#وقتے "ٺو" رفــتہ باشی
#کامل نمی شود عشــق
#بعد از تو تا همــیشه
#این قصــه ناتمــام است
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
🛑⭕️🛑🌷
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌷 بسم رب الشهداء و صدیقین🕊
🔴 #نیمه_ی_پنهان_ماه
✨ زندگینامه شهید #حمید_باکری
قسمت 4⃣3⃣
آن شب من و خانم همـت تـا صبح گريه كرديم. فكر كرديم. «راستي! آن هايي كه از بيـرون نگاه مي كنند همين قدر از ما مي بينند و ما را همين طور مـي بينند؟ ارزش اين زندگي مشترك همين قدر بود كه ايـن هـا در عــرض نــيم ســاعت قيمــت زدنــد بــه آن و رفتنــد ؟»
روز بعد، دوتايي دست بچه هامان را گرفتيم و رفتيم حرم. خانم همت چشمش كه افتاد به گنبد و گل دسـته گفـت:
« فاطمـه! يك تكه از بهشت را به ما نشان دادند و بعد دوباره درها بسـته شد.»
يك تكه از بهشت، مدينه فاضـله. نمـي دانـم شـايد دوره امـام زمان آن طور باشد. هميشه احساس مي كنم ما لـذت هـايي از آن زمان را در گذشته تجربه كرديم. هرچند سـختي هـم زيـاد كشيديم. غم و غصه در اين جور زندگي هـا، مثـل درد مزمنـي است كه همه جا با تو است و بعد ناگهان آن چيزي كه بـدتر از همه است، اتفاق مي افتد؛ تو مي مـاني، او مـي رود. تـا وقتـي هستند، تا وقتي حس مي كني كه كنار تواَند، همه چيز فرق مي كند.
《 #بعد از شهادت حميد، مدت ها نرفت آن طرف ها. از اهـواز مـي ترسيد؛ از آن خانه دو طبقه جمع و جور، از دزفول، از بيمارستان افشار، از طلاييه كه جنازه حميد در پيچ و تاب هورهـايش گـم شده بود و از اسلام آباد كه در خيابان هايش با او قدم زده بـود، خنديده بود. نمي توانست حالا تنها برود، تنها ببيند، تنها بخندد؛ دلش نمي آمد... شده بود مثل كبوترهاي جَلد، دلش نمي آمد و دلش پر مي كشيد. 》
⬅️ ادامه دارد....
ارسال فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
🌸🌸🌸🌸🕊🕊🕊🕊🌸🌸🌸🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم