eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
304 دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
3.9هزار ویدیو
31 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊 🔰پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه می‌گفت: یکی‌شان آمد به خوابم و گفت: جنازه‌ی من رو فعلاً تحویل خانواده‌ام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازه‌ها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. این‌بار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازه‌ها. روی سینه یکی‌شان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی». بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانواده‌اش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.😔💔 شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ ✨و به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند، مرده نگویید بلکه آنها زنده‌اند؛ و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند سوره بقره، آیه۱۵۴ ‌‎‌‌‌‎‌‌‎─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
✍شرم و حیای شهید سیروس پیروزی طبق روایت مادر شهید... 🔹پسرم همیشه می گفت مادر خدا کند طوری شهید شوم که شسته نشوم آخر از لخت شدن شرم دارم. 🔸روزی که پیکرش را آوردند چون ترکش به شکم شهید اصابت کرده بود گفتند اگر پانسمان را باز کنند خونریزی خواهد کرد و باید با تیمم به خاک بسپاریم و اینگونه پسرم به آرزوش رسید. 💢فرازی از وصیت شهید سیروس پیروزی... 🔹ایها الناس بدانید که دنیا گذرگاهی بیش نیست و ما دیروز شاهد شهادت های برازنده ها عبادت ها بهمنی ها فدایی ها پتیره ها و مسافرها و شما امروز شاهد ما هستید. 🔸به ناچار می بایست از دنیا رفت ولی چه زیباست مرگ کسی باعث پیروزی و از بین رفتن کفار ستمگر باشد. @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔷فرازی از وصیتنامه شهید     مدافع حرم سجادطاهرنیا: 💠از خط ولایت جدا نشوید   و چادر، این  هدیه  حضرت   زهرا(س)راکه امانتی دست   شما هست را پاسداری کنید. شهید مدافع حرم🕊🌹 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
❤️ 🌹شهید امیر حاج امینی بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد…🕊 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
‍ ‍ دانش آموز 13 ساله‌اے که خود را به زیر تانک انداخت🕊️ 🌷شهید محمدحسین فهمیده تاریخ تولد: ۱۶ / ۲ / ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۸ / ۸ / ۱۳۵۹ محل تولد: قم محل شهادت: خرمشهر *🌷مادرشهید← داشتم خونه رو مرتب میکردم حسین گوشه‌ے آشپزخونه نشسته و به نقطه‌اے خیره شده بود🌙اونقدر غـرق افکار خودش بود که هر چه صداش کردم جواب نداد🥀رفتم جلوش و گفتم: حسین؟! حسین؟! کجایی مادر؟! یهو برگشت و بهم نگاه کرد🍃گفتم: کجایی مادر؟! خندید و گفت: سر قبرم بودم مامان🥀از تعجب خنده‌ام گرفت.بهش گفتم: قبرت؟! ...❓قبرت کجاست مادر جون؟!🍂گفت: بهشت زهرا(س) قطعه 24 ردیف 44 شماره 11 ..💫 چیزی نگفتم و گذشت🥀وقتی شهید شد و دفنش کردیم🥀به حرفش رسیدم با تعجب دیدم دقیقا همون جایی دفن شده که اون روز بهم گفته بود🥀پشتم لرزید فهمیدم اون روز واقعا سر قبرش بـوده..🌙همرزم← تانک هاے دشمن به طرف رزمندگان ایرانی در حال حرکت بودند و میخواستند رزمنده‌ها را محاصره کنند🥀حسین در حالی که تعدادے نارنجک به کمرش بسته بود به سمت تانک ها حرکت کرد،⚡️تیری به پای او خورد اما او به راه خود ادامه داد و خودش را با نارنجک به زیر تانک انداخت💥با اینکارش دیگر تانک های دشمن عقب نشینی کردند💫 و این شهید ۱۳ ساله قهرمان با پیکرے سوخته 🥀در 8 آبان 1359 شربت شهادت را نوشید و برای همیشه جاودانه شد*🕊️🕋 *نکته: مادر شهیدان محمدحسین و داوود فهمیده اسفند 98🌙و پدر شهیدان فهمیده فروردین 99🌙به فرزندان شهیدشان پیوستند*🕊️ 💙🌷 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
┄═🌿🌹🌿═┄ 💌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌عنایت (ع) به شهید حسن طهرانی مقدم حسن می گفت: رفته بودیم روسیه یک موشک فوق پیشرفته ای را از روس ها تحویل بگیریم. به افسر روسی گفتم: «فناوری ساخت این موشک را هم در اختیارمان بگذارید». به من خندید و گفت: «این امکان ندارد. این تکنولوزی فقط در اختیار روسیه است». ولی بهش گفتم ما بالاخره این را می سازیم. باز هم خندید. وقتی برگشتیم ایران، هر چه در توان داشتیم گذاشتیم؛ اما به در بسته خوردیم. دست به دامن امام رضا (ع) شدم. سه روز در حرم برای پیدا کردن راهی، متوسل حضرتش شدم تا اینکه روز سوم در حرم طرحی در ذهنم جرقه زد. سریع آن را در دفتر نقاشی دخترم کشیدم. وقتی برگشتم عملیاتی اش کردیم. شد موشکی بهتر از موشک های روسی @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
خادمی از جنس ایثار خون مادرش میگوید: مهدی در آغاز سفری که در آن به شهادت رسید؛ آنچنان خوشحال از قم می رفت که من چنین خوشحالی در 34 سال عمرش از وی ندیده بودم و البته امروز هم اگر گریه می کنم؛ برای او گریه نمی کنم چراکه دعا کردم تا هرچه به خیر و صلاح فرزندم است اتفاق بیفتد.» این معرفت و بزرگی البته در سخنان پدر مهدی ایمانی هم موج می زند آن جا که مهدی را امانت الهی می داند که خداوند با شهادت به عنوان برترین پایان زندگی، این امانت خود را تحویل گرفته است. او در حالی سفرهای متعدد به سوریه داشت که به نقل از دوستانش، عطش شهادت روز به روز و ماه به ماه بیشتر در درون وی شعله می کشید و وقتی هم که به شهادت رسید کسی از دوستانش تعجب نکرد چراکه همه وی را مستحق شهادت در راه خدا می دانستند و او را کاملا برای این پایان شکوهمند آماده می دیدند. ❤️ ..🌿🌺🌿 •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🌹🕊 شهید وحید زمانی نیا من و آقا وحید از طریق دوستان به یکدیگر معرفی شدیم. اولین دیدار ما در اواخر مرداد ماه در شبستان حرم حضرت عبدالعظیم بود. حدود دو ساعت باهم صحبت کردیم و حجب و حیای آقا وحید مرا جذب کرد 😌 آقا وحید به قدری خصوصیات مثبت داشت که من به خطرات 💥و شرایط کاری او فکر نمی کردم. ما ۵ شهریور ماه ۹۸ نامزد شدیم و بیشتر رفت و آمد‌های ما در آن دوران بود؛ چون بعد از عقدمان در ۱۷ آبان ماه، شرایط آشوب در عراق پیش آمد که رفت و آمد سردار سلیمانی و آقا وحید به عراق بیشتر شد؛ به همین خاطر ما در دوره عقد زیاد همدیگر را نمی دیدیم. در روز عقد، من به آقا وحید گفتم: «در لحظه جاری شدن خطبه عقد هر دعایی کنی مستجاب می شود» آقا وحید خوشحال شد و لحظه ای به فکر رفت و پرسید: «هر دعایی؟!» گفتم: «بله.» بعد از شهادت آقا وحید مطمئن شدم که او برای شهادتش دعا کرده بود و دو ماه بعد از عقدمان دعایش به اجابت رسید.🕊✨ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم