🔮📿🔮📿🔮📿🔮
💠⚜💠 💠⚜💠
💠⚜ ⚜💠
⚜⚜ 🌷 ⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠📿💠📿💠📿💠
#تعبیریک_خواب
#شهیدمدافع_حرم_وحید_نومی
خدایا ,ایمان دارم به تک تک کلمه های قرآنت....در پیشگاهت سجده میکنم و شکر میکنم بخاطر ارتباطی که میان بنده و شهید نومی ایجاد کردی......این برای چندمین بار هس که تو خواب شهید نومی به عاشقش سر میکشه.......
تو خواب دیدم,وحید زخمی شده آوردنش خونشون رفتم دیدنش,خونشون خیلی شلوغ بود جوری ک همه سرپا ایستاده بودن, همه جای خونشون اسم مبارک امام صادق (علیه السلام), به چشم میخورد.....بعدش گفتن که وحید شهید شد, همه گریه میکردنو با گریه تبریک میگفتن , و یه نفر دیگه بود که با صدای بلند میگف فلانی تبریک گف, انگار مثلا اسم میبرد که فلانی کادو داده, بعد یه شهید دیگه رو آوردن,اونم تو تابوت بود ,انگار تو خواب اون حسو داشتم که آورده بودنش تو مراسم شهید نومی شرکت کنه, بعدش دیدم شهید نومی رو گذاشتن روی برانکارد... یه نفری از پاهاش گرفته بود, همه ب یه خانم گفتن که اگ میشه جسد مبارک وحید رو بلند کنه بزارنش تو داخل تابوتی ک مزین به پرچم مقدس ایران بود.... ولی اون خانم خواست وحیدو بلند کنه ,ولی همه حس کردن ک انگار یه ترسی وجودشو فرا گرفته, تو خواب اینارو حس میکردم, بعدش ب من گفتن ک تو جنازه مبارک وحیدو بلند کن بزاریم داخل تابوت من محکم گرفتمش بغلم قشنگ اینو حس کردم که دستاشو ب سمت من آورد ,یعنی تا حدی ک خواستم داد بزنم وحید زنده هس ,تو خواب خیلی حس عجیبی بهم دس داد ,یه حالتی که زنده بودن واقعیو حس میکردم ,تو خواب حس کردم ک همه این صحنه رو دیدن ک دستاشو ب سمتم آورد,ولی چیزی نگفتن, یه نفرم شعر میخوند, همون شعری بود که چن وقت پیش برای شهید خودم نوشته بودمو تو کانال شهید گذاشته بودن ...
خلاصه خدا را ممنونم که اجازه داده شهید نومی رو تو خواب ببینم, دوستان همانا تعبیر خواب نده تو قران هس که شهدا زنده هستن و پیش خدا روزی داده میشوند....یکی هم اینکه درسته اصلا لیاقت شهادت رو ندارم ولی بخاطر اینکه شهید نومی دستاشو ب طرفم آورده خیلی خوشحالم که روح شهید از منو داداشم راضیه چون میدونه از جانو دل عاشقشیم.... خرم آن روز کز این منزل ویران بروم...راحت جان طلبم وز پی جانان بروم...از همه دوستان التماس دعای شهادت دارم دعام کنن که پیش دوست واقعی و صمیمیه زندگیم شهید کربلایی وحید نومی بروم....
(التماس دعای شهادت)
🔮
🌷⚜
💠🔮📿
🌷⚜🌷⚜💠
🔮📿⚜💠⚜📿🔮
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔮📿🔮📿🔮📿🔮
💠⚜💠 💠⚜💠
💠⚜ ⚜💠
⚜⚜ 🌷 ⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠📿💠📿💠📿💠
#خاطره_پدرشهید
#شهیدمدافع_حرم_وحید_نومی
بار آخر که می خواست بره عراق اومد خونمون که از ما خداحافظی کنه
تو پارکینگ خونمون حدود دو ساعت باهم قدم زدیم و حرف زدیم که بتونم راضیش کنم نره عراق هرچی استدلال آوردم و زور زدم نشدجوابام رو با آیه های قران میداد تا جایی که دیگه بهش گفتم باشه من تسلیمم اومدم بالا قبل این که خودش بیاد به مادرش گفتم من نتونستم قانعش کنم که نره خودش هم اومد بالا که با مادرش هم خدافظی کنه که مادرش هم شروع کرد به گریه کردن که نرو…بعد بعنوان آخرین تیر ترکش بهش گفته بود تو بچه داری پدری اگه بلایی سرت بیاد تکلیف بچه ات چیه؟ که وحید برمی گرده می گه شما هستین شما نباشین همسایه ها هستن اینجا تبریزه شیعه هستن مردم مشکلی پیش نمیاد
تازه اگر هیچ کدوم شما نباشین خدای شما هست ولی اونجا تو عراق ما با بچه هایی طرف هستیم که تکفیری ها همه اعضای خانوادشون رو جلو چشمشون سلاخی کردن و به خاک و خون کشیدن پس تکلیف اونا چی می شه؟
اونا کسایی هستن که بچه دو ساله رو با سرنیزه زدن به دیواراگه ما نریم با اونا بجنگیم میان سمت مرزای خودمون و این اتفاقات برا خودمون می افته اینا رو گفت و مادرش رو هم قانع کرد
(یاد و خاطره شهید وحید نومی گلزار گرامی باد)
🔮
🌷⚜
💠🔮📿
🌷⚜🌷⚜💠
🔮📿⚜💠⚜📿🔮
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔮📿🔮📿🔮📿🔮
💠⚜💠 💠⚜💠
💠⚜ ⚜💠
⚜⚜ 🌷 ⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠📿💠📿💠📿💠
#روایت_پدر
#شهیدمدافع_حرم_وحید_نومی
هشت ماه پیش از رفتن در تلاش بود که بتواند از ایران اعزام شود. اما چون اعزام رسمی نیروها وجود نداشت، نتوانست از هیچ طریقی به نتیجه برسد. من هم جدی نمی گرفتم و تصور می کردم که مدتی بعد حال و هوای جهاد از سرش خواهد افتاد.پیش هر کسی می شناخت رفته بود و در آخر گفته بودند که اگر اولویتی هم باشد با افراد نظامی است، بعد از اینکه از ایران ناامید شد همراه عمویش یک ماه مانده به محرم سال ۹۳ به عراق رفت.در عراق با فردی که در یکی از گردان ها بود آشنا شدبلاخره توانست در یکی از جیش ها پذیرش شود. در مدت کمی هم که در عراق بود بر حسب نبوغ نظامی و رشادتی که از ویژگی های منحصر رزمندگان ایرانی است، خیلی زود بین رزمندگان عراقی شناخته شده می شود.
در آنجا نمی توانست بیکار بنشیند، رزمندگان عراقی به گونه ای بودند که منتظر می شدند که داعش حمله کند سپس آنها دفاع نمایند که وحید همیشه نسبت به این مسئله منتقد بود. تا اینکه فرماندهشان به او گفته بود اگر بیست مرد جنگی مثل شما داشتم، مطمئن باشید که منتظر حمله ی داعش نمی ماندم. پیش می آمد که بسته های امدادی آمریکایی ها که برای داعش از بالگرد هایشان می انداختند به دست نیروهای جبهه مقاومت می رسید، آنها بسته ها را به وحید می دادند که نحوه ی کاربرد ابزارها را برایشان ترجمه کند؛ وحید زبان را در مالزی خواند بود تسلط کامل به آن داشت. دو روز مانده تا عاشورا همرزمانش به وحید گفتند بیایید تا شروع عملیات به زیارت امام حسین (علیه السلام) برویم و برگردیم، او قبول نکرد و گفت امروز کربلا همین جاست و من جای دیگری نمی روم.
وحید در آن مقطع تک تیر انداز بود، صبح روز عاشورا هم مسئولیت حراست از یک معبر را بر عهده داشت. او در بالای یک پشت بام مستقر می شود و از گروه ۲۰ نفری داعش که از آن نقطه قصد نفوذ داشتند، ۱۲ نفر را به درک واصل می کند. کم کم داعش ها خودشان را به وحید می رسانند و با پرتاب نارنجک در مرحله ی اول او را از ناحیه ی دست زخمی می کنند. سپس وقتی وحید می خواسته جایش را عوض کند تیربار را می بنندد و او را به شهادت می رسانند.
بعد از شهادت وحید داعشی ها شدت حملات را بیشتر کردند چون می خواستند به پیکر وحید دست یابند و تبلیغات شوم رسانه ای خود را انجام دهند. همرزمانش که متوجه این مسئله می شوند، تلاش می کنند که پیکر به دست داعشی ها نیفتند که در این درگیری منطقه ی وسیعی از بیجی را از دست داعشی ها پاکسازی می کنند.
🔮
🌷⚜
💠🔮📿
🌷⚜🌷⚜💠
🔮📿⚜💠⚜📿🔮
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
🔮📿🔮📿🔮📿🔮
💠⚜💠 💠⚜💠
💠⚜ ⚜💠
⚜⚜ 🌷 ⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠📿💠📿💠📿💠
#عکس_شهید
#شهیدمدافع_حرم_وحید_نومی
روز جمعه بود ,گذرم از جلوی مصلی افتاد, بنرهایی که در کنار خیابان نصب شده بودند توجه من را به خودشان جلب کردند, برای اولین بار عکس شهیدی را دیدم که از خیره شدن به عکسش خسته نمیشدم و همین باعث شد, چند دقیقه ای کنار خیابان ایستادم, و به دوستانم گفتم که آنها بروند و منتظرم نمانند, حتی دوستانم شگفت زده شدند که چرا دیگ نخواستم ادامه مسیرو برم, برام جالب بود بدونم صاحب عکس کیه, اونجا ک چن نفر بودند از اونا پرسوجو کردم ,گفتن که ایشون نظامی نیستن و شغلشون نبوده اجباری هم نرفتن, گفتن کارمند شرکت نفت هستن, برایم خیلی جالب بود, انگار یک راه جدیدی برای زندگیم باز میشد,برای اولین بار بود که تابوت یک شهید ,اونم شهید مدافع حرم روی دوشم رف, تو هیاهوی جمعیت فقط تو دلم میگفتم راهتو ادامه میدم, و باید کمکم کنی,دستمو بگیری, بتونم ب راه و هدفت بیام, منی که اصلا در باب شهادت و شهید شدن نبودم, ولی انگار در عرض چند دقیقه ,معادله زندگیم در حال عوض شدن بود, چند روزی گذشت....
ولی دلم به شهدای مدافع حرم گره خورده بود, که دلیلش شهید نومی بود....
شهیدی که قانون ها را برهم زد, و به همه اثبات کرد,در شهادت به روی همه باز است, یک ماهی گذشت با چهار نفر آشنا شدم, که با بنده پنج نفر میشدیم با همدیگه حرف زدیم, دیدم روحیه بزرگتر از من رو دارن ,روحیه ای که به زندگی ابدی فکر میکند, روحیه ای که به جاودانگی, به مردانگی, به انسانیت می اندیشد, و مادیات و دلبستگی های این دنیا را از چشم خود می اندازد, آری همانا وحید از پسرش,پدرومادرش ,همسرش, شغلش, از آسایش زندگیش گذشت ,کلا دنیارو از چشم خودش انداخت, تا خودش رو به قافله شهدای کربلا برسونه,و رسوند,خلاصه با متوسل شدن به شهید (وحید) توانستیم رضایت پدرو مادر را جلب کنیم, ما پنج نفر راهی کشور عراق و شهر سامرا شدیم, به جیش هایی که زیر نظر حشدالشعبی هست ,مراجعه کردیم,ولی متاسفانه کسی نبود که مارو قبول کنه, واقعا دیکه از همه جا ناامید شده بودیم, بعد از چند روزی اومدیم حرم به خود آقا متوسل شدیم, که همون شب اتفاقا یک نفر که لباس نظامی پوشیده بود کنار بنده نماز میخوند, بنده متوجه شدم که ایشون ایرانی هستن, هر جور التماس کردیم قبول نمیکردند,گفتند امکان ندارد, شما باید از طریق ایران اعزام میشدید, نه اینکه سر خود اومدید اینجا, بعد از مدتی التماس و حرف زدن, دید ک تصمیم ما جدیه, گف به شرطی قبول میکنم که با من بیاید,فقط باید صاحب حرم اجازه بدند, صاحب حرم کسی جز امام زمان (عجل الله تعالی فرجه شریف ) نیستند, همان شب در سرداب مقدس به خود آقا متوسل شدیم, و فردا ظهر یه نفر اومد حرم ,دنبال ما میگشت, و ما با اون شخص رفتیم از حرم دور دورتر شدیم, رفتیم داخل یه ساختمان ,همون آقا رو دیدیم که داخل حرم باهاش آشنا شده بودیم, ایشان از فرماندهان سپاه قدس, و یکی از معاونین سردار سلیمانی در حشدالشعبی ,بودند,مردی با چهره بسیار نورانی و خیلی تلاشگر, هر لحظه از شدت پیگیری کارها, عرق بر پیشانیشان بود, ایشان مارو توجیه کردند که عملیات مهمی قراره انجام بشه, و کار ما پشتیبانی در عملیات بود, فک میکردم رویاست, دارم خواب میبینم ,ولی خواب نبود, اینها همش نظر عنایت شهید نومی به یکی از رهروان و عاشقانش بود, خلاصه مدتی در همون منطقه اطراف سامرا بودیم و بعد از یک هفته ای ,به منطقه ای بعد از تکریت, منطقه مزرعه بودیم که خیلی نزدیک به منطقه بیجی بود, از آنجا میتوانستم بیشتر بوی وحید را بر مشامم حس کنم, شهیدی که دلم را با خودش به کجاها برد, خلاصه مدتی هم در آن منطقه حضور داشتیم به لطف و عنایت این شهید بزرگوار , دوستانم به بنده خیلی میگند که مارو هم با خودت ببر,وقتی که میری, ولی اینجور نیست, باید دلت را بدهی به شهید تا خود شهید راه رفتنت را هموار کند, ان شاالله اینبار که میروم , یکی از دوستانم را با خودم به کمک شهدا میبرم و معرفیشون کردم,چون میدونم واقعا عاشق شهید نومی ,و عاشق شهادت و لایق شهادت می باشد, چون وقتی باهاش حرف میزنم حرفهایش بوی این دنیارو نمیدهد, بنده چندین بار شهید نومی را در خواب رویت کردم, و خواب آخری که از ایشان دیدم شب تولدشان بود,که شب به خوابم اومدند و تو خواب دیدم که گفتند تولدشونه,ازخواب پا شدم دیدم تو کانال شهید هم مراسم تولدشونو اعلام کردند,و توفیق حاصل شد تو مراسم تولد شهید حضور یافتیم, از شهیدنومی,و خدایش, میخواهم همانطوری که دستم را تابحال گرفتندو هایم نکردند, کمکم کنند , ان شاالله روح وحید دعاگویم باشد,تا با شهادت از این دنیا بروم, وحید حقش بود تو ظهر عاشورا به قافله ارباب برسه,
#ادامه_مطلب
👇👇👇👇
🔮📿🔮📿🔮📿🔮
💠⚜💠 💠⚜💠
💠⚜ ⚜💠
⚜⚜ 🌷 ⚜⚜
⚜⚜⚜⚜⚜⚜⚜
💠📿💠📿💠📿💠
#خوابی_که_رویای_صادقه_بود
#شهیدمدافع_حرم_وحید_نومی
تازه بادنیای شهدای مدافع حرم آشناشده بودم .. اوایل اصلاباورنمیکردم که مردجوانی بخوادازهمه نعمتهای دنیوی دست بکشه و در دیارغریب بادشمنان بجنگه تااینکه...یکی ازشب جمعه های ماه محرم بعدازعاشورای سال۹۴خواب عجیبی دیدم توعالم رویادیدم دربین الحرمین یه مصلای بزرگ بادیوارهای سفیدرنگ ساخته اند.معماری این مصلی خیلی زیبابود .همه رزمندگان سوریه باحالتی کاملامحزون ومتضرعانه اقتدابه سردارحاج آقا قاسم سلیمانی کرده بودن حاج آقاباحالتی کاملامعنوی ودرحال قنوتش اشک ریزان دعای
ربناامناسمعنامنادی ینادی رومیخوندن وهمه رزمندگان هم صدایی میکردن
یک دفعه تابوتی آوردن که پیکریه شهیدبودحاج اقاوسایررزمندگان احترام ویژه ای به این شهیدکردن . متعجبانه
پرسیدم این شهیدکیه؟ آقاسردارگفتن وحیدنومیه .. که بیدارشدم فکرم تاوقت نمازجمعه مشغول بود .. بعدازادای نمازجمعه وعصردرمصلی٬مکبرگفتن امروزشهیدی داریم ازدیارعشق که شهیدظهرعاشوراست . منم که شرکت درتشییع شهدارورفتم ..وقتی بنراین شهیدرودیدم کاملامنقلب شدم
مخصوصا وقتی تابوتشودیدم واسم شهید روخوندم خوابم
تعبیرشدوتامسیرخونه فقط گریه کردم
اولین۵شنبه این شهیددرگلزارشهدابا مادروخواهرش آشناشدم
درمراسم اربعینش اومدبه خوابم وبه مراسمش دعوتم کرد
مسجدی که نمیشناختم توکدوم مسیره خودش توعالم معناراهشونشونم داد
الانم بامادروخواهرش ارتباط دارم.
حسن ختام این دلنوشته ام
آقاوحیدازت ازته دل ممنونم که دستموگرفتی
شفاعتم کن.
🔮
🌷⚜
💠🔮📿
🌷⚜🌷⚜💠
🔮📿⚜💠⚜📿🔮
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم