🌸🌼🌺🌼🌸🌺🌼🌸
🌸🌼🌺🌼🌸
🌸🌼🌺
🌸
#خاطره
🔵شهید مدافعحرم #عمار_بهمنی
❤️عمار میگفت:«یکی از آرزوهام اینه که یه خونهی خوب و خیلی بزرگ بخرم و هر سال بدم به یه زوج جوون که رایگان استفاده کنن، شاید بتونن خونهای تهیه کنن». دست و دلباز بود و حبّ دنیا نداشت و تا جایی که میتوانست، به یاری دیگران میشتافت. اگر سر چهارراه پشت چراغ قرمز ترمز میکردیم یا در خیابان فردی را میدید که به کمک نیاز دارد، بیمنّت و خالصانه پیشقدم میشد.
🦋به فراخورِ حال آن آدمهایی که محتاج کمک بودند، سریع دست به جیب میشد و با حفظ آبروی طرف، هر چه در جیبش بود، میبخشید. درصورتی که خودش به همان مقدار پول در تهِ جیبش بهشدّت نیاز داشت.
❤️این عملِ عمار برایم جالب بود و میگفتم: «تو که بیکاری شدی، پولت را لازم داری، حال چرا همهٔ دار و ندارت را میبخشی؟ مقداریش رو ببخش و مقداری رو نگهدار!» میگفت: «نه، اگه به همین آدما کمک کنیم، دعاشون در حق ما برآورده میشه و عاقبت بخیر میشیم.»
🦋در شهرک بودیم و داشتیم از جایی رد میشدیم. دیدم عمار رفت سمت رُفتگری که مشغول نظافت بود. رفت جلو و دست داد. شروع کرد به گپزدن. در همان حال، کمک مالی هم بهش کرد. این حرکات را چندین بار از او دیده بودم اما هیچوقت به روی خودش نمیآورد. به او میگفتم: «فهمیدم کمک کردی.» و او منکر میشد و میگفت: «نه! فقط احوالش را پرسیدم و "خستهنباشید" گفتم.»
❤️اما من اصرار میکردم که فهمیدم و او هم از من قول میگرفت حالا که میدانم، به کسی چیزی نگویم. همیشه این کارهایش برایم جالب بود. بیریا بود و دوست داشت کارهای خیرش پنهانی باشد. با اینکه آن آدمها را برای اولینبار میدید، طوری گرم میگرفت و دمخورشان میشد که انگار سالهاست آنها را میشناسد. شاید آن آدم اصلاً ایرانی هم نبود اما او دریغ نمیکرد.
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🍁آقا حامد سال ها تو هیئت فاطمیه (س) طالقانی تبریز به عزاداری مشغول بود، وقتی ایام محرم می شد یکی از چرخ های مخصوص حمل باندها رو برای خودش بر میداشت و وظیفه حمل اون چرخ رو به عهده میگرفت، با عشق و علاقه خاصی هم این کار رو انجام می داد،
🍁وقتی عاشورا می شد برای هیئت چهار هزار تا نهار میدادیم که حامد منتظر می شد همه کم کم برن، تا کار شستن دیگ ها رو شروع کنه با گریه و حال عجیبی شروع به کار می کرد،
🍁 بهش میگفتن آقا حامد شما افسری و همه میشناسنتون بهتره بقیه این کارو انجام بدن، می گفت: اینجا یه جایی هست که اگه سردارم باشی باید شکسته شوی تا بزرگ بشی و همینطور می گفت: شفا تو آخر مجلسه، آخر مجلسم شستن دیگ هاست و من از این دیگ ها حاجتم رو خواهم گرفت که بالاخره اینطور هم شد.
#شهیدمدافع_حرم_حامد_جوانی
#شهادت:4تیرسال94
#مردان_بی_ادعا
#خاطره
#سالروزشهادت......🕊🌹
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
{💚🌱}
#خاطره
#حاج_قاسم
✍توی فرودگاه دور و بر حاجی شلوغ بود . با همه رو بوسی و احوالپرسی میکرد. نگران شدم!قبل اینکه برسیم پای هواپیما،همراه شدیم. توی اتوبوس هر دو از یک میله گرفتیم . دستش را فشار دادم و گفتم :«حاجی! مواظب باش، یه وقت خدایی نکرده یکی چاقویی داره، اتفاقی میافته برات...» گفت:«این مردم خیلی عزیز هستن» بعد با لحن شوخی گفت: «تو که از شهادت نمیترسیدی!»
قیافه حق به جانب گرفتم و گفتم : «حاجی من نگفتم از شهادت میترسم !» صد تا مثل من فدای شما بشه. شما الان امید بچه یتیم ها هستید .شما الان امید بچههای مظلوم عراق و ..هستید.» خندید و گفت: «نه، گاهی اوقات شهادت تاثیرش از موندن بیشتره.»
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
|🌹|
#خـاطره
بهنام بعدازتعویض پرچم نزدماآمده بود؛
پرچمی که بازیرکی ونامحسوس ازبالای ساختمان اشغال شده توسط بعثی ها،پایین آورده بود.
دست اوهنگام تعویض پرچم به دلیل ضخامت طناب وسرعتی که درپایین کشیدن پرچم عراق وبالا بردن پرچم کشورمان داشت،مجروح شده بود.
به گروهبان مقدم گفتم باندبیاورد ودست بهنام راپانسمان کند،امابهنام اجازه پانسمان دستش رانمیداد.بادویدن به دورمن،مقدم رابه دنبال خودمیکشاندگفتم:"چرا نمیایستیمیخواهدپانسمانت کندتازخمت چرک نکند."
گفت:"باندرابگذاریدبرای سربازانی که مادرندارندوتیرمیخورند."
هرچه سعی کردیم اجازه نداددستش راببندیم.اویک مشت خاک روی دستش ریخت و رفت.
#بزرگمـردڪوچڪسرزمینمن
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💎💠💎💠💎💠💎💠
💠💎💠 💠🌷💠
💎🌷💎 💎
💠🌷💠
💎🌷💎
💠🌷💠💎
💎💠
#دلنوشته
#شهیدمدافع_حرم_سعیدسامانلو
(دوستی هستم که شهــــــــــید سعید سامانلو مثل داداشم بود.)
سلام ،سلامی با حسرت از کسی که هنوز رفتنت رو باور نکرده، هر وقت یادم میاد که پرواز کردی ،تجسم خنده هات ونوع نگاه و کلام دلنشینت ،پذیرش نبودنت رو برام سخت میکنه غافلگیرم کردی داداش؛ تازه دلخوش این شدم که میتونم بیشتر از قبل روی شما حساب کنم با اومدنت به کلبه حقیرانه ام در یه شهر کوچیک احساس خیلی خوبی بهم دست داد آنقدر که حس کردم که این ارتباط تازه وصل شده همیشه اینجور خواهد ماند اما افسوس...به قول خودت (خداخیرت بده)حالا که مستجاب الدعوه شدی دعای از باب نجات برای حیات...
#خاطره
یکی از همرزمان شهید سامانلو
آزاد سازی شهرک شیعه نشین نبل و الزهرا که چهار سال در محاصره گروهک های تروریستی النصره بود در دو محور صورت گرفت و فرمانده سعید سامانلو نقش بسزایی در این عملیات داشت و باعث پیروزی شد . او با شجاعتش و پیروزی رزمندگان در الزهرا و نبل وحشتی در دل تکفیری ها انداخت .
غیرت دینی آقا سعید و امثال او باعث شد ما بنا به گفته مقام معظم رهبری (امام خامنه ای) مدظله العالی در همدان و کرمانشاه نجنگیم.
(سعید عزیز شهادت غریبانه ات مبارک.)
🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💎🌷💎🌷💎🌷💎
💎💠💎 💎💠💎
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
💎💠💎💠💎💠💎💠
💠💎💠 💠🌷💠
💎🌷💎 💎
💠🌷💠
💎🌷💎
💠🌷💠💎
💎💠
#خاطره
#شهیدمدافع_حرم_سعیدسامانلو
(من یکی از دوستان و همکارهای آقا سعید می باشم)
من ساکن اراک هستم و با آقا سعید در دانشگاه امام حسین علیه السلام تهران آشنا و دوست شدم . خیلی آقا سعید رو دوست داشتم و برام قابل احترام بود
تو همون دوره دانشجویی یه روز قرار بود رهبرمون (حضرت آیت الله خامنه ای) بیاد دانشگاه ما از چند ماه قبلش تمرین های ما برای مراسم آن روز شروع شده بود و هر روز ساعت ها وقت ما برای تمرین می گذشت چند هفته قبل از آمدن رهبر، آقا سعید بهم گفت دیشب خواب دیدم رهبرمون بی خبر اینجا اومده همه در حال تمرین بودید به غیر من و چند نفر دیگه از دوستان که ما ردیفی توی تابوت خوابیده بودیم و آقا سر دوشی برای ما گذاشت و صلوات می فرستاد. بهش گفتم خیر است سعید گفت بله خیر است خواب خوبی است انشالله محقق شود سعید جان دوست خوب من خواب ات چه زیبا تعبیر شد کاش می پرسیدم بقیه دوستان چه کسانی بودند کاش من هم بودم .
#خاطره
(یکی از دوستان شهید سامانلو از اصفهان)
من تو فتنه 88 شجاعت سعید را دیدم و شناختم . من و سعید و بچه ها آماده باش بودیم کار سختی بود مردم ، خیابون ها، نادانی هاشون، هدف های غلط و .. یه روز تو همون آشوب ها به سعید گفتم می ترسم بیایید هر جا میریم دسته جمعی باشیم خندید و گفت باید شجاع باشی . شغل و کار، من و تو جسارت و بی باکی می خواد .بهم با تاکید گفت توکل کن، توکل اگه هدف ات خدا باشه از هیچی نمی ترسی . اتفاقی هم بیفتد چون هدف ات خدایی بوده شیرینه شیرین سعید از هیچی نمی ترسید اصلا از شرایط خطر ناک اجتناب و دوری نمی کرد می رفت تو دل دشمن و خطر . یه روز بهش گفتم تو از چیزی می ترسی ؟ گفت آره با تعجب! گفتم چی ؟
گفت خدا سعید واقعا عارف بود . سعید جان من دیگه از چیزی نمی ترسم به غیر از خدا . می دونی چرا ؟ چون توکل کردم...
🌷💠🌷💠🌷💠🌷
💎🌷💎🌷💎🌷💎
💎💠💎 💎💠💎
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#خاطره🎞
مادرشهید:
خواهر و برادرها در جریان تصمیم بابک قرار داشتند؟
برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد. برادرش به بابک گفت: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هر جایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی میکنم اما بابک دل به هیچ یک از این وعدهها خوش نکرد. وقتی میگفتیم نرو میگفت: من باید بروم اگر مننروم کی باید برود . باید بروم تا شماها در امنیت باشید. خوابهایی از خانم حضرت زینب(س) دیده بود اما هیچگاه برایمان آن خوابها را تعریف نکرد ، خوابهایی که باشهادتش تعبیر شد. فقط میگفت من باید با خانم حضرت زینب(س)زیارت کنم.
ُ•|گلے گـم ڪرده ام
•مے جویم او را...♥️
•|به هـر گل میـرسم
•مے بویم او را...✋🏿😔
#شهیدبابڪنورے|🌸|
#سالروزشهادت🕊🌸
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🕊⭕️
🌹🕊🕊⭕️
🌹⭕️🕊🌹🕊
🌹🕊🕊⭕️🌹
🌹⭕️🌹🕊🕊
⭕️🌹🕊🌹🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
#خاطره
#شهیدمدافع_حرم
#عبدالصالح_زارع
از عملیاتها که برمیگشتیم،
همه نیروها معمولا شدیدا خسته بودند،
به محض رسیدن به مقر همه بچه ها براي استراحت مي رفتند و سرگرم كار خودشان بودند
،اما با اینکه شهید زارع
پا به پای بچه ها میجنگید و مثل بقیه مهمات حمل کرده و دست و پایش تاول زده بود .. تازه شروع میکرد؛کمک به رزمنده ها و براشون غذا می آورد، وسایل استراحت واستحمامشان را آماده میکرد.
هميشه دوست داشت در كمك كردن به ديگران در صف اول باشد و بتواند
مشكلات ديگران را حل كند
(به نقل از همرزم شهید)
🌹🕊🌹⭕️🌹🕊🌹
💢⭕️💢⭕️💢⭕️💢
⭕️
⭕️⭕️⭕️🌹
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
#و_فَدَيناهُ_بِذِبحٍ_عظيم
عشـق است . . .
که دل به راه دلبر دادن
جان را به هوای آل حیـدر دادن
این کارِ بزرگ ، کار مردان خداست
ماننـد حسین بن علـے #سـر دادن
🍁مادر شهید میگفت همرزمش گفته ڪه رضا شب قبل از شهادتش یڪ #خـوابی دیده بود و همه را بیدار ڪرده بود. گفته بود بیدار شوید، بیدارشوید من می خواهم شهید بشوم... دوستانش گفته بودند ڪه حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! ڪو شهادت؟
🍁گفته بود من خواب دیدم #امام_حسین(ع) به خوابم آمد و گفت رضا تو شهید می شوی، اگر #ســرت را بریدند، نترس ، درد ندارد... وقتی من این را شنیدم واقعا آرام شدم... تسلی پیدا کردم...مطمئنم ڪه خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته...
#شهیدمدافع_حرم_رضا_اسماعیلی
#اولین_ذبیح_فاطمیون
#خاطره
شادی روحش صلواتی با ذکر«وعجل فرجهم»بفرستید.
#اللهمصلعليمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
ولادت: ۲۶ #مهر ۱۳۷۱ #افغانستان
شهادت: ۸ #بهمن ۱۳۹۲ #دمشق
مدفن:بهشت رضا-گلزار شهدا #مشهد
#سالروزشهادت....🕊
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔸 #سیره_شهدا
💠وقتی می دید کسی پول نیاز دارد به راحتی به او قرض میداد حتی بعضی سرباز هایش هم از او قرض گرفته بودند .با همیشه با اطرافیانش سر صحبت را باز می کرد تا از وضعیت مالی آنها باخبر شده و در حد توان خود گامی برای رفع نیاز مالی آنها بردارد.
🍁به راحتی هم پول هایی را داده بود می بخشید اول باید مطمئن شد که این فرد به آن پول احتیاج ندارددر غیر اینصورت می گفت : برو انشاالله دفعه بعد که پول را آوردی ازت میگیرم
✍🏻راوی : حمزه منتظری دوست و همرزم #شهیدمدافع_حرم #عبدالصالح_زارع بهنمیری
#مردان_بی_ادعا
#مردان_خاکی
#خاطره
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈
#خاطره
✍شهید پور جعفری می گفت:
روزی در منطقه ای در سوریه،
حاجی خواست با دوربین دید
بزنه،خیلی محل خطرناکی بود،
من بلوکی را که سوراخی داشت،
بلند کردم که بذارم بالای دیوار که
دوربین استتار بشه.
همین که گذاشتمش بالا
تک تیرانداز بلوک رو طوری زد
که تکه تکه شد ریخت روی
سر و صورت ما.
حاجی کمی فاصله گرفت،
خواست دوباره با دوربین دید
بزنه که این بار ،گلوله ای نشست
کنار گوشش روی دیوار ، خلاصه
شناسایی به خیر گذشت.
بعد از شناسایی داخل خانه ای
شدیم برای تجدید وضو احساس
کردم اوضاع اصلا مناسب نیست
به اصرار زیاد حاجی رو سوار
ماشین کردیم و راه افتادیم.
هنوز زیاد دور نشده بودیم که
همون خونه در جا منفجر شد و
حدود هفده تن شهید شدند
🗯بعداز این اتفاق حاجی به من
گفت:حسین امروز چند بار نزدیک
بود شهید بشیم اما حیف.
📚راویت کننده: سردار حسنی سعدی
در تاریخ ۸ بهمن ۱۳۹۸
#سالروزشهادتسردارحسینپورجعفری
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه ⸣
🌷شهید سید منصور مهدوی نیاکی🌷
تاریخ تولد: فروردین 46
تاریخ و محل شهادت : 65/10/5 - ام الرصاص
🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃
🌾"زندگینامه شهید سید منصور مهدوی نیاکی"
در فروردینماه سال هزار و سیصد و چهلوشش که طبیعت میرفت جلوه باطراوتی به هستی بدهد، در خانواده متدین و پاکدامن و از ذریه پاک سادات «مهدوی نیاکی» که دل و چشم به آسمان داشتند و غیر از رضایت خداوند به چیزی راضی نبودند، کودکی به دنیا آمد که انگار هدیه نوروزی و عیدی جاودانگی از خالق هستی به پدر و مادر عاشق اهلبیت بود. نام زیبای «منصور» را بر او نهادند. دیباچه زندگی منصور بیانگر آینده درخشانش بود. از کودکی مودب و آرام بود که توجه داشت روابط و تعامل حسنهای با دیگران داشته باشد.
دوران ابتدایی را در دبستان پستا (تقوا) و راهنمایی را در مدرسه شهید سقا علیزاده، پشت سر گذاشت و متوسطه را در دبیرستان امام خمینی (ره) آغاز نمود.
منصور فرد مستعد و خوشفکر بود و در کنار فعالیتهای درسی و آموزشی به کار هنر خوشنویسی و نقاشی و همچنین به تلاشهای ورزشی میپرداخت.
درزمینه هنرهای رزمی و غواصی دوره تخصصی را گذرانده بود. منصور در همان اوایل دوران نوجوانی به امور واجبات اهمیت ویژهای میداد و اهتمام داشت که نماز شب را اقامه نماید و در فراگیری قرآن و علوم قرآنی گوی سبقت را برباید. او با اعتماد راسخ مبنی بر انجام کار برای رضای خدا و دعوت دیگران به مسیر متعالی اسلامی همواره با حضوری فعال در انجمن اسلامی دانشآموزان آمل و همچنین انجمن اسلامی محل و فرماندهی پایگاه شهید محلّه و همینطور همکاری در مسائل تربیتی مدرسه، تلاش چشمگیری از خود بر جای گذاشت.
ناصر در خردادماه سال 1342 همزمان با قیام باشکوه 15 خرداد به رهبری امام چشم به جهان گشود.
رهبر انقلاب در آن روزهای بهیادماندنی فرمودند: یاران منالان در گهوارهها خوابیدهاند یا اینکه در شکم مادرانشان هستند.
«سید منصور مهدوی نیاکی» با شروع جنگ تحمیلی باوجود داشتن 16 سال سن، راهی جبهههای نور علیه ظلمت شد و در طی چهار مرحله اعزام به مناطق جنگی، به دفاع از کیان کشور و ارزشهای اسلامی برآمد و جان شیرینش را بر سر پیمان گذاشت.
شهید در مکاتبات خود اطرافیان را به ترس از خدا سفارش میکرد و از رویآوری به ضد ارزشها بخصوص مظاهر مبتذل فرهنگ غرب بر حذر میداشت و به پیروی از ارزشهای انقلاب و حفظ دستاوردهای جمهوری اسلامی تأکید کرد.
منصور در عملیات «والفجر 6» و «هورالعظیم» و «کربلای 4» شرکت داشت تا اینکه در عملیات کربلای 4 با لشگر 25 کربلا گردان یا رسولالله سوار موجهای آب شد.
سرانجام در سن 19 سالگی و پنجم دیماه 1365 در جزیره ام الرصاص عراق به فیض شهادت رسید.
به گفته سایت «شهدای نیاک» بعد از 9 سال آثاری از پیکر مطهرش به گلزار شهدای آمل انتقالیافته است.
#خاطره
17 خردادماه 94 بود که تیتر زده شد: «پیکر غواص شهید دستبسته برای نخستینبار مقابل دوربینهای خبری قرار گرفت».
در آن روز با حضور سردار باقرزاده فرمانده کمیته جستجوی مفقودین ستاد کل نیروهای مسلح و سرهنگ ابراهیم رنگین رئیس ستاد معراج شهدای مرکز پیکر مطهر یکی از غواصان شهید کربلای 4 با دستان بسته که در منطقه ابوفلوس عراق کشف شده است، برای نخستینبار در معراج شهدای مرکز در معرض دید خبرنگاران و دوربینهای خبری قرار گرفت.
صحنه تکاندهنده رویت پیکر مطهر و کامل این شهید دفاع مقدس حرفها و نقلهای فراوانی را در رسانههای مختلف انعکاس یافت. پیکری بالباس غواصی که دستانش از جلو باسیم بستهشده است.
این پیکر یکی از 175 شهید غواص و خطشکن عملیات کربلای 4 بود که در یک گور دستهجمعی در منطقه ابوفلوس تفحص شد؛ و در آن نشست مطبوعاتی سندی برای رسوایی جنایات صدام و رژیم بعث عراق به همراه دستگاههای اطلاعاتی آمریکا شد.
حالا بعد از این اتفاق نادر رسانهای، هویت پیکر مطهر غواصی که صحنه تکاندهندهای ابتدا برای خبرنگاران و سپس برای میلیونها ایرانی در اقصی نقاط دنیا از عملیات کربلای 4 به نمایش گذاشت، شناساییشده است.
روحش شاد ویادش گرامی😔
🍃🌹🍃🕊🍃🌹🍃
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم