eitaa logo
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
295 دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
4.8هزار ویدیو
32 فایل
• ما را بُکُش و مُثله کن و خوب بسوزان • لایق که‍ نبودیم در آن جنگ بمیریم...(: و اینجا می‌خوانیم از سرگذشت، از جان گذشتگان جبهه های حق!-♥️ محلِ ارتباط با ما ☜︎︎︎ @shahidgomnam70 ﴿صلوات بفرست مؤمن🌱﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ✨نور باشد سایه‌ای در پای دیوار شما 🍃یاد نگرفته‌ایم قدردان و شکرگزار باشیم از نعمت‌هایی که به نام ما زده‌اند. می‌دانم من مشتاق توام و تو مشتاق‌تر به من اما مثلِ ، بازیگوشی درآورده‌ام و پای علیل کرده‌ام در دام صیاد. 🍃 هرروز سخت می‌شود و بیشتر از دسترس خارج می‌شود، سعی می‌کنم نفس را کنترل کنم اما مثل ماهی از دستم لیز میخورد، شاید یاد گرفته‌ام بیشتر صید باشم تا صیاد از اول هروقت نگاه کرده‌ام من صید بوده‌ام و شیطان صیاد... 🍃میدانم ضامن غریبانی به چه قسم‌ات بدهم تا بدانی منم غریبم تا بفهمی من هم رگ گردنم زیر تیغ شکارچی است. امام رضا جانم حرمت خانه پدری‌ام بوده و هست یا بهتر بگویم خانه امن من بارگاه توست، شما که صاحب خانه‌ای و فهمیده‌ای چند وقتی است غیبت می‌خورم و مدام اسم من در لیست بدها پای تخته روی دیوار به اُمّت نشان داده می‌شود؟! 🍃بابا جان زنجیر شده‌ام با دست خودم، خودم را زنجیر کرده‌ام و حال طاقت زور برای شکستن ندارم می‌شود پدری کنی و ایندفعه هم بگذری؟ هرچه بزرگتر شده‌ام خطاهایم نیز با من رشد کرده‌اند اما می‌شود بگویی آیا خطاهایم بزرگتر است یا بخشش تو؟... 🍃حال که جدای از من و کارهایم دنیا هم نیت کرده با بیماری و هزار اسباب بازی دیگر بین ما جدایی بیندازد، نمی‌شود اینبار شما زائر خرابات دلم شوی؟؟ 🌸اللهم لااجدُ لذنوبی غافرا و لالقبائحی ساترا... ✍نویسنده: 🎊به مناسبت میلاد با سعادت 😍 @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
به نماز اول وقت توجه کنید که نماز دربردارنده‌ی همه چیز است‌. شهید محمد شالیکار @shahedaneosve شا
‍ 🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو می‌کنم. میخواهم مبدا را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش می‌کنم، ، فریدون‌کنار! 🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانه‌تان بود بود.‌ او هم مثل من تو را جستجو می‌کرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگی‌ات را دارند جستجو می‌کرد. 🍃من مانند او نیستم! می‌گذرم، از جایی که اولین بار شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... می‌خواهم زود به تحقیق و خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر می‌ایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت می‌آید جناب آقای ؟ 🍃من یادم نمی‌آید در کدام ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیش‌بینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود. 🍃جاده ها را باز پشت سر می‌گذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف می‌کنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و شلوغ شده. 🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر می‌شدی. و آخرین قدم را با ضمانت در شب شهادتش برداشتی. 🍃خودم خواندم که پای پرونده‌ات امضای بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگی‌ات را و را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگی‌ات به زیباترین شکل خودش یافت. ♡سالگرد ♡ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار 🕊محل شهادت : سوریه @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
برای رفتن آقا مصطفی شرط کردم... @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان
‍ آن شب،شب عجیبی بود. میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد . آن شب دل یک بسیجی حوالی حضرت عشق می‌چرخید و حاجتش را میخواست. با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست باز میشود. میدانست که ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی می‌شود. شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو. او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد. گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.» به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی ، را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد حاجتت را گرفتی. همرزمت می‌گفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در بگیرد ، حتی گفته بودید شربت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان شده است. همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی مرد خانه شد. در عجبم چطور از دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های گذشتی؟ به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای بتپد ، کاش ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم. ✍نویسنده: به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۱۵ دی ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ تدمر سوریه 🥀مزار : بهشت رضا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ آن شب،شب عجیبی بود. میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد . آن شب دل یک بسیجی حوالی حضرت عشق می‌چرخید و حاجتش را میخواست. با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست باز میشود. میدانست که ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی می‌شود. شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو. او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد. گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.» به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی ، را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد حاجتت را گرفتی. همرزمت می‌گفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در بگیرد ، حتی گفته بودید شربت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان شده است. همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی مرد خانه شد. در عجبم چطور از دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های   گذشتی؟ به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای بتپد ، کاش ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم. ✍نویسنده: به مناسبت سالروز شهادت  📅تاریخ تولد : ۱۵ دی ۱۳۵۹ 📅تاریخ شهادت : ۷ اردیبهشت ۱۳۹۵ تدمر سوریه 🥀مزار : بهشت رضا @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃به دنبالت نقشه را زیر و رو می‌کنم. میخواهم مبدا را بیابم و از آنجا تحقیقاتم را آغاز کنم. پیدایش می‌کنم، ، فریدون‌کنار! 🍃عجیب است ولی هنوز روح سال چهل و شش در همان کوچه ای که خانه‌تان بود بود.‌ او هم مثل من تو را جستجو می‌کرد، ولی در بند خانه ای شده بود که تو اولین بار پا بدان جا گذاشتی. او تو را از میان خانه های نوسازی که خیلی محو رنگ و بوی تو و سالهای زندگی‌ات را دارند جستجو می‌کرد. 🍃من مانند او نیستم! می‌گذرم، از جایی که اولین بار شدی، در آن قد کشیدی، درس خواندی، کار کردی و... می‌خواهم زود به تحقیق و خاتمه بدهم و به آخرش برسم. منتها یکی دو جاده مانده به خانه آخر می‌ایستم. تو در این جاده مجروح شده بودی! یادت می‌آید جناب آقای ؟ 🍃من یادم نمی‌آید در کدام ولی میدانم با آن سن کم بد مجروح شدی، آن هم از ناحیه سر. برخلاف پیش‌بینی هایشان این پایان نبود. هنوز پیمانه سر ریز نشده بود. 🍃جاده ها را باز پشت سر می‌گذارم. اینبار یک جاده مانده به خانه آخر توقف می‌کنم. اینجا تو دیگر چهل و نه سالت شده. برای رفته بودی که شنیدی درگیری ها بالا گرفته و شلوغ شده. 🍃از ذهنت گذشت که برخیزی و از دل بکنی، وقت برای زیارت بود ولی برای انجام تکلیف نه! آنچه از ذهنت گذشت را عملی کردی، هر روز یک قدم به خانه آخر نزدیکتر می‌شدی. و آخرین قدم را با ضمانت در شب شهادتش برداشتی. 🍃خودم خواندم که پای پرونده‌ات امضای بود، زیارت ناقص کربلایت را، جاماندگی‌ات را و را با یک امضا تکمیل کرده بود. و به وقت بیست و یک آذر نود و چهار پرونده زندگی‌ات به زیباترین شکل خودش یافت. ♡سالگرد ♡ 🕊به مناسبت سالروز 🔷تاریخ تولد : ۱۳۴۹ 🔷تاریخ شهادت : ۲۱ آذر ۱۳۹۴ 🔷مزار شهید : مزار شهدای امام سجاد(ع) فریدون کنار 🔷محل شهادت : سوریه •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⸤ شاهِدان اُسوه‍ ⸣
‍ ‍ ‍ 🌿آن شب،شب عجیبی بود. میهمانِ مشهد الرضا شده بود .هوا خنک بود ، نزدیک سی بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می خورد. مغرب و عشاء را که خواند دلش طاقت نیاورد .😥 . 🌿آن شب دل یک بسیجی حوالی حضرت عشق می‌چرخید و حاجتش را میخواست.🕊 . 🌿با همسر و فرزندش راهی حرم شدند ، ساعتی از نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد.دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست باز میشود.💚 . 🌿میدانست که ضمانتش را پیش عمه اش میکند و او حتما راهی وادی عاشقی می‌شود. . 🌿شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو.🎒 . 🌿او که دو سال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان کمتر از ده روز گره از کارش باز شد. . گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.» به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی ، را واسطه قرار دادی تا برای دفاع از حریم اهل بیت راهی شوی و درست در شب تولد حاجتت را گرفتی.📿 . 🌿همرزمت می‌گفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر شد و بال پریدن گرفت دست آن یکی را در بگیرد ، حتی گفته بودید شربت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد لبخندی بزند آن موقع است که ما میفهمیم مهمان شده است.😊 . 🌿همینطور هم شد. وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد. به لب داشت ، لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی مرد خانه شد.☺️ . 🌿در عجبم چطور از دل کندی و چگونه از شیرین زبانی های   گذشتی؟😭 . 🌿به راستی که قدم گذاشتن در این راه دل شیر میخواهد و قلبی که برای بتپد ، کاش ما هم اینگونه بی قرارِ معشوق حقیقی مان باشد و در راه عشق ثابت قدم باشیم.❤ به مناسبت سالروز شهادت 🔷تاریخ تولد : ۱۵ دی ۱۳۵۹ 🔷تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ تدمر سوریه 🔷مزار : بهشت رضا •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• @shahedaneosve شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم