💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#سرباز_امام_زمان
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
از همان زمان که میخواست سرباز امام زمان(عجل الله تعالی فرجه شریف) شود: «محمود در دوران بچگی و تا پایان راهنمایی در منزل پدرم بود چون ما با هم همسایه بودیم و مادرم کسالت شدیدی داشت و من رفت و آمد زیادی به خانه آنها داشتم؛ «محمود» نام برادر من را داشت و پدرم بسیار به او علاقمند بود، عبای پدرم را روی دوشش میانداخت و سجادهاش را پهن میکرد و دست به قنوت بلند میکرد؛ پدرم به مازندرانی از او میپرسید: «شما سرباز امام زمان میشوید؟ سرش را تکان میداد و میگفت بله من سرباز امام زمان میشوم».
#آموزشهای_کودکی
مادر از کودکی فرزندانش احادیث خیلی کوچک و دو کلمهای از نهج البلاغه را به آنان یاد میداد و در قبالش توضیحات میخواست . «احکام شرعی، حد و حدود مسائل مانند واجبات و مبطلات نماز ، واجبات و مبطلات ، مطهرات ، اقسام غسلها را تا جایی که از دستم برمیآمد به آنها آموزش میدادم . حتی زمانی که محمود خواست در سپاه شرکت کند ، یک دوره احکام فقه را که مخصوص پسرها بود به او یاد دادم ، محمود به احکام شرعی اشراف کامل داشت و بسیار رعایت میکرد .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#اخلاق_تربیت
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
محمود متولد 59 بود و برادرم سال 66 شهید شدند از آن زمان پدرم حاج آقا بابازاده ، اصول تربیتی را به او آموختند. پدرم علاقه زیادی به محمود داشت که هم نام برادرم بود و از همان بچگی آموزش های لازم را در مورد تربیت ایشان به کار بستند. حتی تا دوران دانشگاه و بعد از آن هم که محمود مشغول به کار شد ، اصول تربیتی و اخلاقی را بسیار به ایشان متذکر می شدند.
#ازدواج
محمود 24 سالش بود که ازدواج کرد و در طول 24 سال با من بود و بعد از آن نیمی از زندگی اش با خانمش و نیمی دیگر با پدر و مادر و برادرانش بوده است. بهترین خاطره اظهار ادب و نذاکتش بوده است و در مقابل مسائلی که با احکام و اسلام منافات داشت تا آخر پایش می ایستاد. به من قول داد تا آخرش خدمت کند و در کنار رهبر باشد این بزرگترین و برترین عملی است که او انجام داد .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#ازنسل_سادات
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
«محمود تمایل زیادی داشت که با حضرت زهرا(سلام الله علیها) نسبت پیدا کند و محرم شود و به من گفتند خانمی را برای من پیدا کنید که «سیده» باشد ، من خیلی پیگیر شدم ، آخر هم یک خانمی پیدا کردم که با یک واسطه به محرمیت حضرت زهرا(سلام الله علیها) درآمد ، یعنی مادر خانمش از اولاد پیغمبر است . او مطیع محض شوهرش بود ، کمترین چیز ، حتی خرید یک کیلو شیر ، خرید یک دست استکان ایرانی، یا حتی خرید یک بلوز برای علی و محمد را بدون همراهی محمود انجام نمیداد، هر وقت میگفتم «معصومه جان بیا فلان جا برویم»، میگفت: «نه وقتی محمود بیاید با او میروم .» قرضالحسنههایی داشتیم که محمود تاکید داشت که معصومه حتما در آنها شرکت کند تا با فامیلهای دو طرف ارتباط تنگاتنگی برقرار کند ، البته معصومه روابط عمومی خیلی خوبی دارد ، خیلی خوشروست و محمود هم همین طور بود ، روابط آنها با هم عالی بود ، بارها محمود به من گفته بود انصافاً زن خوبی دارم . حتی در وصیتنامهاش نهایت تشکر و قدردانی را از خانم خودش کرده بود .
#رفتار_شهید_بافرزندانش
محمود با بچههای خودش بسیار منضبط بود و مخصوصاً در مسائل اخلاقی کوتاه نمیآمد ولی با آنها خیلی هم بازی میکرد و انواع و اقسام آموزشهای نظامی را به علی میداد، من فکر میکنم علی آموزشهای نظامیای دیده که هیچ بچهای ندیده است .»
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#مسئولیت
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
محمود برای ادامه تحصیل در رشته جغرافیای سیاسی در دانشگاه امام حسین ساری پذیرفته شد و از آنجا لیسانس گرفت و در حین تحصیل برای اولین بار در سپاه بهشهر مشغول به خدمت شد ، پس از آن به توپخانه نکا منتقل و بعد در خود لشکر و بعد هم در پادگان قدس خدمت میکرد .
همیچگاه از کار و مسئولیتش به مادر و خانواده چیزی نمیگفت : «ما تا آخر نفهمیدیم مسئولیت محمود چیست و هر وقت میپرسیدیم میگفت :
«بنّا»! حتی موقع ثبتنام پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من پاسدار هستم و خانمش در فرم مدرسه شغل محمودآقا را «بنا» نوشته بود و بعد به درخواست من شغل آزاد نوشت . اصلا دوست نداشت کسی بفهمد او یک پاسدار است و هیچ تمایلی به رفتن کلاسهای آموزشی برای کسب درجه و مقام نشان نمیداد .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#مشورت
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
سپاه تهران خیلی سعی کرد او را در مقام استادی به تهران منتقل کند و امکانات زیادی پیشنهاد کردند ولی او نپذیرفت، با من مشورت کرد و من به او گفتم:«هر جا میخواهی برو ولی پُست تو را
غَره میکند و یک منیّتی درآدم ایجاد میشود، به همین که هستی راضی باش». چندین بار هم پیشنهاد دوره دافوس به او کردند حتی مسئول آن به ساری آمد و با او ملاقات کرد اما محمود نپذیرفت . من بعد از شهادت پسرم متوجه شدم که او درجه سرگردی و معاونت عملیات سپاه ناحیه را به عهده داشت و سالها در مناطق کردستان، شمالشرق، گنبد و دشت گرگان، سیستان وبلوچستان،خوزستان، جنوب ، بندرعباس فعالیت میکرد .محمود نخستین بار آبان 94 به مدت 58 روز به همراه برادرش محمدرضا به سوریه رفت و در مرحله دوم 14 فروردین 95 اعزام شد .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#استعداد_فوق_العاده
#راوی_همرزم_گرامی
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
در جنگ ۳۳ روزه نقش بسزایی در دیدبانی داشت ،رادمهر در دیده بانی نمونه بود و از نظر من مرد شماره یک دیده بانی کشور بود . بارها دیده
بودم که بی سروصدا به دل دشمن زده بود و با دقت نظر دیده بانی می کرد . جوان نترس که با ابزار کارش حلب را تحت نظر داشت . با موتور سیکلت ، بیسم ، عینک ، جی پی اس و نقشه برای شناسایی می رفت . متولد 1360 و از کسانی که در همان هیجده سالگی وارد دانشگاه امام حسین(علیه السلام) شد و از اوایل ورودش به تشکیلات در توپخانه لشگر مشغول به کار شد . بعدها به خاطر استعداد فوق العاده اش خیلی زود توی لشکر گل کرد و جانشین عملیات لشکر 25 کربلا شد .
#مسئولیت_نمیخواهم
قبل از مسئولیت شهید حاج روحالله سلطانی بهعنوان مسئول عملیات لشکر عملیاتی 25 کربلا این پست به محمود پیشنهاد شده بود ولی محمود حتی با اصرار زیاد فرماندهی قبول نکرد و میگفت من مسئولیت نمیخواهم فقط میخواهم کار کنم و همینطور بود . بعد از شهادت حاج روحالله سلطانی باز هم این مسئولیت به محمود پیشنهاد شد و حتی چند ماه بهعنوان سرپرست کار کرده بود ولی باز این مسئولیت را قبول نکرد و گفت: «من مسئولیت نمیخواهم و فقط ملاک برایم کار است».
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#اجازه_ازپزشک
#راوی_دوست_پزشک
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
یک روز نزدیک غروب دیدم شهید بزرگوار زنگ زدند و گفتند : آقا مسعود خونه هستید خدمت برسیم .گفتم : بفرمایید ؛ گفتند : خانومم اصرار داره عکس رادیولوژی از پام رو همراه بیارم . گفتم در خدمتیم ؛ چند دقیقه ای نگذشت دیدم پیامک داد : عکسو دیدی بگو خوبه ؛ اگه بگی مشکل داره خانومم نمیذاره برم سوریه ؛ گفتم : حالا بیا یه کاریش
می کنیم . خلاصه هوا تاریک شد و آقا محمود اومدن خونه ما . کمی صحبت از زمین و آسمون شد خانومش پای عکسو به میون کشید .
و گفتند : خبر دارید آقا محمود بعد از اومدن از سوریه درفوتبال پاشون آسیب دید . هنوز پاش ورم داره عکس گرفتیم گفتند یا باید گچ بگیریم یا زیاد حرکت نکنه ولی گوش نمیکنه و میگه باید برم سوریه ؛ حالا میگه من دکترای دیگه رو قبول ندارم هرچی آقا مسعود گفت : قبوله ؛ گفتم : چرا ، در جریانم ؛ عکس رادیولوژی رو در دستم گرفتم و دیدم هماتوم (تجمع خون داره) خندیدم و گفتم : از دست داعشی ها در رفتی اما از دست بچه های سالن فوتسال در نرفتی ، زدن داغونت کردن ، باید استراحت کنی شهید بزرگوار زیر چشمی یک نگاه پر از سرزنشی کرد که چرا زیر قولم زدم ؛
خندیدم و گفتم چند هفته ای استراحت می خواد . چهره در هم کشید و گفت : چیزی نشده داره خوب میشه ؛ اصلا درد نداره ؛ با تعجب به چهره معصومش نگاه کردم . نمی دونم چه حسی در من ایجاد شده بود که احساس می کردم این رفتنش دیگه برگشتی نداره ؛
می خواستم پیشانیشو ببوسم ولی روم نشد ؛ فقط موقع خداحافظی دست هاشو در دستم فشردم دستم رو فشرد غافل از اینکه تا ساعتی دیگه به سوریه اعزام میشه .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#مبارزه_باغده_سرطانی
#شهیدجاویدالاثرمدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
در مقابله با شیطان بیرون همانطور که در کلام رهبر فقید انقلاب اسلامی آمریکا به عنوان یک شیطان بزرگ
معرفی میشه و اسرائیل به عنوان یک غده سرطانی معرفی بیان شده شهیدمحمودرادمهر دقیقا هیچگاه ذره ایی کم نمی آورد و مبارزه با شیطان بزرگ رو همیشه اولویت جهاد خودش در میدان های نبرد میدونست .
برای حضور در میادین مبارزه با شیطان بزرگ و نوکرانش لحظه شماری می کرد . برای کمک و یاری مسلمانان در سوریه عراق یمن فلسطین لبنان و سایر کشور هایی که نیاز حضور در آن بود صد درصد داوطلب و آماده بود . یه روزی ما ، در خانطومان در کنار هم صحبت میکردیم. ایشون مبارزاتی که با تکفیری ها انجام می شد اینها رو در نظر شهید به عنوان دستگرمی و مقدمه ایی برای مبارزه بزرگ می دونست . پیشنهادی رو به شوخی برای ما بیان کرد که میگفت بیایم ما مسیر خودمون رو به یک سمتی ببریم که با اسرائیل غاصب مبارزه کنیم . هر چند جنگیدن در اون جبهه هم مبارزه با اسرائیل غاصب بود ولی فلش رو مستقیما بزنیم به سمت اسرائیل بفهمونیم که دشمن شما ها ما هستیم . ما هستیم که این غده سرطاتی رو به شکلی از بین خواهیم برد .
(صحبت های سردار حمید رستمیان
فرمانده لشکر ویژه ۲۵ کربلا پیرامون شخصیت شهیدمحمودرادمهر)
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#ملک_خدا
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
«ساعت 1:10 دقیقه شب آمدند خانه ما، گفتم : «ساعت چند است؟» گفت : «1:10 دقیقه نیمه شب !» گفتم : «اینجا چه میکنی؟» گفت : «آمدم دیدن مادرم» گفتم : «روز کم است شب آمدی؟»، گفت: «روز آمدم مادرم جا خالی داد . محمود ساعت 11:30 آمد و چون من نبودم گفت مادرم جا خالی داد .
بعد گفتم:«شنیدم عازم هستی» گفت:«بله». گفتم: «کجا؟» گفت: «ملک خدا». گفتم: «این ملک خدا کجاست؟» گفت: «هر جا خدا بخواهد».
پرسیدم:«با چه کسی میروی؟» گفت: «با یکسری از بچههایی مثل خودم. گفتم: «شنیدم محمدرضا هم با شماست؟» گفت:«بله» . گفتم : «زن و بچهات را به چه کسی میسپاری؟» گفت : «به خدا» گفتم : «بگو کجا میروی؟» گفت : اگر خدا بخواهد سوریه» . «وقتی حرف میزد یکدفعه سرش را برمیگرداند و خندید ، گفت : «سوریه سرش را برد عقب و آورد جلو خندید و گفت :
ان شاءالله از آنجا یمن و بعد برویم عربستان و حرم خدا را آزاد کنیم » به او گفتم : «بروید انشاءالله خدا پشت و پناه شما باشد .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#فردی_شجاع
#راوی_دوست_همرزم
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
آقامحمود فردی نترس و شجاع بود و در مأموریتها سختترین کارها را بر عهده میگرفت و انجام میداد.
بهعنوان مثال وقتی نیروها به منطقه پیرانشهر آمده بودند به همراه نیروها برای تحویل پایگاه رفتیم، جاده خراب بود و هوا برفی، اقا محمود نیروها را پیاده کرد و با کمک نیروها در زیر بارش برف و باران و بعد از دو ساعت تلاش سنگ بزرگی که در وسط جاده بود کنار گذاشته شد و نیروها عبور کردند .
#معرفت_به_خدا
#ازلسان_مادر_معززشهید
لیسانس علوم سیاسی و فارغ التحصیل علوم و فنون توپخانه امام حسین اصفهان بود. کارشان هم در توپ خانه بود و مسئولیت هایش را در نهایت نه همسرشان متوجه شدند نه من . جایگاه ایشان همان معرفت به خدابود .
#خداحافظی
#ازلسان_مادرمعززشهید
غروب روز سیزدهم فرودین حدود 10:30 شب بود که آقا محمود به همراه همسر و فرزندانشان به منزل ما آمده بودند . هیچ وقت بی خبر نمی آمدند اما آن شب بدون اطلاع آمدند و من نبودم برگشتند. حدود 1:10 صدای در حیاط به گوش رسید و دیدم محمود وارد شد . گفتم چیزی شده ؟ گفتند آمدم خدمت مادرم و می خواهم برای دفاع از اسلام و مسلمین به سوریه بروم . گفتم من هم برایتان دعا می کنم که صحیح و سالم برگردید و خداوند به شما آنقدر قدرت بدهد که بر دشمنان دین بجنگید و پیروز شوید .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#خبر_شهادت_درخواب
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
آخرین تلفنی هم که به ما کرد ، ساعت 12 شب بود زنگ زد گفت مادرجان دارید چه می کنید؟ گفتم مفاتیح می خوانم و برای شما دعا می کنم. گفت مادرجان برایمان دعای خیر کنید. گفتم پسرم دعای خیر می کنم برایتان انشاا... آنچه که خدا برای شما می خواهد اتفاق بی افتاد و خدا خیر بنده اش را بهتر از ما تشخیص می دهد.
من خبر شهادت بچه خودم را چند روز قبل از شهادت محمود و در عالم خواب از سردار شهید علی اکبر درویشی ولشکلایی فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) که سال 61 در عملیات رمضان با لبان تشنه شهید شده بود، دریافت کردم .
#تماس
#ازلسان_مادر_معززشهید
هرشب منتظر تماس پسرم میماندم و شماره سوریه که روی دستگاه تلفن میافتاد انبساط خاطری در دلم پدیدار میشد : «اکثراً ساعت 11:30، 12 شب زنگ میزد ، وقتی میفهمیدم تماس از سوریه است ته دلم انگار یک انبساط خاطری ایجاد میشد و بلافاصله گوشی را برمیداشتم و اول خودم میگفتم : «سلام پسر چطوری خوبی؟» و آخرش هم میگفتم : « انشاءالله با دست پر برگردی مادر.» همیشه میگفت :
« مادرجان برای من دعا خیر کن، برای همه دعای خیر کن» من همیشه بین اقامه و اذان نماز [میگویند دعا بین اقامه و اذان برآورده میشود] میگویم : « خدایا گوشت و پوست و خون در رگهای من و بچههایم نسل در نسل برای توست و هر چه از تو به من برسد راضی هستم.»
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم