eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
300 دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
4هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷 💠💠 💠🌷💠🌷 🌷 💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷 💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠 یک روز نزدیک غروب دیدم شهید بزرگوار زنگ زدند و گفتند : آقا مسعود خونه هستید خدمت برسیم .گفتم : بفرمایید ؛ گفتند : خانومم اصرار داره عکس رادیولوژی از پام رو همراه بیارم . گفتم در خدمتیم ؛ چند دقیقه ای نگذشت دیدم پیامک داد : عکسو دیدی بگو خوبه ؛ اگه بگی مشکل داره خانومم نمیذاره برم سوریه ؛ گفتم : حالا بیا یه کاریش می کنیم . خلاصه هوا تاریک شد و آقا محمود اومدن خونه ما . کمی صحبت از زمین و آسمون شد خانومش پای عکسو به میون کشید . و گفتند : خبر دارید آقا محمود بعد از اومدن از سوریه درفوتبال پاشون آسیب دید . هنوز پاش ورم داره عکس گرفتیم گفتند یا باید گچ بگیریم یا زیاد حرکت نکنه ولی گوش نمیکنه و میگه باید برم سوریه ؛ حالا میگه من دکترای دیگه رو قبول ندارم هرچی آقا مسعود گفت : قبوله ؛ گفتم : چرا ، در جریانم ؛ عکس رادیولوژی رو در دستم گرفتم و دیدم هماتوم (تجمع خون داره) خندیدم و گفتم : از دست داعشی ها در رفتی اما از دست بچه های سالن فوتسال در نرفتی ، زدن داغونت کردن ، باید استراحت کنی شهید بزرگوار زیر چشمی یک نگاه پر از سرزنشی کرد که چرا زیر قولم زدم ؛ خندیدم و گفتم چند هفته ای استراحت می خواد . چهره در هم کشید و گفت : چیزی نشده داره خوب میشه ؛ اصلا درد نداره ؛ با تعجب به چهره معصومش نگاه کردم . نمی دونم چه حسی در من ایجاد شده بود که احساس می کردم این رفتنش دیگه برگشتی نداره ؛ می خواستم پیشانیشو ببوسم ولی روم نشد ؛ فقط موقع خداحافظی دست هاشو در دستم فشردم دستم رو فشرد غافل از اینکه تا ساعتی دیگه به سوریه اعزام میشه . 💠🌷💠🌷💠🌷💠 💠🌷 💠🌷💠 💠🌷💠 💠 💠💠💠 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم