eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
301 دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🌺🔵🌺🔵 🌺🌳🌺🌳🌺 🔵🌺🔵🌺🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 من و شهید هشت سال با هم زندگی کردیم و خداوند بعد از شش سال به ما فرزندی عطا کرد به نام محمدامین؛ پسرمان متولد 25 فروردین ماه 1393 است که بیش از دو سال دارد. محمدامین الان خیلی دلتنگ پدرش می‌شود. این روزها تازه به حرف آمده و شیرین‌زبانی می‌کند. اما حیف که پدرش نیست تا من ذوق و خوشحالی این لحظه‌ها را در صورت هر دویشان ببینم. این روزها که محمدامین را می‌بینم متوجه شباهت زیاد او با پدرش می‌شوم. در مورد ویژگی‌های اخلاقی باید به شجاعت، تقوا و توجه خاص ایشان به رزق حلال اشاره کنم؛ همواره می‌گفت :که این رزق روی محمد‌امین تأثیر می‌گذارد و بسیار روی این موضوع حساس بود .. مهم‌تر از همه فوق‌العاده شوخ‌طبع بود . 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 🔵🌳🌺🌳🔵 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🌺🔵🌺🔵 🌺🌳🌺🌳🌺 🔵🌺🔵🌺🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 اولین باری که حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به میان آمد زمانی بود که بعد از 9 ماه اسمش برای اعزام در آمده بود. علیرضا 9 ماه قبل برای رفتن به سوریه ثبت‌نام کرده بود و کاملاً داوطلبانه برای دفاع از حرم رفت .. بعضی از مردم می‌پرسند همسرت را به اجبار بردند؟ می‌گویم نه. کاملاً داوطلبانه و با خواست عمیق قلبی رفت .. وقتی به من گفت : می‌خواهم بروم سوریه، واقعاً شوکه شدم چون اصلاً حرفی از اسم‌نویسی‌شان به من نزده بود .. به من گفت : یعنی ناراضی هستی؟ گفتم ناراضی نیستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت : فکر کن اینجا صحرای کربلا است .. امروز روز عاشورا و آقا امام حسین(علیه السلام) هل من ناصر سر داده و تو می‌خواهی جلوی من را بگیری؟ راستش دیگر حرفی برای گفتن نداشتم .. همین برای مجاب شدن صد در صدم کافی بود و خوشحالم و خدا را شکر می‌کنم از اینکه مانع رفتنش نشدم . سه روز بعد یعنی دقیقاً 20 آبان ماه 94 عازم سوریه شد. مرتبه اول 49 روز طول کشید و ایشان در 9 دی ماه 94 برگشت، وقتی برگشت کاملاً حالش منقلب بود. می‌گفت : شاید باور نکنی اما من معنی «شهدا شرمنده‌ایم» را با تمام وجود حس کردم . از اینکه موقع برگشت همسنگرانش شهید شده بودند و ایشان سالم مانده بود، واقعاً احساس شرمساری می‌کرد . فوق‌العاده ناراحت بود وقتی برای مدافعان حرم کاروان استقبال گذاشته بودند . ایشان همان ابتدای ورودی شهر پیاده شد و خودشان با تاکسی آمد خانه . بعد از بازگشت از سوریه واقعاً بی‌تاب بود و همه‌اش در فکر فرو می‌رفت و می‌گفت: کوثر دلم آشوب است. دعا کن بروم. دعا کن به آرزویم برسم. علیرضای من، عاشق دریا بود و مثل همیشه که دلش می‌گرفت، رفت روی اسکله سنگی تا کمی آرام بگیرد . 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 🔵🌳🌺🌳🔵 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🌺🔵🌺🔵 🌺🌳🌺🌳🌺 🔵🌺🔵🌺🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 ایشان چهاردهم فروردین 95 برای دومین بار عازم سوریه شد و 16/2/95 در سحرگاه مبعث نبی اکرم ساعت 1:30 بامداد روز پنج‌شنبه به همراه 12 آلاله دیگر از لشکر 25 مازندران به طور مظلومانه در نقض آتش‌بس منطقه خان طومان به آرزویش رسید و همنشین مادر سادات فاطمه زهرا(سلام الله علیها)‌ شد و پیکر پاکش بعد از سه سال به وطن بازنگشت. در شهرستان ما امامزاده‌ای است به نام امامزاده ابراهیم از فرزندان امام موسی کاظم(علیه السلام) که سر این بزرگوار در این شهر دفن است .. همان روز اول که خبر شهادتشان تأیید شد رفتم امامزاده و دو رکعت نماز شکر برای شهادتشان خواندم .. بعد از آن نماز خدا آرامم کرد، سکینه الهی را در دلم قرار داد .. غم ما در مقابل صحنه‌هایی که بی‌بی زینب کبری(سلام الله علیها) دید چیزی نیست . ما که ندیدیم عزیزانمان چطور جان دادند، ما که اسیری نکشیدیم، ما کتک نخوردیم .. برای محمدامینم اسباب بازی خریدند اما ... امان از دل زینب که سری را برای آرام کردن نازدانه آقا به ایشان دادند؛ غم ما هیچ نیست. ان‌شاءالله خدا از ما قبول کند و ما را در جرگه رهروان آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف) قرار بدهد .. امید دارم که علیرضا با سپاهی از شهیدان برگردد . خیلی دردناک است که آدم عزیزترین شخص زندگی و هم نفسش را از دست بدهد، اما خدا را شکر کردم چون همیشه از خدا می‌خواستم که اگر قرار باشد روزی علیرضا را از دست بدهم با شهادت باشد . حتی در خوابم نمی‌دیدم که در سن 26 سالگی بشوم همسر شهید، آن هم شهید مدافع حرم بی‌بی. چه افتخاری از این بهتر و زیباتر. 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 🔵🌳🌺🌳🔵 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🌺🔵🌺🔵 🌺🌳🌺🌳🌺 🔵🌺🔵🌺🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 وقتی که بار اول از سوریه اومد گفت: به پوتین هام دست نزن و تمیزشون نکن میخوام بزارمشون کنار ،به این پوتین ها خاک سوریه و جهاد چسبیده میخوام همینطور باشه تا دوباره خانم بطلبه و برم .همینطور هم شد اینبار با این پوتین ها رفت و دیگه برنگشت . 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 🔵🌳🌺🌳🔵 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🌺🔵🌺🔵 🌺🌳🌺🌳🌺 🔵🌺🔵🌺🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 من هم خبر شهادت همسرم را به بدترین نحو در یکی کانال‌های محلی تلگرام خواندم. باور کردنی نبود. تلخ‌ترین لحظات عمرم بود، شهادت خیلی شیرین است اما. . . محمدامینم الان حرف می‌زند و هر روز صبح به عکس بابایش سلام می‌کند و می‌بوسدش، هنوز آنقدر نمی‌تواند این چیزها را درک کند چون فقط دو سال دارد و می‌گوید که بابایی بیاد بریم موتورسواری . مراسم اصلی برای شهیدم را در مصلای امام خمینی شهرستان بابلسر برگزار کردند که واقعاً جمعیت بی‌سابقه بود. راستش من خودم خیلی شنیدم که می‌گویند مدافعان حرم دستمزد‌های میلیونی میگیرند اما واقعاً اینطور نیست. آنها کاملاً بی‌ادعا و داوطلبانه راهی این راه شدند. بدون زور و اجبار و بدون توقع ریالی پول. اما باید به آنها که ایراد می‌گیرند و حرف‌های کنایه‌دار می‌زنند بگویم که‌ ای افرادی که می‌گویید مدافعان حرم برای پول می‌روند آیا حاضرید به ازای پول یک انگشت خود را بدهید یا باقی عمرتان را روی صندلی چرخ دار بنشینید؟ یا اصلاً آیا حاضرید که جانتان را بدهید و فرزندتان یک عمر در حسرت دستان و مهر پدری بماند؟ مطمئناً نه. من از اینکه همسر یک مدافع حرم هستم، به خود می‌بالم و امروز خوشحالم و احساس غرور می‌کنم و با افتخار سرم را بالا می‌گیرم که همسر شیرمردی هستم که اجازه نداد علم سقا پایین بماند و بار دیگر اسارت اهل بیت تکرار بشود . 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 🔵🌳🌺🌳🔵 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🌺🔵🌺🔵 🌺🌳🌺🌳🌺 🔵🌺🔵🌺🔵 🔷🌳🔷🌳🔷🌳🔷 🔵🔷🔵🔷🔵🔷🔵 تو منطقه خان طومان علیرضا مردانه و شجاعانه جنگید حتی به سرداران اونجا هم گفتم علیرضا و دوتا مدافع حرم دیگه با رشادت هاشون این چند مدت خط رو نگه داشتند .چند روز قبل شهادت یه ترکش خورده بود میگفت ناصر ببین باز من لایق نبودم ... حقیقتا عاشق شهادت بود نه به حرف باشه نه، به عمل .. خان طومان کمین خوردیم جنگ سختی شد آتش بسیار مهیب علیرضا صدام زد ناصر (اسم مستعار فرمانده گردان) حبیب مجروح شده به حالت خیز اومدم پایین پاش فاصله ما باهم کلا پنج شیش متربيشتر نبود؛ آنقدر آتش دشمن سنگین و در تیررس دشمن بودیم که نمی تونستم بیام بلند شم برم بالای سرش از همون پایین پا ،مچ پای حبيب رو گرفتم ،دیدم هنوز بدنش گرمه علیرضا گفت ناصر اگه چند متر بريم عقب یه ساختمان هست میتونیم موضع امنی بگیریم و مجروح رو درمان کنیم به هر قیمتی بود بايد ميومديم سمت عقب گاز استریل و باند رو گذاشتم رو زخم حبیب. عليرضام یکی از بچه های زخمی فاطميون رو که خیلی هم وضعش مساعد نبود گرفت. راه افتادیم یه چند متری که اومدیم دیدم علیرضا صدام میزنه ناصرناصر ،کابلی و کلی از بچه ها اينجا افتادن رو خاک گفتم وضعیتشون چطوره گفت کابلی هنوز نفس می کشه. علیرضا گفت ناصر من ميمونم تو برو (من مثل علیرضا حقیقتا کم دیدم یکی علیرضا یکی شهید سالخورده این دوتا بی نظیر بودن از نظر ایمان از نظر شجاعت ،نظامی و....) برو ماشین بفرست ما شهدا و مجروحارو بیاریم اصرار اصرار تو برو علیرضا نه ناصر تو ..حالا این موقعیه که دیگه آتیش ها خوابیده و وضعیت عادیه . چاره ای نبود ارتباط با عقبه نداشتیم راه افتادم، یه گردنه کوچيک بین ما فاصله بود اومدم عقب کل فاصله ی ما باهم صد تا دویست مترهم نبود. محمدبلباسی و رجایی فر واقعا شجاع بودن ماشین و بی سيم وگرفتن راه بیفتن يبار دیگه از پشت بی سیم با علیرضا هماهنگ کردم گفت بفرست ماشین بیاد وضعیت آرومه ، راه افتادن از پشت بی سیم صداشونو می شنیدم علیرضا میگفت محمد گردنه رو رد کن اونجا بیا و....حتی گفت ماشینو سروته کن دنده عقب بگیر یکدفعه تو همین حین دوباره آتیش دشمن شروع شد آتش واقعا مهیب و وسيع یکی یکی دیگه صدای بی سیم ها قطع میشد علیرضا ،محمدو رجایی فر.....ساعت یک نیمه شب ۱۷ارديبهشت علیرضا و محمد و رجایی فر به آرزوشون رسيدن . تحمل نکردم راه افتادم اومدم نزديکشون رو بلندی...اما نمی شد کاری کرد . نمی شد حتی پيکرشون رو برگردوند تا چهارونيم صبح هر چه تلاش کردیم نشد اول صبح دوباره نیروهای دیگه اومدن وارد عمل شدن نشد..... تا غروب .....اما نشد ...وشرمنده ام که من برگشتم و زنده ام اما بچه های شما پر پر شدن و نتونستيم پيکرشون رو برگردونيم ... 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 🔵🌳🌺🌳🔵 🔵🔷🌺🌳🌺🔷🔵 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم