eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
299 دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 قسمت 3⃣1⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 ❤️ما رأیت و الا جمیلا... از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی به روایت مادر 💠✨باز هم شما✨💠 دوباره برای رفتن به سوریه اقدام کردند.اینبار برای تشییع جنازه ابو حامد(فرمانده تیپ فاطمیون) رفتند.مسئول گروه فاطمیون آنها را می بیند و می گوید: اینجا هم آمدید!؟ بچه ها می گویند:ما با شما کار نداریم،با شهدا کار داریم. اینقدر عاشق بی بی زینب بودند که،آدرس خانه آن مسئول را پیدا می کنند و می روند درب منزلش اما خانم او گفته بود:همسرم نیست، برای اینکه ردشان کند. 💠✨مصطفی یک سال جارو کشی کرد✨💠 🖇آقا مصطفی یک سال قبل از شهادتش در حرم امام رضا (ع) خادم شد و جارو کشی میکرد. همکارانش در حرم می گویند:ما ندیدیم شهید مصطفی روی فرش نماز بخواند،هر وقت اذان می گفت:جارو را می گذاشت و نمازش را می خواند،همان جا هم حاجت شهادتش را گرفت. ⭐️🥀⭐️🥀⭐️🥀⭐️ ادامه دارد.... 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 قسمت 4⃣1⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 ❤️ما رأیت و الا جمیلا... از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی به روایت مادر 💠✨به من و مصطفی می گویند شهید زنده✨💠 🖇یکی به مصطفی پیشنهاد داد،اگر از قم اقدام کنید شاید بتوانید با فاطمیون بروید. خلاصه بعد از تلاش فراوان یک روز مجتبی آمد دستش را گذاشت بین چار چوب در و می خندید،پرسیدم:مادر چه شده؟؟ موفق شدید؟؟گفت:می دونی مامان به پسرهایت چه می گویند؟ گفتم:چه می گویند؟ گفت:به من و مصطفی می گویند شهید زنده،ما الان شهید هستیم. قرار شد بروند قم.چند روز بعد مجتبی زنگ زد گفت:مامان ساکم را آماده کن، می خواهیم برویم قم،گفتم:قطعی شد؟ گفت:نه شما حاضر کن برویم ببینیم چه خبر است؟ گفتم:من نمی دانم چه برایت بگذارم،گفت:هر چه خودت می دانی بگذار. وقتی خداحافظی کرد از زیر قرآن ردش کردم.گفت:آب نریزی ها!! تا ما بتوانیم برویم ثبت نام کنیم،گفتم:چشم!!! مجتبی با مصطفی در ترمینال قرار داشت.پشتش آب نریختم و گفتم:راضی هستم به رضای خدا اینقدر وابستگی ما عجیب بود که الان فکر می کنم خدا لطف کرده که می توانم تحمل کنم و صبر داشته باشم. ⭐️🥀⭐️🥀⭐️🥀⭐️ ادامه دارد.... 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 قسمت 5⃣1⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 ❤️ما رأیت و الا جمیلا... از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی به روایت مادر 💠✨می دانستم بچه ها بروند دیگر بر نمی گردند✨💠 🖇چند روز بعد مجتبی تماس گرفت. تاگفت:الو مامان سلام! از لحن خوشحالش متوجه شدم،کارهایشان ردیف شده. پرسیدم: ثبت نام کردید؟؟ گفت:الحمد الله پل صراط اولیه را گذراندیم، گفتم:خدا رو شکر...وسجده شکر به جا آوردم و گفتم:الحمدالله خدا و بی بی زینب طلبیدند. پدرشان زد زیر گریه چون خیلی به بچه ها وابسته بود.مجتبی گفت:یکی، دو شب می آییم مشهد و بعد برمی گردیم. وقتی آمدند،کلا یک روز اینجا بودند،باهم رفتیم چاله دره وکیل آباد. مصطفی خیلی حساس بود،هر جا نمی رفت و هر چیزی را نمی خورد،اما آن روز کاملا تسلیم شده بود،انگار می دانست این دورهمی آخر است. آنها با لهجه افغانستانی خودشان را معرفی می کردند و بگو بخند داشتند.کلی فیلم گرفتیم. من می دانستم بچه ها بروند دیگر بر نمی گردند..! ⭐️🥀⭐️🥀⭐️🥀⭐️ ادامه دارد... 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 قسمت 6⃣1⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 ❤️ما رأیت و الا جمیلا... از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی به روایت مادر 💠✨بامن تمرین کردند چطور افغانستانی حرف بزنم✨💠 🖇آنها برای اینکه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند، از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم هایی بگذاریم که طبیعی تر باشد؟ خودشان را پسر خاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری)، خاله مصطفی(بشیر زمانی) و مادر مجتبی(جواد رضایی) بودم، و اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان!! مصطفی گفته بود:خانمم ایرانی است، اما من چون افغانستانی معرفی شده بودم، اگر تماس می گرفتند..باید با لهجه حرف می زدم. با من تمرین کرده بودند،که اگر کسی زنگ زد چطور جواب بدهم. یک روز زنگ زدند و گفتند:خانم! شما جواد رضایی را می شناسید؟ گفتم:بله…! مادرش هستم و سعی می کردم به زبان افغانستانی صحبت کنم که متوجه نشوند واقعا کمک الهی بود که اینقدر راحت نقشم را بازی کردم. پدرشان هم در جریان بود ولی قرار شد من صحبت کنم. ⭐️🥀⭐️🥀⭐️🥀⭐️ ادامه دارد... 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 قسمت 7⃣1⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 ❤️ما رأیت و الا جمیلا... از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی به روایت مادر 💠✨می دانستم ممکن است شهید شوند،سرشان را ببرند یا تکه تکه شان کنند✨💠 🖇من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم...می دانستم ممکن است شهید شوند،سرشان را ببرند و یا تکه تکه شان کنند، اینها را همه می دانستم، بعد گفتم:راضی به رضای خدا هستم و قربون بی بی زینب(س) هم می روم که خاک پایش هم نمی شوم. با خودم می گفتم:بی بی زینب(س) چه کشید؟؟ من هنوز گوشه ای از سختی های او را هم نکشیده ام. ⭐️🥀⭐️🥀⭐️🥀⭐️ ادامه دارد... 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 قسمت8⃣1⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 ❤️ما رأیت و الا جمیلا… از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی به روایت مادر 💠✨ حجاب و کمک به مستضعفین؛ سفارش دو پسر شهیدم بود✨💠 🖇سفارش شهدای من یکی بر حجاب بود و دیگری کمک به مستضعفین. این دو آنقدر حواسشان به مستضعفین بود،که حتی شهید مجتبی پول کتاب هایش را هم برای آنها می داد. شهید مصطفی هم درصدی از درآمدش را به مستضعفین می داد. سفارش دیگر آنها به دائم الوضو بودن و نماز اول وقت و غیبت نکردن بود. شهید مجتبی روزهای جمعه که دور هم بودیم، بالای سر ما بود که نکند وارد غیبت شویم و می گفت:می ترسم گرم صحبت شوید، و ناخواسته وارد غیبت شوید. عرفان شهید مصطفی هم خیلی بالا بود ودر یک سال اخیر خادم امام رضا (ع) شده بودو به نوعی الگوی همه بچه هایم شده بود. شهید مجتبی هم جای پای او می گذاشت و از او جدا نمی شد و الحمدالله خدا هم آنها را از هم جدا نکرد. ⭐️🥀⭐️🥀⭐️🥀 ادامه دارد… 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه،زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱 قسمت9⃣1⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 از نخستین برادران شهید مدافع حرم، مصطفی و مجتبی بختی به روایت پدر 🖇من خودم از رزمندگان دفاع مقدس بودم. همه زندگی ام را بر اساس جهاد در راه خدا بستم . و امروز افتخار می کنم که دو فرزندم برای دفاع از مرز اسلام تا شهادت پیش رفتند و جان خود را در راه امام حسین (ع)فدا کردند. مصطفی و مجتبی ویژگی های اخلاقی خاصی داشتند. روی رزق حلال بسیار تأکید داشتند. وبه من و مادرشان خیلی احترام می گذاشتند. عاشق شهدا بودند و همیشه می گفتند:کاش زمان جنگ آنقدر بزرگ بودیم تا همراه شما می جنگیدیم. اهل هیئت های مذهبی بودند. ایام محرم فوق العاده برایشان اهمیت داشت به طوری که کلی برایش برنامه ریزی می کردند. از کارهای روز مره خود می زدند تا به مراسم عزاداری ابا عبدالله برسند. 🥀🌞🥀🌞🥀🌞🥀 ادامه دارد… 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱🌹 🌱🌹🌱🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه،زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 قسمت0⃣2⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی به روایت پدر 🖇من می دانم حضورشان ، شهادتشان و همه این رفتن ها و ایثارشان بر گرفته از همان زیارت عاشورا هایی است که بر جان دلشان نشست، وآسمانی شان کرد. الفتی خاص با قرآن داشتند و صراط منیرشان را هم از آیه آیه های قرآن برگزیدند. مصطفی و مجتبی معتقد بودند که سوریه و عراق هم مرز ما و مرز اسلام است. امروز تنها دفاع از خاک نیست، بلکه رسالتی عظیم تر و مسئولیتی خطیرتر در پیش رو است که همان دفاع از اسلام است. من و همه پدران و مادران شهدا مانند موشکی هستیم،که همیشه برای دفاع از اسلام آمادگی شلیک داریم و افتخار می کنم که در محضر ارباب شرمنده نشدیم. 🥀🌞🥀🌞🥀🌞🥀 ادامه دارد… 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 قسمت1⃣2⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی _بختی 🖇همسر شهید مصطفی بختی،زهرا سرایی 30 سال بیشتر ندارد که همسرش شهید می شود. زهرا خانم از اولین های زندگی اش اینگونه می گوید:من و مصطفی نسبت خانوادگی داشتیم. ازدواج ما خیلی ساده و سنتی برگزار شد. آن زمان مصطفی در حوزه درس می خواند، سال 1378عقد کردیم. آن زمان من 14سال بیشتر نداشتم. مصطفی همیشه می گفت:دوست ندارم به مرگ طبیعی از دنیا بروم و می خواهم با شهادت با خدا ملاقات کنم. زمان حمله آمریکا به عراق می خواست به عنوان مدافع حرم حضور داشته باشد. زمانی که کاظمین را بمباران کردند،حالش خیلی خراب بود و می گفت:باید بروم!! الان هم زمان امام حسین (ع) است نباید امام را تنها بگذارم!! من به درستی به حرف ها و کار هایش ایمان داشتم و می دانستم از روی هوی و هوس نیست،فقط برای شهادت نیست که می خواهد برود. انگیزه های بالاتر از شهادت داشت. یک ماهی رفت عراق و سپس بازگشت. 🥀🌞🥀🌞🥀🌞🥀 ادامه دارد … 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 @shahedaneosve شاهدان اسوه،زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 قسمت 2⃣2⃣ 🌺دلدادگان حرم🌺 از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی 🖇اولین فرزندمان محدثه سال 1383 به دنیا آمد. مصطفی راننده آژانس بود. چند سال بعد که فتنه داعش در سوریه،عراق و سامرا شکل گرفت مصطفی دوباره عزم رفتن کرد. ابتدا مخالف رفتنش بودم، اما بعد با خودم گفتم:من چه فرقی با زنان زمان امام حسین(ع) دارم ،که اجازه نمی دانند همسرانشان راهی جنگ با یزیدیان شوندو در رکاب مولایشان باشند. امروز هم خواهرش حضرت زینب (ع) از ما یاری می خواهد. می دانستم که قرار است امتحان شوم و برای همین رضایت دادم که برود ، برود برای به اهتزاز در آوردن پرچم اسلام. راضی شدم به رضای خدا و او هم رفت. اما از ته دلم می دانستم که این رفتن را باز گشتی نیست. مصطفی همیشه می گفت:توکل کن به خدا…اگر تو خدا را باور داشته باشی ،چیز سختی برایت وجود نخواهد داشت. 🥀🌞🥀🌞🥀🌞🥀 ادامه دارد… 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱🌹 🌹🌱🌹🌱🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱 قسمت 3⃣2⃣ 🌺دلدادگان حرم 🌺 از نخستین برادران شهید مدافع حرم،مصطفی و مجتبی بختی 🖇زهرا خانم از تحمل داغ دوری همسر شهیدش نیز می گوید:می دانم صبری که دارم از لطف خانم حضرت زینب (ع) است. من مصطفی را در کنار خودم حس میکنم و او را زنده می دانم. اگر کنارم نبود نمی توانستم اینقدر آرام و صبور باشم. سه ماه نبودن هایش برایم سخت گذشت ،اما به خاطر محدثه و فاطمه تحمل کردم. نگاه بچه ها به من بود و من نباید ضعفی از خود نشان می دادم. مصطفی در مورد بچه ها سفارش می کرد که نماز و حجابشان را رعایت کنند. بنده ای باشند که خدا از آنها راضی باشد. من در حرم امام رضا (ع) گفتم:که به شهادتش افتخار می کنم و خیلی خوشحالم که به آرزویش رسید. خوشحالم که برای دفاع از حرم بی بی زینب (ع ) شهید شده. خیل جمعیت و مردم را که روز تشییع جنازه اش دیدم سرم را بالا گرفتم و افتخار می کردم. از او ممنونم که باعث افتخارم شد. نبودنش اذیتم می کند ولی ناراضی از رفتنش نیستم. من دو یادگار از او دارم که می توانم با نگاه کردن به آن ها دلتنگی هایم را بر طرف کنم. 🥀🌞🥀🌞🥀🌞🥀 ادامه دارد… 🌱🌹🌱🌹🌱🌹🌱 🌱🌹🌱🌹🌱🌹 🌹🌱🌹🌱🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه،زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
از شهید مدافع حرم 👈 «جواد الله کرم»؛ امشب کمتر کنید، نزدیک است. همرزم شهید جواد الله کرم می‌گفت کنار هم نشسته بودیم که جواد گفت: «بچه‌ها امشب کمتر شوخی کنید»، به گفتیم: «نکنه داری شهید میشی؟!»، گفت: «آره نزدیکه». هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم. همه لحظه‌ای سکوت کردند. یکی از بچه‌ها دوربین آورد و گفت: « بگذار چند تا عکس بگیریم. » قبول کرد، نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم، و فردایش جواد شهید شد. او مورد اصابت دو گلوله به دست و سينه‌اش قرار گرفت، اما به دليل وظيفه‌شناسی منطقه را ترک نکرد تا اينكه گلوله ديگری به سفيدرانش اصابت کرد. شهید_جواد_الله_کرم 🌿🌾 اَللَّهُـــمَّ صَلِّ عَلــَی مُحَمـّـــَدٍ وَآلِ مُحَمـّــَدٍ وَعَجّـــِـلْ فــَرَجَهُـــمْْ 🌾🌿 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم