•---•≈•¤💦🍃🌺🍃💦¤•≈•---•
🍃💠🌸💠🌸💠🌸💠🍃
🍃💠🌸💠🌸💠🍃
🍃💠🌸💠🍃
💦 🌺💦
💦
#خاطره
#خواهر_بزرگوار
#شهید_محمدتقی_سالخورده
محرم سال گذشته محمدتقی سوریه بود..سفراولش بود که 56 روز طول کشید..
توی حسینیه محلمون هرشب یادی از محمدتقی میکردن وبرای سلامتیش صلوات میفرستادن..
وبرای سلامتی اون وهمه ی مدافعان حرم دعا میکردن مخصوصا شبی که منسوب به حضرت علی اکبر بود، جوونای شهابالدین مسئولیت میزبانی شام دادن به عزاداران حسینی رو به عهده گرفتن..اون شب همش حرف محمدتقی بود. چقدر اون شب براش گریه کردیم
یه شب ما سه تا خواهرا توحسینیه کنار هم نشسته بودیم، گوشیم زنگ خورد،شماره ی عجیبی بود پیش شمارش 1000بود، برنداشتم بعدگوشی حمیده زنگ خورد،یه شماره شبیه مال من ..اونم جواب نداد.. بعد هم گوشی محبوبه زنگ خورد.. هرسه تا شماره تقریباً شبیه هم بودن ،هیچکدوم برنداشتیم.
وقتی خونه اومدم یهو به ذهنم اومد،نکنه از سوریه بوده باشه!!! به زنداش نرگس زنگ زدم و ماجرا رو گفتم.گفت: بله این شماره ها از سوریه هستن..کلی خودمو سرزنش کردم که حد نداشت.. داداشم دلش هوای خواهراشو کرده بود، اما ما گوشی رو نگرفته بودیم...وقتی باز به زنداش نرگس زنگ زد، زنداداش بهش گفت که خواهرات خیلی ناراحت شدن که گوشی رونگرفتن، ومدام خودشونو سرزنش میکنن،
محمدتقی دوباره زنگ زد این بار گوشی روگرفتم و تا تونستم قربون صدقه ش رفتم..اون شبها تا اسم محمدتقی میومد اشکمون بی اختیار جاری میشد، به همه میگفتیم تورو خدا دعا کنین، صحیح وسالم برگرده و.. صحیح وسالم هم برگشت.اما شبهای محرم امسال...تا اسم
محمدتقی میاد، باز اشک تو چشمامون حلقه میزنه چون خیلی دلمون براش تنگ شده...اما این بار دیگه..خیلی دوره..اون قدر دور که صداشم نمی شنویم..گرچه حضورش وحس می کنیم ..ولی..اینک دلم به یاد برادر گرفته است..
شاعر از او بخوان که دلم پر گرفته است
آن شعر را که قیمتِ دیگر گرفته است
این شعر ادامه داشت اگر گریه می گذاشت..
•---•≈•¤💦🍃🌺🍃💦¤•≈•---•
🍃💠🌸💠🍃
💦🌺💦
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم