دست هاشو در دستم فشردم دستم رو فشرد غافل از اینکه تا ساعتی دیگه به سوریه اعزام میشه .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم