🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵
🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷
🔵🌺🔵🌺🔵
🌺🌳🌺🌳🌺
🔵🌺🔵🌺🔵
🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵
#حرف_از_رفتن_واعزام
#شهید_مدافع_حرم
#شهیدعلیرضابریری
اولین باری که حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به میان آمد زمانی بود که بعد از 9 ماه اسمش برای اعزام در آمده بود. علیرضا 9 ماه قبل برای رفتن به سوریه ثبتنام کرده بود و کاملاً داوطلبانه برای دفاع از حرم رفت .. بعضی از مردم میپرسند همسرت را به اجبار بردند؟ میگویم نه. کاملاً داوطلبانه و با خواست عمیق قلبی رفت .. وقتی به من گفت : میخواهم بروم سوریه، واقعاً شوکه شدم چون اصلاً حرفی از اسمنویسیشان به من نزده بود .. به من گفت : یعنی ناراضی هستی؟ گفتم ناراضی نیستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت : فکر کن اینجا صحرای کربلا است .. امروز روز عاشورا و آقا امام حسین(علیه السلام) هل من ناصر سر داده و تو میخواهی جلوی من را بگیری؟ راستش دیگر حرفی برای گفتن نداشتم .. همین برای مجاب شدن صد در صدم کافی بود و خوشحالم و خدا را شکر میکنم از اینکه مانع رفتنش نشدم . سه روز بعد یعنی دقیقاً 20 آبان ماه 94 عازم سوریه شد. مرتبه اول 49 روز طول کشید و ایشان در 9 دی ماه 94 برگشت، وقتی برگشت کاملاً حالش منقلب بود. میگفت : شاید باور نکنی اما من معنی «شهدا شرمندهایم» را با تمام وجود حس کردم . از اینکه موقع برگشت همسنگرانش شهید شده بودند و ایشان سالم مانده بود، واقعاً احساس شرمساری میکرد . فوقالعاده ناراحت بود وقتی برای مدافعان حرم کاروان استقبال گذاشته بودند . ایشان همان ابتدای ورودی شهر پیاده شد و خودشان با تاکسی آمد خانه . بعد از بازگشت از سوریه واقعاً بیتاب بود و همهاش در فکر فرو میرفت و میگفت: کوثر دلم آشوب است. دعا کن بروم. دعا کن به آرزویم برسم. علیرضای من، عاشق دریا بود و مثل همیشه که دلش میگرفت، رفت روی اسکله سنگی تا کمی آرام بگیرد .
🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵
🔵🌳🌺🌳🔵
🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم