خورشید، خسته از تمام این سال ها، غروب میکند. دیگر رمقی نمانده از یادآوری #پهلوی_شکسته و تن های #بی_کفن. جانی نمانده برای ترمیم کاسه #صبر.
کوزه آرزوها مالامال شده، اما کسی به دنبال خواسته هایش نمیرود. شاید همه فانوس گم کرده اند. کسی در چاه نامه نمی اندازد، کسی به #آسمان تمسک نمیجوید. #قلب ها تهی شده اند
شاید باید اتاقی اجاره کرد و در آن تنها مدادی نهاد. مدادی که چوب خط روز ها و ثانیه ها را رسم کند، به رسم #دلتنگی.
کاش میشد دست لای گیسوان آسمان برد و تاروپود خورشید را دوباره یافت. غرق در #سخاوت نورانی اش شد و فروغ را دوباره به زمین هدیه داد.
خورشیدی که به صبر، در انتظار منتظرانش نشسته، درحالیکه از زمین، تنها تندیِ زننده #گناه، به مشامش میرسد. خورشیدی که هرچند سراغش را نمیگیریم، اما هنوز #عشق را در زمین می رویاند
تشنه #ظهورش نیستیم، درحالیکه عطش، مهمان هر روز وجود اوست. تشنه #حضورش نیستیم، هرچند که او هنوز تشنه ماست
تلخترین خاطره این روز ها، شیرینی لبخندیست که به انتظار طلوعش نشسته ایم. شاید برای ظهور این #لبخند، اندکی "خواستن" ، یاریمان دهد.
✍نویسنده : #مبرا_پورحسن
#جمعه_های_انتظار
#یا_صاحب_الزمان
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم