💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#تحصیلات
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_رادمهر
بعد از پایان دبیرستان در دانشگاه شرکت کرد و از ابتدا دوست داشت در نظام (ارتش یا سپاه) قبول شود ؛ حتی از سوم دبیرستان میخواست وارد نظام شود اما من مانع شدم . او را وادار کردم که به دانشگاه برود ولی او دوست داشت حتما نظامی باشد . در دانشگاه شهید ستاری پذیرفته شد و اتفاقا رتبه خوبی هم داشت ولی شهریور همان سال دچار مشکل جسمی شد . در آن زمان در جوشکاری کارگر بود و زیر دستگاه جوش ، اعصاب یک طرف صورتش فلج شد . دانشگاه افسری از او تضمین یکماهه خواست تا به کلاسها برسد اما او گفت نمیتواند چنین تضمینی بدهد و نهایتاً نتوانست به دانشگاه شهید ستاری برود .
#بورسیه_سپاه
محمود سال بعد بورسیه دانشگاه امام حسین شد و در دانشگاه علوم و فنون دانشگاه اصفهان نیز پذیرفته و با مدرک فوق دیپلم از آنجا فارغالتحصیل شد . دانشگاه اصفهان خیلی سعی کرد او را در همان دانشگاه مشغول به کار کند چون رتبه اول رشته توپخانه به دست آورده بود . با من صحبت کرد و من گفتم : «شما بورسیه سپاه شدید ، هزینه شما را چه کسی پرداخت کرد؟» گفت : «لشکر25 کربلا» . گفتم : « برگرد لشکر 25 کربلا . به شوخی هم گفتم خرج تو را لشکر 25 کربلا میدهد و شما میخواهی برای جای دیگری بازدهی داشته باشی؟ اصفهانیها زرنگ هستند و نیروهای خبره را میگیرند .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#خبر_شهادت_درخواب
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
آخرین تلفنی هم که به ما کرد ، ساعت 12 شب بود زنگ زد گفت مادرجان دارید چه می کنید؟ گفتم مفاتیح می خوانم و برای شما دعا می کنم. گفت مادرجان برایمان دعای خیر کنید. گفتم پسرم دعای خیر می کنم برایتان انشاا... آنچه که خدا برای شما می خواهد اتفاق بی افتاد و خدا خیر بنده اش را بهتر از ما تشخیص می دهد.
من خبر شهادت بچه خودم را چند روز قبل از شهادت محمود و در عالم خواب از سردار شهید علی اکبر درویشی ولشکلایی فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) که سال 61 در عملیات رمضان با لبان تشنه شهید شده بود، دریافت کردم .
#تماس
#ازلسان_مادر_معززشهید
هرشب منتظر تماس پسرم میماندم و شماره سوریه که روی دستگاه تلفن میافتاد انبساط خاطری در دلم پدیدار میشد : «اکثراً ساعت 11:30، 12 شب زنگ میزد ، وقتی میفهمیدم تماس از سوریه است ته دلم انگار یک انبساط خاطری ایجاد میشد و بلافاصله گوشی را برمیداشتم و اول خودم میگفتم : «سلام پسر چطوری خوبی؟» و آخرش هم میگفتم : « انشاءالله با دست پر برگردی مادر.» همیشه میگفت :
« مادرجان برای من دعا خیر کن، برای همه دعای خیر کن» من همیشه بین اقامه و اذان نماز [میگویند دعا بین اقامه و اذان برآورده میشود] میگویم : « خدایا گوشت و پوست و خون در رگهای من و بچههایم نسل در نسل برای توست و هر چه از تو به من برسد راضی هستم.»
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#خبر_شهادت
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
مادر 10 روز قبل از شهادت محمود خوابی دیده بود و هر لحظه آماده شنیدن خبر شهادت محمود بود: «خبر شهادتش را شنبه به من دادند و من دوشنبه قبل از آن با او صحبت کردم، مدام پیش خودم میگفتم شهادت محمود پیش میآید و من باید خودم را برای خواست خدا آماده کنم .
برادر من صبح شنبه بعد از شهادت محمود آمده بود یک آمادگی در من ایجاد کند ، آخر هم به من اصل ماجرا را نگفت اما من به او گفتم هر چه خدا مصلحت میداند ، ما در مقابل مصلحت خدا حرفی نمیتوانیم بزنیم ، چه زنده برگردند و چه به شهادت برسند ما مطیع امر خدا هستیم . به من نگفتند شهید شده است و گفتند این شایعه وجود دارد. بعدازظهر دیدم برادرم همراه خانمش و دو خواهر دیگر من آمدند خانه ما، برادر دیگر من که روحانی و در نهاد نمایندگی سپاه گلستان است هم به همراه خانمش آمد . بعد دیدم تلفن زنگ میزند و بچهها میگویند مادرجان شب خانه هستی میخواهیم پیش تو بمانیم ! به مجتبی گفتم : محمود 5، 6 روز است زنگ نزده ،چیزی شده؟ گفت : نه چیزی نشده . بعد از اینکه برادرم جواد آمد و رفت به مجتبی گفتم : دایی به من گفت باید خودت را حفظ بکنی ، بچهها تو را نگاه میکنند ، محمود دو بچه دارد، محمدرضا دو بچه دارد ، معصومه تو را نگاه میکند گفتم حتما برای محمود و محمدرضا یک اتفاقی افتاده !
گفت : نه . بعد از اینکه اینها بعدازظهر آمدند برادرم گفت از سپاه میخواهند بیایند، گفتم : برادر من ! جنگ یا کشته شدن است یا اسارت یا مجروحیت، باید راضی به این مساله باشیم . وقتی برادرم این آمادگی را در من دیده بود به سپاه اعلام کرده بود که خواهرم آمادگی این مساله را دارد و آنها ساعت 5/30 دقیقه آمدند و خبر شهادت را دادند .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم