💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷 💠💠
💠🌷💠🌷 🌷
💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💠💠🌷💠💠🌷💠🌷💠
#خبر_شهادت
#ازلسان_مادر_معزز
#شهید_مدافع_حرم
#محمود_راد_مهر
مادر 10 روز قبل از شهادت محمود خوابی دیده بود و هر لحظه آماده شنیدن خبر شهادت محمود بود: «خبر شهادتش را شنبه به من دادند و من دوشنبه قبل از آن با او صحبت کردم، مدام پیش خودم میگفتم شهادت محمود پیش میآید و من باید خودم را برای خواست خدا آماده کنم .
برادر من صبح شنبه بعد از شهادت محمود آمده بود یک آمادگی در من ایجاد کند ، آخر هم به من اصل ماجرا را نگفت اما من به او گفتم هر چه خدا مصلحت میداند ، ما در مقابل مصلحت خدا حرفی نمیتوانیم بزنیم ، چه زنده برگردند و چه به شهادت برسند ما مطیع امر خدا هستیم . به من نگفتند شهید شده است و گفتند این شایعه وجود دارد. بعدازظهر دیدم برادرم همراه خانمش و دو خواهر دیگر من آمدند خانه ما، برادر دیگر من که روحانی و در نهاد نمایندگی سپاه گلستان است هم به همراه خانمش آمد . بعد دیدم تلفن زنگ میزند و بچهها میگویند مادرجان شب خانه هستی میخواهیم پیش تو بمانیم ! به مجتبی گفتم : محمود 5، 6 روز است زنگ نزده ،چیزی شده؟ گفت : نه چیزی نشده . بعد از اینکه برادرم جواد آمد و رفت به مجتبی گفتم : دایی به من گفت باید خودت را حفظ بکنی ، بچهها تو را نگاه میکنند ، محمود دو بچه دارد، محمدرضا دو بچه دارد ، معصومه تو را نگاه میکند گفتم حتما برای محمود و محمدرضا یک اتفاقی افتاده !
گفت : نه . بعد از اینکه اینها بعدازظهر آمدند برادرم گفت از سپاه میخواهند بیایند، گفتم : برادر من ! جنگ یا کشته شدن است یا اسارت یا مجروحیت، باید راضی به این مساله باشیم . وقتی برادرم این آمادگی را در من دیده بود به سپاه اعلام کرده بود که خواهرم آمادگی این مساله را دارد و آنها ساعت 5/30 دقیقه آمدند و خبر شهادت را دادند .
💠🌷💠🌷💠🌷💠
💠🌷 💠🌷💠
💠🌷💠 💠
💠💠💠
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم