💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#فردی_شجاع
#راوی_دوست_همرزم
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
آقامحمود فردی نترس و شجاع بود و در مأموریتها سختترین کارها را بر عهده میگرفت و انجام میداد.
بهعنوان مثال وقتی نیروها به منطقه پیرانشهر آمده بودند به همراه نیروها برای تحویل پایگاه رفتیم، جاده خراب بود و هوا برفی، اقا محمود نیروها را پیاده کرد و با کمک نیروها در زیر بارش برف و باران و بعد از دو ساعت تلاش سنگ بزرگی که در وسط جاده بود کنار گذاشته شد و نیروها عبور کردند .
#معرفت_به_خدا
#ازلسان_مادر_معززشهید
لیسانس علوم سیاسی و فارغ التحصیل علوم و فنون توپخانه امام حسین اصفهان بود. کارشان هم در توپ خانه بود و مسئولیت هایش را در نهایت نه همسرشان متوجه شدند نه من . جایگاه ایشان همان معرفت به خدابود .
#خداحافظی
#ازلسان_مادرمعززشهید
غروب روز سیزدهم فرودین حدود 10:30 شب بود که آقا محمود به همراه همسر و فرزندانشان به منزل ما آمده بودند . هیچ وقت بی خبر نمی آمدند اما آن شب بدون اطلاع آمدند و من نبودم برگشتند. حدود 1:10 صدای در حیاط به گوش رسید و دیدم محمود وارد شد . گفتم چیزی شده ؟ گفتند آمدم خدمت مادرم و می خواهم برای دفاع از اسلام و مسلمین به سوریه بروم . گفتم من هم برایتان دعا می کنم که صحیح و سالم برگردید و خداوند به شما آنقدر قدرت بدهد که بر دشمنان دین بجنگید و پیروز شوید .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#خبر_شهادت_درخواب
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
آخرین تلفنی هم که به ما کرد ، ساعت 12 شب بود زنگ زد گفت مادرجان دارید چه می کنید؟ گفتم مفاتیح می خوانم و برای شما دعا می کنم. گفت مادرجان برایمان دعای خیر کنید. گفتم پسرم دعای خیر می کنم برایتان انشاا... آنچه که خدا برای شما می خواهد اتفاق بی افتاد و خدا خیر بنده اش را بهتر از ما تشخیص می دهد.
من خبر شهادت بچه خودم را چند روز قبل از شهادت محمود و در عالم خواب از سردار شهید علی اکبر درویشی ولشکلایی فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) که سال 61 در عملیات رمضان با لبان تشنه شهید شده بود، دریافت کردم .
#تماس
#ازلسان_مادر_معززشهید
هرشب منتظر تماس پسرم میماندم و شماره سوریه که روی دستگاه تلفن میافتاد انبساط خاطری در دلم پدیدار میشد : «اکثراً ساعت 11:30، 12 شب زنگ میزد ، وقتی میفهمیدم تماس از سوریه است ته دلم انگار یک انبساط خاطری ایجاد میشد و بلافاصله گوشی را برمیداشتم و اول خودم میگفتم : «سلام پسر چطوری خوبی؟» و آخرش هم میگفتم : « انشاءالله با دست پر برگردی مادر.» همیشه میگفت :
« مادرجان برای من دعا خیر کن، برای همه دعای خیر کن» من همیشه بین اقامه و اذان نماز [میگویند دعا بین اقامه و اذان برآورده میشود] میگویم : « خدایا گوشت و پوست و خون در رگهای من و بچههایم نسل در نسل برای توست و هر چه از تو به من برسد راضی هستم.»
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم